-
سه سکانس از پاییز
چهارشنبه 13 فروردین 1399 23:14
جز سکانس اول که به ادبیات بازاری تنه می زند و چیز خاصی در چنته ندارد، دو سکانس بعدی سرشار از شگفتی و تکانه ی داستانی ست. با هر پاراگرافی بخشی از شخصیت های قصه برای خواننده رو می شوند و خواننده وسط ماجرایی درهم پیچیده و رمز آلود، متحیر برجا می ماند و قادر نیست میان حق و ناحق شخصیت ها داوری کند. نقطه ی قوت داستان...
-
مادری
سهشنبه 12 فروردین 1399 22:06
غروب خواستم بنویسم: (دخترا...از خواب پاشین. نخ بندازین روی اون صورتهای پشمالوتون. سیبیلای سیاه تونم بردارین. دوش بگیرین. یه لباس خوشگل رنگی بپوشین و باز بگیرین بخوابین. من که می دونم شماها شبها بیدارین و از صبح تا سرشب می خوابین.) دیدم زیادی لوس و زیادی سرخوشانه است. انگار من کسی باشم که ربطی به این ماجرا ندارد و از...
-
آرامش
دوشنبه 11 فروردین 1399 23:33
اینکه برم خدا ر شکر کنم که تدفین درست حسابی داشتیم؛ سوم داشتیم؛ هفتم خصوصی داشتیم و خانواده ی بیمارانی که بخاطر کرونا رفتن حتی تدفین درست و حسابی که دلشون رو آروم کنه ندارن، منو آروم نمی کنه. اینکه برم خدا رو شکر کنم که قبل از بسته شدن در آرامگاه ها مراسم برگزار شد و اگه برای الان می موند، ما هم نمی تونستیم مراسم مون...
-
چله نشین
دوشنبه 11 فروردین 1399 03:59
اغلب همچین روزی و همچین ساعاتی( سه و نیم صبح) ، من بیدار می شدم، نیما رو بیدار می کردم.لوازم جمع شده ی سفر رو میذاشت توی پارکینگ.بعد همسرم رو بیدار می کردم .یه چای می خورد و می رفتیم پایین. صندوق رو می چیدیم و توی تاریکنای ساعت چهار و نیم ، پنج صبح راه می افتادیم. فردا روزی که دوازدهم باشه، همه جا تعطیله، پس شهر گردی...
-
پری ها
دوشنبه 11 فروردین 1399 03:21
میگه هندزفری تو گوشمه. دارم گریه می کنم. افسردگی من تازه داره شروع میشه. میگم خودتو سفت نگه دار.به بهانه های کوچیک با صدای بلند بخند. خودتو مجبور کن الکی بخندی. میگه پایتخت نگاه می کنم ولی ابتذالش بیشتر عصبیم می کنه. میگم همونو نگاه کن و بیخود و بی جهت بخند.بخند برای گول خوردن مغزت. نه برای اینکه واقعا خنده داره. میگه...
-
روزگار دوزخی خانم ایاز
یکشنبه 10 فروردین 1399 17:41
چند روزه هی میاد به من میگه: برام یه شعر بگو -یعنی چی؟ -یعنی یه شعر برای من بگو -خب یعنی چی؟ می خوای توی مسابقه شرکت کنی... من شعر بگم که ببری به اسم خودت...؟ -نه. یه شعر برای من بگو. تقدیمش کن به من. برای من بگو. چشمام گشاد و لبهام فشرده، مغزم سوت کشیده، نگاهش می کنم. امروز باز اومده میگه شعر بگو برام. میگم( خو شعر...
-
تغییر
یکشنبه 10 فروردین 1399 17:34
امسال سال غریبی شده برام. حتی چند روز قبل از تر نو شدن سال. کارهایی رو کردم که هرگز تصور انجامش در ذهنم نمی گنجید. بعضیاش رو میگم. ( نیما الان میاد میگه همه چیزت رو ننویس. ننویس. ننویس). به کسانی زنگ زدم برای تبریک سال نو که هرگز زنگ نزده بودم. من با بغض تبرک گفتم و تعجب تو صداشون تا آخرین کلمه ای که گفتن کاملا محسوس...
