پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

سیخونک 3

بخشی از کتاب زمین انسانها

آنتوان دوسنت اگزوپری


(فقط کمال با من سخن می گوید و پذیرایی می کند.تعارف می کند:

خیمه و شتران من و زنها و برده های من همه پیشکش تو.)



خدا جان..خودت منو ببخش. ولی فکرم رفت به جاهای نابجا.

چشم رنگی ها و موبور ها و سفیدپوستهایی که در قبایل بدوی  بادیه نشین و نسل های بعدی شون و الانه در کشورهایی که ما انتظار چشم مشکی و پوشت و موی تیره ازشون داریم، آیا می تونه ماحصل همین تعارف ها باشه؟  ها؟



توضیح:

اگزوپری هوانورد پُست بود . گاهی  هواپیماهای هوانوردها بین راه خراب می شد.سقوط می کرد، سوخت تمام می کرد یا به هردلیلی به زمین می نشست. اگه گیر جنگجوها می افتادن که فورا کشته می شدند.اما اگه بخت باهاشون یار بود، قبایل صحرا نشین پیداشون می کردن و ازشون پذیرایی می کردند و با آذوقه و آب و شتر می فرستادنشون برن.


خب تا همینجا کتاب و خلق و خالق رو به چالش کشیدیم. بسه دیگه.

العفو! العفو! العفو!

سیخونک 2

بخشی از کتاب زمین انسانها

آنتوان دوسنت اگزوپری


((بعضی معجزات بهتر است مسکوت بمانند. حتی بهتر است به آنها زیاد نیندیشید، وگرنه از هیچ چیز سردرنخواهی آورد. وگرنه به خدا شک خواهی کرد.))


این مال وقتیه که سه تا از اعراب بادیه نشین یک آبشار رو دیدند که از دل کوه می جوشید. به گفته ی هوانوردها این آب هزاران ساله که می جوشه. اما اعراب معتقد بودند خدا بالاخره از گشاده دستی خودش خسته میشه . چون خدا زود پیشمون میشه و دریچه ی آب بندهاش رو به روی آدمها می بنده. (اینها عین جملات کتابه).

کلا خدا رو موجودی انتقام جو و حسود و اهل کل کل و زورآزمایی با بشر می دونن که هروقت دلش می خواد هدیه میده هروقت نمی خواد پس می گیره تا آدمو   ادب کنه که دیگه پررو بازی درنیاره .

این تفکر و سیستم اعتقادی براتون آشنا نیست؟

هست!



رحمانیت و مهربانی خدا در این سیستم تعریف نشده. فقط خشم و غضب و انتقام  آپلود شده!


سیخونک 1

بخشی از کتاب زمین انسانها

آنتوان دوسنت اگزوپری


((وقتی آنها را در چادرهاشان بازیافتم یاد برنامه های واریته را که در آنها زنهای عریان در میان گلها می رقصیدند با آب و تاب زیاد تکرار می کردند.اینها کسانی بودند که هرگز درختی یا چشمه ای یا گلی ندیده بودند و وصف باغها و نهرهای آب روان را فقط در قرآن شنیده بودند.زیرا در قرآن بهشت چنین وصف شده است. بهشت و حوریان آن به پاداش مرگ تلخ در ریگزار به تیر کفار، پس از سی سال محنت بهره ی آنها می شود. ولی خدا آنها را فریب می دهد.زیرا فرانسویان در برابر این همه نعمت که به آنان ارزانی می داد نه عطش می خواهد و نه مرگ .به این دلیل است که با مشادهده ی برهوت صحرا، که در پیرامون چادرشان گسترده است و تا دم مرگ جز لدتهای ناچیز به آنها نوید نمی دهد، حقه ی دل را می گشایند: می دانی...خدای فرانسویان... در حق فرانسویان کریمتر است تا خدای اعراب مغربی در حق اعراب مغربی.))


خب...جای حرف زدن نداره. داره؟ (فریب) کلمه ی کلیدی و قابل تأملیه. آدمها رو چرا فریب میدن؟ برای تحت کنترل درآوردن! چه کسانی آدمها رو فریب میدن؟حیوانات؟ باد و ابر و باران؟ نه!!! انسانهایی از جنس خودشون که سیّاس و حیله گرند و بلدند از سادگی و نادانی هم نوعان شون استفاده ز ابزاری کنن.

