پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

درازکش در ساعت خواب

هر دو راوی مرد هستند و زهرا شاهی از پس این راویان ناهمجنس با خود، خوب برآمده. زبان بادیگارد را به بهترین شکل ورز داده و پخته. در رفت و برگشتهای زمانی و زبانی هر دو راوی ، کودکی و نوجوانی آنها را می بینیم و تاثیر آن در بزرگسالی فرد چنان قوی و پررنگ می شود که فرجام زندگی شان را رقم می زند.

آدمهای قصه فارغ از خاستگاه اجتماعی و شیوه ی تربیتی خاص خود، از دردهای مشترکی رنج می برند. فقدان پدر یا عدم وجود پدری قوی و محکم( شاید منعطف و سازشگر با زندگی نام بهتری باشد) در دوران نوجوانی که پسرها دنبال یک الگوی بی نقص از پدرانگی هستند، ضعفهای عمیقی در شخصیت این آدمها ایجاد کرده. انفعال شریف در مقابل کتایون و لایق ندانستن خود در طول زندگی مشترک، وابستگی نامتعارف متین به کیا و جایگزینی او با کمبودهای دوران کودکی، اثرات پروانه ای آن چیزهایی است که در کودکی باید می بود و نبود. باید رخ می داد و اتفاق نیفتاد.

درازکش در ساعت خواب

زهرا شاهی

هیلا

-زبان کوچه بازاری و لمپنی بادیگارد بغایت زیبا و قوی درآمده.

-شخصیتها به اندازه و بجا هستند.

-زهرا شاهی کاربلد و استاد است.


گروه انتشاراتی ققنوس | درازکش در ساعت خواب

کتابخانه ی بیست و چهار ساعته ی آقای پنامبرا

مردی سالمند در هیبتی قدیمی کتابخانه ی بیست و چهارساعته را مدیریت می کند. برای بخش شبانه جوانی را استخدام می کند و کنجکاوی جوان سبب برملا شدن رازهای باستانی مربوط به صنعت چاپ و  می شود.

نیمه ی دوم کتاب هیجان بیشتری دارد و با معلوم شدن خط و ربط داستانی آنچه در گذشته سپری شده، خواننده را مشتاق به ادامه ی ماجرا در عصر حاضر می کند.

مقابله بین سنت و مدرنیته در صنعت چاپ نکته ی اصلی داستان است.در نهایت جوان تر ها که به قواعد دنیای مدرن مسلطند پیرسالان را مجاب کرده و معما را حل می کنند.

کتابخانه ی بیست و چهار ساعته ی آقای پنامبرا

رابین اسلوان

هیرمند


مشخصات، قیمت و خرید کتاب کتاب فروشی 24 ساعته آقای پنامبرا اثر رابین اسلوان  | دیجی‌کالا

ای قصه گو...قصه ای ازسر بنویس

نکه جای حروف رو  روی کیبورد لپ تاپ بخوبی پیدا نمی کنم یعنی عادتم فراموشم شده و نوشتن داستان رو خیلی خیلی خیلی وقته گذاشتم کنار.

ننگ بر من.

بجاش هی پوست پرتقال خشک می کنم و پودر می کنم. سیر خشک می کنم و پودر می کنم. ادویه ترکیب می کنم و طرحی نو درمی اندازم. گلدوزی و بافتنی می کنم. همین روزهاست یه بغل سبزی بذارم دم در، چند نفر رو دور خودم جمع کنم.بشینیم پشت سر اهل محل صفحه گذاشتن و نوچ نوچ کنان سر تکون دادن.

تسلیت واژه ی کوچکی بوده یا نبوده

یه طوری مردم رو خطاب قرار ندین که از تسلیت گفتن شون پشیمون بشن.

نوشته: توی روز سختی عیار آدمها معلوم میشه. خوب و بد رو می شناسی. و چندتا جمله ی قصار دیگه در مورد فرق داشتن آدمها. از  اونایی که بهم تسلیت گفتن ممنونم. بقیه هم که نگفتن برن بمیرن و خاک برسرشون.

چه طرز تشکره آخه؟

حالا یعنی خاک بر سر من؟ آخه منم اتفاقا از همونها بودم که اینو دیدم و بهش تسلیت گفتم. یعنی تا قبلش نمی دونستم.

در نظرم

بله تو نه تنها توی سیب زمینی سرخ کرده های لای لواش تازه ی  من راه میری، بلکه توی خوابهام هم راه میری. توی بیداری هام هم راه می ری.

می بافم، تو میای در نظرم. می دوزم ، توی میای در نظرم.می پزم، تو میای در نظرم. می شورم ، تو میای در نظرم. می سابم، تو میای در نظرم. می نویسم، تو میای در نظرم. گوش میدم ، تو میای در نظرم. می بینم، تو میای در نظرم. وقتی که شاخه گلی واسه ی عزیزی می برم، تو میای در نظرم.

