پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

سلام عجولانه

از اینجایی که می نشینم و چندسالی ست که محل کارم برای نوشتن شده ( و این چندماه برای فیلم دیدن، چون دقیقا موقعی که تمرکز می خواهی برای دیدن چیزی، تلویزیون محل تردد و ایستگاه تعریف خاطره و یادمان و یادبود بچه ها می شود) ، نو رآفتاب در فصول مختلف قابل لمس است و ملموس ترین شکلش در پاییز اتفاق می افتد.آنقدر جداب و خواستنی ست که به شکل یک پاراگراف چسباندمش به قصه ی گلستان تا همیشه برایم بماند.

نور به حجم وسیعی از پنجره به درون می تابد.انگار خورشید هرچه دارد را در طبق اخلاص پیش رویت گذاشته و مدام می گوید وقت کوتاه است، گرم شو، دارم می روم، روشن شو. چشم که هم می زنی، نور از انگشتهای پات، پله پله بالا می رود و روشنی اش را برمی دارد. می آید تا کمرگاهت، بعد تا پیش سینه ات. بلافاصله می تابد به مژگانت و در نهایت می رود تا فرداروزی اگر ابری نباشدو خورشید دوباره بتابد و بعدازظهر بشود تا از پنجره ی پذیرایی به تو سلامی عجولانه کند و برود.

صوت داوودی

شنیده بودم یکی از اقوام وقتی بچه بود، بچه های محل رو جمع می کرد جلوی در خونه و خودش می رفت پشت آیفون و شروع می کرد به نوحه خوندن و به بقیه می گفت سینه بزنین! اون بچه هم سینه می زدن ! مورد داشتیم گریه هم کردن پای نوحه ی آیفونی!

الان یکی بیاد بچه ها را از جلوی میکروفن های متصل به کامپیوتر جمع کنه. وقتایی که میکروفن شون توسط معلم بسته ست، دم می گیرن جلوی میکروفن و  ترانه و نوحه و روضه و هرچی که دلشون بخواد می خونن و تا هفت تا خونه اونور تر صدای دلکش شون رو  با اکوی  دلپذیر ، همچی ول میدن توی فضا.

به من گفته بودن پزشکه خو

به یکی گفتم دکتر جان نکن اینکا رو...

یکی دیگه از اینور گفت: نگو دکتر.هوشبره. هوشبر. هوشبر.هوشبر.

ناز هم در دل من اندازه دارد

رحمتی کن کز غمت جان می سپارم

بیش از این من طاقت هجران ندارم

عروسی

عروسی دعوت کردن برای دو تا پسر همزمان. یه عروسو ببرن آلمان یکی  یک شهر بره نزدیک آلمان.یکی آلمان اروپایی. یکی جاده آلمان خودمون!

میگه: بیایین حتما. میگم با این کرونا؟ توی جمعیت؟ عروسی؟ نه ما نمیاییم. میگه: وضع اونجا خرابه. اینجا که به اون خرابی نیست.

قشنگ می خواد بگه همه بیان اینجا رو هم خراب کنن!

چه کاریه خب پدر من.


آلمان؟

ها..تازه ما کویت هم داریم! من بلدش نیستم اما فکر کنم از جاده آلمان میرن کویت. شایدم نه . باید از متخصص هاش بپرسم. بچه بودم کویت رفتم. با بچه جقله ها ، تو روز بارونی.  کاملا خیس شدم  از بارون و گل و شل. کتک هم خوردم از مامان. با لباس های مستعمل و گل و گشاد دختر صاحبخونه رفتم مهمونی یه آدم رودربایستی دار توی همون شهر. بردنم! بگو خب این قشنگ جانو میذاشتین همونجا توی خونه ی قبلی . چرا بردینش مهمونی که خجالت بکشه خب؟


اینا چیه یادم می افته؟

عروسی تون مبارک!


متفق هستم!

