پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

ظرفشور

یکی سندروم سوراخ‌های دایره‌ای نامتقارن داره،قابلمه‌ای که شیر توش جوشیده  و ته‌ش دایره،دایره ته‌دیگ بسته رو نمی‌تونه‌بشوره. یکی هم سندروم خودش خشک می‌شه میفته‌ی برعکس داره. یعنی هرظرفی رو بافشار آب می‌شوره و ابدا دست و پنجول نمی‌کشه توی ظرف رو. 

حدیث هفته که زدم رو یخچال هم کلاً بی‌اعتباره.


حدیث هفته: بلافاصله بعد از غذا چی‌کار کنیم؟

ظرف‌ها رو بشوریم!!

برداشت دیوانگی

قصه‌ها منو بشدت تحت تاثیر قرار میدن. قصه‌مال هرجا و هرکسی و در هر ژانری باشه فرقی نداره. اون رنج عمیق انسانی میاد می‌شینه تخت سینه‌م و روحم رو می‌خراشه.

مردم تحت استثمار رومانی از فرط بیچارگی و عجز در برابر بیعدالتی و ظلم حکومت وقت ، بخاطر فقر و گرسنگی و هزار مصیبتی که به تبع فقر دچارش می‌شدن، در نهایت وقتی راه به جایی نمی‌برن و برای اداره‌ی زندگی و تامین معاش کاری ازشون برنمیاد دیوانه می‌شدن.

روایت یکی از این دیوانگی‌ها رو خوندم و حالم بده.

چقدر نزدیکیم به این نوع زنده بودن پر از درد.


برداشتی از 

قرار ملاقات

هرتامولر

#کتابی_که_این_روزها_می_خوانم 


سرزمین گوجه‌های سبز مولر هم همینقدر درد داشت.

رفیق بی‌کلک

با بچه‌هایی که با چیزهای جدید سریع ارتباط نمی‌گیرن، از راه اغفال وارد بشیم و در عمل انجام شده بذاریمشون.

بعد از خوردن کیک و تعریف شنیدن ازش: چه خوشمزه بود. چی ریختی توش؟ 

ناگهان بگین: اولین تجربه‌ی کیک هویجم بود. چه خوب که خوشت اومد.

و قیافه‌ی مات و متحیرش رو در ذهن ثبت کنید.

اصلا هم اهمیت ندین  وقتی کیک توی فر بوده، پرسیده چه کیکی پختی؟ گفتین هیچی.کیک ساده و معمولی!


رفیق بی‌کلک مادر

پیری

خانومه وارد مطب شد.گفت: 

_پنج طبقه رو از پله اومدم ها. خسته شدم.شما آسانسور ندارین چرا.

منشی گفت: آسانسور هست.دوتا هم هست.یکی برای طبقات زوج.یکی برای طبقات فرد. باید طبقه فرد رو سوار بشین.

زن مسن ویزیت رو پرداخت کرد و نشست کنار من. تمام صندلی‌ها خالی بودن. فیش واریز رو گرفت جلوی صورتم گفت:

_چک کن درست کشیده باشه.

درست بود. گفت:

_ آدم پیر که میشه دیگه به درد نمی‌خوره. همه چیش از کار میفته. چشم نمونده دیگه برام.نمی‌بینم.

من هم فیش رو دور گرفته بودم و خونده بودم. دید نزدیکم بدون عینک تار می‌بینه.  زن گفت:

_داغون شدم دیگه من.  از بس از خودم کار کشیدم. تقصیر خودمه. خودمو فدای همه کردم.  الانم هیچکدوم از بچه‌هام قدر‌دارم نیستن. بخدا نیستن. هیچکدوم‌شون. هیچکدوم.

نوبتم شد برم داخل.  پیرزن غرغرکنان موند روی صندلی اتاق انتظار.

الکل و شنل

خانم الن اوهارا، زوجه‌ی جرالد اوهارا، مالک ملک بهشتی تارا، از عیادت بیماران آبله‌ای اومد خونه. در سرسرای عمارت شنلش رو درآورد و داد به مامی، ندیمه‌ی سیاه‌پوست خانواده. 

من بی اختیار از ذهنم گذشت: یا ابلفضل. شنلش از بیرون اومده. ببر پهنش کن روی نرده،مامی. همیطوری آویزونش نکن رو چوب رختی . خانوم اوهارا...دستهات رو با آب و صابون بشور زن. تو اصلا الکل همراه هست هی پیس پیس بزنی که کروناها رو بکشه؟


و فیلم بربادرفته سال۱۹۳۹ ساخته شده.