چته خب؟ اینهمه که میای در نظرم؟؟؟؟

عزت

تازه منو پیدا کرده. دو سه سال همکلاسی بودیم.

اولین شگفتانه ش این بود: جدا شدی؟ آخه عکس از شوهرت نمیذاری.

بعدیش: چرا اینقدر آشوبی؟ چرا اینقدردردهات رو جار می زنی؟ چرا اینقدر ضعیفی.( دومین سالگرد مامان بود و مطلبی نوشته بودم و خونده بود)

بعدیش: بیا بهت یاد بدم چطوری عزت نفست رو ببری بالا.


خاک بر سر منِ بی عزت نفس که تا این وقت نفهمیدم خودمو.


آها یادم رفت:

اول اولی که پیدام کرد گفت: تو خیلی روحیه لطیفی داشتی. فکر نمی کردم به من اینقدر بی حس باشی که دنبالم نگردی و پیدام نکنی.( پیجش پرایوته و تازه هم پیج زده.با حروف اختصاری هم پیج داره. منو هم از طریق یکی از همکلاسی های مشترک پیدا کرده)


خدایا بیا منو بخور.

نیایش چرنوبیل

رویدادنامه، تاریخ نگاری، مستند نگاری یا هرنام دیگری که روی این کتاب بگذاریم چیزی از قدرت بهت آوری و دردش کم نمی کند.

پایگاه هسته ای چرنوبیل در اواخر دهه هشتاد میلادی دچار حادثه ای غیرقابل جبران می شود. فاجعه ی اتمی رخ داده افراد نزدیک به پایگاه را دچار مرگی دردناک و دیگران را مبتلا به جهش هاس ژنتیکی تا نسلهای بعد نموده. سوتلانا الکسیویچ روایت شفاهی مردمانی را که بین سایرین به چرنوبیلی ها معروف شده اند جمع آوری کرده  و سالها بعد در قالب یک کتاب به جهان عرضه نموده.

این روایتها شامل افراد متخصص و نظامی و آدمهای معمولی شهر و روستاست. روستاییانی که بدون هیچ شیء یا یادگاری و بی حیوانات و دام هاشان مجبور به ترک محل سکونت خود شده اند تا سالها، تا زمانی که نمرده اند، در آرزوی دیدار دوباره ی خانه و زندگی شان هستند. کودکانی که به شهرهای دوردست فرستاده می شوند بلکه دور از اثر تشعشات بتوانند بازی و جست و خیز کنند.یا آنها را به کشورهای پیشرفته می فرستند تا موش آزمایشگاهی شوند و تحت نظارت و آزمایشهای مختلف قرار بگیرند تا اثرات رادیواکتیو را بررسی کنند و به علم خدمت کنند. در این روایتها زنان جوانی را می بینیم که شوهر و کودک شان را در دوره ای دردآور و ترسناک از دست می دهند. مساله ی این آدمها دیگر فقدان نیست.بلکه نحوه ی شکل گرفتن فقدان و چگونگی پدیرش آن ست. برخی درگیرند که به مجازات کدام گناه دچار این حادثه شده اند و برخی خشمگینند که در عین مشاهده ی عوارض و تاثیرات تشعشات باید با جبر حکومت آن را انکار کنند و سکوت پیشه نمایند.

مدیریت بحران گورباچف مثل تمام دیکتاتورهای جهان سیاست انکار و خفقان است. هیچ کس حق ندارد یادداشت بردارد و عکس بگیرد و در پاسخ به تمام سوالها یک جواب اعلام می شود: همه چیز تحت کنترل است. پاسخی فریبکارانه و نادرست.

نیایش چرنوبیل

سوتلانا الکساندرونا آلکسیویج

نشرچشمه

-سریال چرنوبیل اقتباسی بسیار مختصر و کوتاه از بعضی بخشهای کتاب است.

-اثرات فاجعه ی چرنوبیل تا هزاران سال همچنان در آب  و خاک باقی می ماند و توسط آبهای زیرزمینی به اقالیم مجاور منتقل شده است و خاک سرشار از عوامل سرطانزا را ارمغان می آورد . اینکه شمال ایران قطب سرطان گوارشی است چیزی است که کمتر به آن اشاره شده.

-کتاب آسان خوان و روانی است.

-چندسال بعد از هر فاجعه می توان به حقیقت آن پی برد؟ حقیقتی که امروزه نیز چندان عریان نیست و مشمول بسیاری ملاحظات است.


کتاب نیایش چرنوبیل | اثر سوتلانا آلکسویچ | نشر چشمه