چرا هر کتابی که انتخاب کردم و توی لیست گذاشتم مربوطه به جنگ جهانی دوم؟

چرا هر فیلمی که این چند وقته دیدم مربوط بوده به جنگ جهانی دوم؟

چرا  من اینقدر  بازه ی زمانی جنگ جهانی دوم رو دوست دارم و قصه هاش برام جالبه؟

آیا کائنات داره  اینها رو به مرکز کشش درونیم هدایت می کنه  و چون علاقمند اون دوره ی زمانی هستم ( هم از لحاظ اندیشه های جاری در ادبیات و فرهنگ ، هم سبک زندگی، هم لباس ، هم تعلیق بین سنت و مدرنیته و حتی سرویس های چای خوری!! )  کتاب ها و فیلم ها رو سرراهم قرار میده؟


فقط هم در جبهه ی متفقین جنگیدم

جنون

گاه حس هایی میاد سراغ آدم که نمی تونی دلیل منطقی و واضحی براش داشته باشی اما همه چیز مثل حرکت نگاتیو فیلم سینمایی از جلوی چشمت رد میشه و عینا  می بینی شون. توی رابطه هات ، توی نگاهت به آدمها، توی حست به آدمها تاثیر میذاره و ناخودآگاه کناره می گیری.بد می بینی. دلت نمی خواد دیگه پا پیش بذاری، دوست داشته باشی، مثل قبل باشی. بعد هزارتا چیز توی مغزت کنار هم چیده میشن تا وجود و حقیقت  اون حس لعنتی تایید و  تاکید بشه.

دلیل منطقی نداره اما اونقدر قوی و پرزوره که نمیشه بهش بی تفاوت بود.

حتی اگه اسمش جنون محض باشه، من میگم بی دلیل نیست.

بعله!

رویای صادقه

خب...

با بابا هم توی خواب دعوا م شد. چشم خودم روشن!!!( دعوا که نه. عصبانی بودم ازش)

هفته ی قبل بود. یه دستشویی کوچولوی نیم وجبی با کانتینر توی حیاط خونه شون ساخته بود و می گفت دیگه کسی داخل خونه نره دستشویی.از این سرویس استفاده کنه.

نصف آدم هم توی اون دستشویی بیرونی جا نمی شد. آتشفشان خشمم فوران کرد و غر غر کنان از خونه زدم بیرون توی خیابون و کلی آواره توی خیابون دیدم که کنار خیابون چادر زدن. دوست ، آشنا، فامیل. الحمدلله  هیشکی جانمونده بود از خوشبختی خیابونی. همه آواره بودن توی چادرهای مسافرتی.

تعبیرش  به قول حافظ: "تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود "هست.  بعبارتی همه چی تقصیر دولته.

گرچه که دولت حافظ یعنی سعادت و خوشبختی و دولت ما یعنی...!!!

قشنگ دستشویی  پنت هاوس ساخته توی معاش و زندگی مون.

یه چیزایی که نمیشه گفتش

می گه: کاش مامانها یه دکمه داشتن که مامان بودن شون آف می شد.بعد بچه می تونست با مامانش مثل دوستش یا خواهرش حرف بزنه.یعنی هرچیزی می خواست بهش می گفت، مامانش هم ناراحت نمی شد. متوجه می شد شوخیه و چیزی نمی گفت!

موضوع اینه که گاهی چیزهایی به من میگه و با عنوان هایی منو  مورد خطاب قرار میده که تذکر می گیره: نگو. درست نیست. خوشم نمیاد. بچه نباید به مامانش اینو بگه. اصلا درست نیست. نمی خوام بشنوم، توهین آمیزه  و ...

چیزهایی که علیرغم بامزه بودن و خنده دار بودن و جالب بودن، از نظر من که مامان سختگیری هستم( به عقیده ی بچه ها) ، مناسب  گفتگوی بین مادر و بچه نیستن.

مثلا مامان رو با اسم یه حیوون با صفتی گوگولی خطاب کردن ، یا گفتن جملات و چیزهایی که شاید بین دو تا دوست همسال عیب نباشه اما حریم والد و بچه رو از بین می بره.

هر وقت هم از دهانش می پره فورا می گه: الان اونجاییه که باید مامانها دکمه ی آف می داشتن و مامان بودن شون خاموش می شد.