-
دو کلوم حرف
شنبه 9 فروردین 1399 14:58
اصلا و ابدا منظورم این نیست که خودمو نویسنده ی باحالی می دونم. نه. در بهترین حالتش ماها که اهل کلمه ایم، تولید محتوا می کنیم. هر تولید کننده ی محتوایی برای من ( نویسنده)محسوب نمیشه. خودمم از این قاعده مستثنی نیستم. وقتی توی مسیر زندگی یک نویسنده ( همون تولید کننده ی محتوا) قرار می گیرین پی همه چی رو به تنتون بمالین....
-
سنگ
شنبه 9 فروردین 1399 12:44
مثل محتضری که چشم به راهی داره و جون به سر شده و نمی میره تا چشم انتظاریش از راه برسه و خودشو ببینه یا بوش رو حس کنه، چشام سفید شدن به در. بو می کشم تا بویی بیاد.نگاه می کنم بلکه سایه ای چیزی رد بشه. یکی بیاد یک سنگ گنده رو لباس بپوشونه، چشم و ابروی تابدار بکشه براش بده ش بغل من تا من توی جون دادنهای دم آخری گول بخورم...
-
آنجو، زوشیو
شنبه 9 فروردین 1399 12:39
ساعت دوازده و نیمه و بچه ها خوابن. حتی تکون نمی خورن. شبها دیرمی خوابن. ساعت خواب و بیداری همه مون به هم خورده. من هم امروز که آقای همسر رفت سرکار شش صبح بیدار شدم ، صبحونه گذاشتم و سه ساعت بعد دوباره خوابیدم. الان توی این سکوت غریبانه و عجیب خونه دلم می خواد وسط هال بایستم و صدا بزنم: ( فرزندانم..آنجو...زوشیو...) این...
-
نوشتم
شنبه 9 فروردین 1399 08:17
میگه: تو حیاطش اونقدر گل بکار که دیگه چشمت سیر بشه از گل و گیاه. هر روزم از صبح تا شب بشین تماشا کن. چپ و چول نگاهش می کنم و میگم: کِی؟ میگه یکی دو سال دیگه. میگم ( دوماه دیگه معلوم نیست کی از کرونا زنده مونده کی مرده) میگه( تموم میشه. درست میشه) دیگه بهش نگفتم که من کاملا ایمان دارم که در دوره ی آخرالزمان هستیم و...
-
پلنگانه ی لاک پشت
شنبه 9 فروردین 1399 08:01
شما به دل نگیرین.خیال کنین یکی نشسته جلو آب روان داره با خودش سنگ وا می کنه. حقیر شدن بسه دیگه. به خاک نشستن بسه دیگه. مضحکه شدن بسه دیگه. از یه جایی دست بکش از خواب و خیال . خواب دیدی که دیدی. مگه همه ی خوابها تعبیر دارن؟ بلکه م خواب صادقه نبوده. خواب هشلهفتی بوده از فکر و خیالات موهوم. هر چیزی رو که نباید رفت گفت....
-
کمک
جمعه 8 فروردین 1399 23:16
ایراندخت عزیزم در مورد سابقه ی گوگل بیشتر برام بگین من کاملا بیلمزم ممنون
-
بچه پررو
جمعه 8 فروردین 1399 13:47
به بچه نت ندین که واتساپش رو با معلمش داشته باشه و تکالیف درسی بگیره و انجام بده. چون میاد تو گوگل وبلاگتو سرچ می کنه.می خونه .نظر علنی هم میده: ( اسمش که افسردگی مایل به خودکشی داره. مطالبتم همه پر از افسردگیه. نمیدونم تاحالا چند نفر رفتن بخاطرش خودکشی کردن. به نظرم اصلا ننویس. مردمو به خودکشی می کشونی.حتما کانالتم...
-
رقاص اسپانیایی کوچولو
پنجشنبه 7 فروردین 1399 22:03
فقط یکبار ازش عصبانی شدم. یکی دوسال قبل که باران کم بود. بعد از مدتها باران پاییزی رگباری بارید و من پتو پیچ ،جلوی در تراس نشستم تا توی سرما به صدای شرشر دل انگیزش گوش کنم. یکی از همسایه های پشتی ست که تراس مشرف به تراس ما دارند، مردی که گاهی گیتارش را برمی دارد و توی گرمای تابستان یا سرمای زمستان شلوارک پوشیده و...
