پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

سنگ

مثل محتضری که چشم به راهی داره و جون به سر شده و نمی میره تا چشم انتظاریش از راه برسه و خودشو ببینه  یا بوش رو حس کنه، چشام سفید شدن به در. بو می کشم تا بویی بیاد.نگاه می کنم بلکه سایه ای چیزی رد بشه.

یکی بیاد یک سنگ گنده رو لباس بپوشونه، چشم و ابروی تابدار بکشه براش بده ش بغل من تا من توی جون دادنهای دم آخری گول بخورم و فکر کنم این خودشه و خیالم تخت بشه و چشم روی هم افتاده م سیر بشه و دلم قرار بگیره و روحمو بدم به ملک الموت تا برداره ببره و راحت جون بدم و بمیرم.

چشم انتظاری می کشه آدمیزاد رو. پیرش رو می سوزونه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.