بیشتر از این نمی تونم بگم.




جدال

شب جنون غالب میشه و می فرستم.

صبح عقل سر برمیاره که دیوانه چه کردی؟

و تندی میرم پاک می کنم!

با آرزوی این که  خواب باشه و نبینه.

تقبل الله دخترم!

الان خودت اژدهایی مادر!

از بچگی های پسرک زیاد نوشتم.گاهی میاد سراغم و میگه بریم وبلاگ منو با هم بخونیم.( قبلا می گفت وِل کاب! ).

دیشب یه چیزی دیدم در مورد آرزوی دُم دار بودن آدما. یاد آرزوی بچه افتادم.

چهار پنج ساله بود که با اصرار خودش نخ کاموای دو سه متری رو به کمرش می بستم و  بچه از این سر تا اون سر می دوید و ادامه ی نخ روی زمین کشیده می شد. دلش دُم می خواست. هی هم سوال می کرد چرا  خدا آدما رو دُم دار نیافریده. من دلم دم می خواد. باید الان دم می داشتم که روی زمین کشیده می شد و می تونستم تکونش بدم. این دم الکی رو نمی تونم تکون بدم!

یکبار هم عصبانی و حق به جانب اومد سراغم و گفت چرا با این بابای الان من ازدواج کردی؟؟؟می گفت باید با یک اژدها ازدواج می کردی که من بچه اژدها می شدم، دُم و بال داشتم و از دهنم آتیش در می اومد تا می تونستم برم با دشمنای بِن تِن بجنگم!

بهش جواب داده بودم: اون وقتا امکانات کم بود عزیزم. ازدواج با  اژدها قفل بود. فقط می شد با همین بابا ازدواج کرد. شما ببخشید دیگه!


گفتم اژدها...

به اشتها هم می گفت اژدها. بهش می گفتی غذاتو کامل بخور. می گفت دیگه اژدها ندارم. سیر شدم.

تابو

به سفارش و خرید اینترنتی  تمایلی نداشتم. واهمه هم داشتم. هم از کم بودن کمیت و کیفیت کار هم داستانهای کلاهبرداری های بانکی( حالا مثلا یک حساب گل درشت دارم که ترسیدم خالی بشه!!! ).

اولین ارتکاب به خرید نتی م خریدن دو تا بوک مارک فلزی دلبر از یکی از دوستانی بود که در همین فضای نت باهاش آشنا شده بودم.دومیش چهارتا کتاب از کتابفروشی آموت. سومیش هم از همینجا و چهارمیش سفارش به یک کتابفروشی دیگه...

جونم براتون بگه که با شدت و رغبت یکی یکی پیج های کیف و کفش و لباس رو هم چک می کنم و دلم قیلی ویلی میره که اونا رو هم بیارم توی لیست!

برای اونهایی که اهل این مدل خریدها هستن ، حرفهای من خنده داره.اما برای منی که اطمینان ندارم و شک و تردید زیادی هم دارم  حتی حرف زدن در این مورد به مثابه ی تابو شکنیه! یعنی تا این حد!

جدایی

دوست جان

کامنت حاوی مطالب خصوصی تون بود. تاییدش نکردم.

کتاب خری

خریدهای طرح بهارانه از کتابفروشی آموت





اینکه ارسال رایگان داشتن و کارت هدیه ی خرید کتاب صوتی هم توی بسته گذاشته بودن از جذابیت های این خرید بود.


به به

خواهرک با همسرش رفته جلسه ی دفاع. همسرش از پایان نامه ی ارشدش دفاع کرد. عکس رو دیدم. پرسیدم کادوهای روی میز چه کتابی هستن؟ چه کتابایی برای داور ها و استاد راهنما و مشاور گرفتین؟

نوشت:

پرتقال خونی و خواب عمیق گلستان!

توی چشمام ستاره برق  برق زد.

خون خواهی

خونخواهی شکلی از روایت جنگ است. روایتی که با در هم تنیدن قصه ی هرکدام از شخصیت های داستان، شکل می گیرد. زندگی طرفین جنگ نیز در هم تنیده شده. ایرانی و عراقی با هم درآمیخته اند تا نتوانی آدمها را سیاه و سفید مطلق ببینی. از هر طرف که نگاه کنی رشته ی وصلی میان آدمهاست که مانع می شود انگ (دشمن) بزنی به آنها. از طرفی دشمنی میان آدمهایی وجود دارد که از قضا همخون و هم شکل و همزاد هستند.