-
شیطان
پنجشنبه 7 فروردین 1399 16:18
اینکه این همه می نویسم و حرف می زنم دو دلیل داره. یکی اینکه سبک بشم و با غمم کنار بیام یکی اینکه اون شیطان بیقرار درونم رو خاموش کنم که دلش می خواد بیاد بشینه سر یک فایل جدید و هی از آدما و اتفاق ها بنویسه و اسمش رو بذاره قصه. * بابا که رفت از قصه ی نهنگ ها فقط فصل آخرش مونده بود. نتونستم دیگه بنویسم. یکسال و دو ماه...
-
دگرگونگی
پنجشنبه 7 فروردین 1399 16:12
به دلیلی رفتم سراغ ترانه هام. یه وقتی بین سالهای 90تا93 خیلی ترانه می نوشتم. هم هدف کاری داشتم هم حال و هوام لابد لطیف و شاعرانه بوده. می خوام بگم که روزی روزگاری چه عجز و لابه ای برای عاشقی می کردم. چه سوزناک از عشق می نوشتم. چه دردناک با عشق برخورد می کردم. راستش می خواستم یکی از ترانه هام رو بذارم توی کانال، اما...
-
عربی
پنجشنبه 7 فروردین 1399 15:12
به عادت همیشگی موقع آشپزی، ظرف شستن، خیاطی یا هرکاری که نیاز به تمرکز نداشته باشدموسیقی می شنوم. تبلت یا اسپیکر را روشن می کنم و الله بختکی هرچی بود گوش می دهم. تازگی چهار پنج تا آهنگ عربی توی سیو مسیجم دارم. نیما هی می پرسد (چرا عربی گوش میدی؟ چی شده که عربی گوش میدی؟ )، چیزی نشده فقط خواستم بشنوم. امروز بخت با همین...
-
دست نزن
چهارشنبه 6 فروردین 1399 19:41
خیلی چیزها توی دنیا هست که باید به شکل اولیه ی خودش باقی بماند و آدمیزاده ی الاغ بهش دست نزند و تکانش ندهد. باید به همان شکل باقی بماند تا حرمت و احترامش دست نخورده بماند. تا اندازه اش تغییر نکند. تا تردید و یقین بازی اش ندهد. تا، تا زانو توی گل گیر نیندازدت. به خیلی از چیزهای این دنیا( مادی یا معنوی) نباید دست زد....
-
اگه فکر می کنید حرفهای من نگرانتون می کنه نخونیدش.
چهارشنبه 6 فروردین 1399 19:37
از کجا معلوم که اوضاع و احوال اکنونی جهان، همان روز موعود وعده داده شده ی افسانه های آفرینش و ادیان نیست؟ از کجا که دولت دور قمری تمام نشده و به آخرالزمان نرسیده ایم؟ از کجا که صور اسرافیل همین رسانه ها و مدیاهای دور و اطرافمان نیستند؟ یک ویروس خاردار چسبکی آمده تا به کل دنیا چنگ و دندان نشان بدهد و به ریش همه از بزرگ...
-
امان از این درمان
چهارشنبه 6 فروردین 1399 19:20
دوست خوبم کامنت تونو تایید نکردم.نمی دونستم مایل هستین تایید و عمومی بشه یا نه. حدود بیست سال پیش یه دکتری که سالهاست پیشش میریم، به من توصیه کرد برای مشکلات روان تنی سراغ روانپزشک نرم و مستقیم برم پیش مغز و اعصاب. اون موقع کلی دلیل آورد و منو قانع کرد. الان ریز یادم نمونده که چی گفته بود که من قانع شدم و این جمله مثل...