چی کنم از دست تو بچه ی عزیز که هم می خوام در دوستانگیهات غرق بشم هم می خوام متوجه حد و مرزها باشی ؟


رازهای سرزمین من

کتابی در دو مجلد مشتمل بر مرور اتفاقات سیاسی ایران از هزار و سیصد و سی و دو تا هزار و سیصد و پنجاه و هشت. از روزگار سلطنت محمدرضا تا پیروزی انقلاب.

گرگ اجنبی کش موجودی جادویی ست که آمریکایی را می کشد و ایرانی را نه. آمریکایی در ایران به زن و دختر ارتشی و غیر ارتشی تجاوز می کند و قانونی نیست که مانعش باشد.پس ایرانی به شخصه اقدام به انتقام می کند و به مجازات کشته شدن یک آمریکایی ، چهارده ایرانی تیرباران می شوند و شاهد ماجرا (مترجم ایرانی)نیز هجده سال زندان را تجربه می کند و در بحبوحه ی روزهای انقلاب آزاد می شود.

کوچه پس کوچه های تبریز در دهه سی و تهران در دهه پنجاه رمز و رازهای فراوانی در خود پنهان دارند که با مرور این کتاب بخشی از آنها بیان می شود.

کتاب آکنده از خرده روایت است. روایتهایی از مادربزرگ و پدربزرگ و خانواده ی حسین تنظیفی ، همسر و خواهر و برادر همسر سرهنگ شادان، همسر زیبا و اغواگر سرهنگ جزایری که در بدنه ی داستان جای گرفته اند.

جای جایی رئالیسم جادویی به قصه ی رئال پیوند می خورد تا حوادث داستان را پیش ببرد.

رازهای سرزمین من

رضا براهنی

انتشارات نگاه

-ریتم سریعی دارد و خوشخوان است.

-از لحاظ  بیان حوادث تاریخی بخشی از تاریخ ایران قابل توجه است. گرچه  حوادث انقلاب جانبدارانه روایت شده.

-شخصیت پردازی زنان داستان به قوت و پررنگ است. ریز شدن در مسایل زنان ( عامی و خواص) و علایق و امیال و کشمکش های درونی و بیرونی آنها کشش و جذابیتهای داستان را بالا می برد.

-در نهایت شاهکارادبی نیست. انگار نوشته شده تا بخشی از تاریخ در بستر خاطرات مردم واقعی روایت شود.گاه روایتها آشفته و بی ربط به بدنه اند، گاه پیامی کلیشه ای دارند و از مدار (داستان) خارج است و صرفا خاطره نویسی ست. تصادف های ناگهانی سبب وقوع اتفاقات بعدی ست و در صورت رخ ندادن اتفاقی و شانسی آن حادثه ، داستان از دست می رفت. ( مردن مادر رقیه و ماجراهای دفن او و قبر تهمینه در مجاورت او، دیدن جوان روی مجسمه ی شاه و روبروی زندان قصر، گیرانداختن ماشین هوشنگ و ماهی و الی )

-زبان ساده و روانی دارد.

-ساختار داستان بر مبنای زندگی و سرنوشت زنان تبریز و تهران شکل گرفته، گویی رازهای سرزمین من، داستان زنان است و سپس تاریخ ایران. چه آنجا که به مجازات تجاوز به زنان، آمریکایی را مورد تعرض قرار داده و می کشند، چه آنجا که زن زیبا عروسک جاسوس بین ملل است، چه آنجا که زن مبارز و منتقم در پی گرفتن انتقام پایش به آرمانهای انقلاب  باز می شود و چه آنجا که زن شهرنویی آب توبه برسرریخته، بهترین و بیشترین کمک را به روند داستان می کند.

-سرخوشی و شیطنت های مادربزرگ و پدربزرگ حسین در مقابل جدیت و آرمانگرایی زنان و مردان دیگر( در زمان خودشان و نیز آینده ای قریب بیست سال بعد ) ، تضادی شیرین آفریده و تنوع سرشت ها خوش نشسته.

-دُرّه ی نادره ی این کتاب همانا سرهنگ شادان است و بس! هرچه خوبان همه دارند تو یکجا داری!



کتاب رازهای سرزمین من - رضا براهنی - دانلود pdf - سایت آسمان کتاب