عمه( عذرا)  و دایی (آقا) ، عراق و ایرانند. استعاره ای از جهان وطنی بودن انسان و یکی بودن هستی و بی معنی بودن مرزهای جغرافیایی. از بین پسرانِ هر کدام، یکی داوطلب جنگ است و دیگری محصور در ترسی سرشتی. آنکه به جنگ می رود، بی رد و نشان می شود و همسرش راه به افراط می برد. یکی از بی طاقتی، شکم بر جنین می درَد و یکی به انتظاری بی سرانجام عمر می گذراند. پسری که می ماند، آماج نگاه های طلبکار و خشم پنهانی اطرافیان است و عذاب وجدان ( گرچه بی منطق) بخشی از روح و روانش می شود.

طرفین جنگ در این قصه، دشمن، از نوعی که در داستان ها و فیلم ها می بینیم نیستند، بلکه همخون و از یک خانواده اند. اما جبر جغرافیایی سبب شده جنین شیعه ی انیسا مورد نفرت خانواده ی سُنی اش باشد و حنیف عراقی مورد خشم احمدِ ایرانی. عذرا و آقا مثل بزرگان یک مملکت، جنگ و نفرت میان بچه ها را مدیریت می کنند تا زهر جنگ را بگیرند ، اما ورای نسبت خونی، مناسبات مرزی و جغرافیایی دل آدمها را از کینه و خشم آکنده کرده . حنیف طالب بِتی ست بلکه زشتی و نکبت جنگ را از دامن کشورش بزداید. اما مخالفت بتی یعنی مردم هنوز فراموش نکرده اند که بانی جنگ که بود. انتظار دور و دراز بتی برای بازگشت محمدی که همه به نیامدنش ایمان دارند، شاید کنایه از امید واهی به اصلاح و تغییر امور جهان است. بتی وقتی دست از امید بی حاصل می کشد که کسی منتظرش نیست و فرصت ها سوخته.

برادری محمد و احمد، برادری قابیل و هابیل است. یکی از کودکی سهم و آزادی و انتخاب دیگری را می رباید و با رفتن به مسیری بی سرانجام، دیگری را پادرهوا می گذارد تا رنج بکشد و خشم بخورد و منفعل از هر اقدامی ، تیره روز و سرگردان باشد . کسی که باید عادلانه داوری کند( مادر) کاری انجام نمی دهد و در سکوت این تضییع حق را تماشا می کند. و چه بسیاریم ما آدمهایی که حق را تشخیص می دهیم اما به ناحق تن می دهیم و آیا در باور مذهب، این خدا نیست که هرکسی را از دیگری تشخیص می دهد ( ولو با خال روی گوش) اما انتخاب و فعل را برعهده ی شخص می گذارد و دخالت مستقیم نمی کند؟

زبان روایت آکنده از تصاویر ملموس و  زیبای ادبی ست. خرده روایت های موجود در داستان، قصه ی تنه را تقویت کرده و دست خواننده را برای بررسی و تحلیل شخصیتها باز می گذارد.

خون خواهی

الهام فلاح

انتشارات ققنوس

-تطهیر آقا بعنوان شخصیتی عارف مسلک و نازنین، برای من جا نیفتاد. مسلما دیدگاهم نسبت به این قشر سبب این امر است.

-حال و هوای جنوب قصه های فلاح باورکردنی ست.

- در قصه هایی که از او خوانده ام ماهی یکی از شاخصه های قصه های  اوست که در هر قصه بار معنایی و کنایی دارد.

-دقیق بودن در مناسبات رفتاری و احساسی آدمها از نکات برجسته و قابل تحسین این داستان است.

-قلم الهام فلاح را بسیار دوست می دارم، چه وقتی داستان می نویسد، چه وقتی نقد اجتماعی تند و تیز و عاشقانه ی خانمان برانداز در صفحه ی اینستاگرامش. و صدا و کلامش را دوست تر، وقتی از پشت تلفن دلداری می دهد و دوستی می کند.