-
مهربانی
سهشنبه 5 فروردین 1399 13:18
سلام دوست قدیمی آشپز کاش خودتونو معرفی می کردین تا من یادم بیاد درست اومدین خوشحالم که پیام گذاشتین برام پی نوشت: چقدر خوشحالم از دیدنتون
-
فاز دوم
سهشنبه 5 فروردین 1399 13:16
از عجله و هول ، چیزی با خودم نبردم. یادم نبود. حتی مسواکم رو. اونجا ناچار یه چیزی برای موهای وز وز شده م گرفتم که قبل سشوار بزنم. یه سرم دوفاز مو. الان می فهمم معنی دوفازش چیه. یک فازش اینه که صبح که بیدار میشی موهات مثل پشم گوسفند فرخورده و تبدیلت کرده به یک ببعی فرفری زشتوک!
-
بارون
دوشنبه 4 فروردین 1399 22:05
چقدر دلم می خواست امروز زنگ بزنه و بگه ( تولدت مبارک پری جان). دیشب با اون بارون یکسره ی شلاقی چیکار کردی؟ سردت نشد؟ لرزت نگرفت؟ جواب نمیدی مامان؟
-
روزنه
دوشنبه 4 فروردین 1399 22:03
یک هفته بیشتر یا کمتره که روی سنگ سرد و سرامیکهای آشپزخونه راه میرم. با دمپایی و بی دمپایی. راه رفتن برای منی که تقریبا تموم خونه رو از اتاقا تا مطبخ فرش کردم و جاهای خالی به اندازه ایه که بتونم با یک قدم بلند ازش بگذرم و به ساحل امن فرش برسم، یعنی روبرو شدن با یک چالش بزرگ. چرا چالش؟ مگه چیه؟ مگه کاربزرگیه؟ برای کسی...
-
حیوان
دوشنبه 4 فروردین 1399 21:50
دسکتاپ رو توی این یکسال و نیم پر و خالی و دوباره پر کرده بودم ازعکسای دونفره با بابا. حتی عکسای دستجمعی رو کراپ کردم تا من و بابا باشیم. الان دارم با عکسای مامان همینکارو می کنم. کاش شعور و درک آدم هم مثل حیوانات بود. روند طبیعت رو می پذیرفتن. روال تولد و مرگ رو می فهمیدن. اومدنی رفتنیه رو قبول می کردن. اصلا از کجا...
-
تولد
یکشنبه 3 فروردین 1399 12:04
از بین ما دخترها، دوتامون متولد فروردینه. من چهارم، اون یکی هفتم. توی تمام سالهای تاهل کمتر از انگشتهای یک دست، روز تولدم گنبد بودم. هفته ی اول رو می موندیم خونه خودمون تا دیدوبازدیدهای اینجا انجام بشه و هفته ی دوم می رفتیم گنبد که سیزده به در اونجا باشیم.( ناخودآگاه از فعل گذشته استفاده کردم. ناخودآگاهم به قدرت می...
-
دارو
یکشنبه 3 فروردین 1399 11:31
در مورد زایمان نوزاد مرده نوشته بودم. همون اولش گفتم گروتسکه. یکی بهم پیام داد واقعا همچین مشکلی دارین؟ نوزادتون توی شکمتون مرده؟ من یه دارو بهتون معرفی می کنم که مشکل تون حل بشه!!! این یکی از مواردیه که توی کانال در موردش نوشتم.
-
خباثت
یکشنبه 3 فروردین 1399 11:29
اقرار می کنم بعضی چیزها رو همونجا توی کانال می نویسم و کپی می کنم اینستا و دیگه اینجا نمی ذارم. از قضا جالب هم هستن. گفتم اگه چیزی نخونده موند براتون... عذاب وجدان نداشته باشم. (وی به طرز خباثت آلودی کانالش را تبلیغ کرد و ممبر جذب کرد!)
-
تنوع مدل
شنبه 2 فروردین 1399 20:05
انگار این نو شدن سال و اومدن بهار واقعا منو تحت تاثیر قرار داده. حالم بهتره. با صدای بلند غر غر می کنم.خیییلی غر می زنم: ( یکی نیست این میز تلویزیونو دستمال بکشه؟ چرا چاقو و ظرف میوه تونو میذارین توی سینک؟ چرا یه آب نمی زنین بهش؟ چرا روی مبل نون می خورین که خرده نون بریزه روش؟ چرا لباسای روی زمینو روی چوب لباسی آویزون...