تله گذار اعظم

اومده میگه چرا باز داری خودت کار می‌کنی؟ منو صدا می‌زدی گاز رو برات تمیز کنم. 

در حال سابیدن سرشعله‌ها گفتم:

- خب ظرفای شام رو تو بشور مامان.اینم کمکی که می‌خوای بکنی.

درحال شستن چندتا لیوان و بشقاب مدام میگه:

_ مامانها استاد تله گذاری‌ان

_گرفتار غمم ،ساقی کجایی؟ 

_ تو که نمی‌تونی سیب بخوری،سیب می‌خوری میگی بذار سیب بخورم

_ای قشنگتر از پریا

_من سیب خوردم گفتم بذار گازو برات بشورم

_لعنت بر دهانی که بی‌موقع باز شود


#پسرک

اول من

ما از اون خانواده هاشیم که هر سویه و جهش و تغییر ژنی که ویروس کرونا پیدا کنه، می‌پریم هوا دستمونو بالا می‌بریم، می‌گیم: اول من! اول من!

چقدر حالم خوبه...

پارسال همچین روزی جراحی شدم و این یکسال رو با دردهای وحشتناکی سپری کردم. دردهایی که ظاهرا تمامی نداره و تا اخر عمر بخاطر فقدان هورمون همراهمه. دکترهایی که باهاشون مشورت کردم گفتن عوارض این جراحی سنگین فقط به کاهش  حس زنانگی (بخاطر کمبود سه اندام) و تمایل به بچه دارشدنه و هیچچچچ عارضه ی دیگری نداره.

جونم براتون بگه که اون حس زنانه و میل به بچه دار شدن ذره ای تکون نخورده. همون آدم قبلی ام. اما بجاش دردهای جسمی غریب و شدیدی سراغم اومده که هیچ پیش آگاهی قبلی ازش نداشتم و تمام این مدت حس می کردم دارم می میرم و اینها نشانه های مردن و تمام شدن توان جسمیه. حال روحی م هم به تبع اون خراب و داغون بود و خلاصه روزگار دوزخی مزخرفی داشتم. تا اینکه چندنفری بهم گفتن با همان عارضه ها درگیرن و این حس تنها نبودن در تجریه ی درد کمی امیدوارم کرد به اینکه این خودِ زندگیه.گرچه ا آغشته به درد.

یکی دوماهی هست که بافتنی می بافم و گلدوزی می کنم. دستهام همون درد سابق رو داره.اما حال دلم خیلی خوب شده. فراموش کردم که شبها چقدر غصه می خوردم از بیکاری دستهایی که عاطل و باطل موندن.دیروز دکتر بعد از نوشتن چکاپ سالیانه گفت ( خب نشسته ورزش کن. مگه حتما باید سرپا ورزش کنی) و  همین جواب فوری دکتر به نق نق من از خارپاشنه باعث شد حس کنم هنوز میشه زندگی کرد.

اومدم اینجا بنویسم بلکه مرهمی بشه برای دردهای جسم ودلم. بلکه اغراقم در میل به زندگی گولم بزنه و حالم واقعا خوب بشه و پشت نقاب کلمه ها پنهان نشم.

اگنس

اگنس در جمله ی آغازینِ قصه مرده و قصه ای که می خوانیم حکایت اگنسی ست که در عین زنده گی و تحرک و تکاپو، مرده ای بیش نیست. اگنس معشوقی است که از همان ابتدا عاشق را بر نمی تابد گرچه با او همخانه شده ، از او باردار شده و روزهای زیادی را با هم سپری کرده اند. حسی که اگنس منتقل می کند نوعی سردی و بی تفاوتی سرشتی به مقوله ی عشق نیست.چرا که در کوران اتفاقات ناگوار یاد اولین عشقش را زنده می کند و تمایلش به بودن کنار او را ابراز می نماید.

شرح عاشقی از زبان نویسنده ی آلمانی، گرما و حرارت چندانی ندارد. جوری از عاشقانگی حرف می زند گویی از ریختن قهوه در لیوان و سرد شدنش گفته، اما در عین این سرعت و بی روحی در روایت اتفاق، خواننده را به سمت خود مایل کرده  که اگنس را در اتفاقات جاری مقصر می بیند.

شرح عشقی مدرن در زمانه ای مدرن شاید بیش از این نیست. احساسات غلیظ و پرشور جایی در این آمدن و رفتن ندارند. پذیرش و پذیرفتاری  بهترین معامله با دیگران  در این عصر است.

اگنس

پتر اشتام

افق


اگنس - گالری کتاب

لا تردید

به من گفتن جهادی و دینی و انقلابی درس بده.

گفتم اهلش نیستم.

و اومدم خونه.