پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

هییییع!

یک پیام دل انگیر دو جمله ای  کوتاه دارم که تاییدش نکردم. اگه نویسنده ش دوباره برام پیام بذاره و مطمئنم کنه...

بیشین سرجات  ننه!!!

چه خیالا...!

والا!

نی نی ناس

کمپوت آناناس دوست دارم

مدیونید برام گلابی و گیلاس و سیب بیارین!

نیارین بگین نمی دونستیم ، ها!!

رانی هم پرتقال پالپ دار!!


همچین خوش سلیقه ای ام من!

رجب

رجب طیب اردوغان دو ساعت از ملکش بیرون زد. مردمان ملکش کودتا کردند. رجب طیب برگشت و گفت ( هوی... دو دیقه نبودیما... نه خبر ده؟ الان ادب تون می کنم.) هزار هزار آدم را گرفت و کشت و انداخت توی گونی.

همه هم گفتند عجب رجب طیب عقلمند و متخصص و قدرقدرتی. بلد است همه ی کارهاش را ردیف کند.

خودش رفت و خودش برگشت و خودش کودتایید و خودش گرفت و برد و کشت و بندید. توی تاریخ رجب ها هم اسمش را ته صف  نوشتند که بماند یادگاری.

ای سگ تو روحت رجب طیب که اینقدر مردم را خر فرض کردی.

پسرک از توی کتاب فارسی اش شعارهای زمان انقلاب را با آهنگی که خودش دلش می خواهد می خواند:

ای شاه خائن آواره گردی. خاک وطن را ویرانه کردی...

مرگ بر این سلطنت پرفریب.

هرچه آهنگ و لحن را یادش می دهم باز با لحن خودش می خواند.


قاطی کردم. تاریخ ترکیه و شاه را قاطی کردم.لابد این هم تقصیر قرص هاست.

پس بریم پوتین و پالتو بخریم!!!

قرار شد یک کمک تپل از جانب حضرتش برای خرید کتاب دریافت کنیم. آتش سوزی و تیراندازی بهانه شد برای مالیدن همه چیز!

آقا یارانه ی ما رو بده می خواهیم ماتیک و سرخاب سفیداب بخریم اصلا!!!   دِ هَه


چقدر درد دل داشتم  من!!! چقدر حرف زدم!!

پرندگان پشت پنجره

پشت پنجره ام گندم و گاه نان خرد ریز شده می ریزم برای بلبل خرماهایی که دل برده اند  ازم و برای گنجشک هایی که سالهاست پشت لوله ی بخاری پذیرایی زندگی می کنند.

گنجشکها می آیند نوک می زنند. دانه ای برمی چینند.گاه به هم حمله می کنند. نه خود می خورند نه می گذارند دیگری بخورد. آنقدر تقلا می کنند پشت نیم وجب هره ی پنجره که همه ی گندم ها و نان ها می ریزد پایین. ( نه خود خورم نه کس دهم!! )

بلبل ها دوتایی و چند تایی می آیند. مثل آدم هایی که اَه و پیف می کنند به هرچیزی ، نگاه حقارت آمیزی به خرده نان ها و گندم ها می اندازند و به ثانیه نکشیده پر می کشند و روی شاخه های درخت پناه می گیرند و صدای آوازشان را می شنوم.

کنار جنگ احمقانه ی گنجشکها و رفتار متفرعن و تفاخر آمیز بلبل های خرما، دسته ی قمری ها روز به روز بیشتر شده.  اول یکی آمد. بعد یکی یکی آمدند  ناگهان شش هفت تایی جوجه قمری می آیند و تمام گندم ها و نان ها را در کسری از دقیقه درو می کنند و می روند.

رفتارشان شبیه اجتماع ما آدم هاست.شبیه طبقات مختلف اجتماعی خودمان است. دسته ی قمری های ما آدم ها می خورد و می برد و دست چربش را به کفلش می مالد و بادگلو می زند و به ریش تمام بلبل ها و گنجشکهای خر  می خندد.

گِل سفید

خواب دیدم با ماشین می رفتیم توی جاده هایی که یک سمتش دریا بود.دریای غریبه.نه چندان زیبا . سیاه بود. ساحلش نمک داشت. وارد یک روستای پلکانی شدیم. شیب راه های داخلی بقدری زیاد بود انگار می خواستی سقوط کنی ته دره. بالاخره ایستادیم. دل زدم به دریا.

زنهای روستایی لچک به سر نان محلی می پختند. اتاقکهای کوچک داشتند برای فروش خوراکی های آماده و غیرآماده. کلبه اجاره می دادندو توی یکی از کلبه ها جا گرفتیم. نیمه شب بود. تاریک بود. رفتم سراغ گِل آلود دریا. ساحل بی شن. ساحل پر از گِل. پا فرو کردم توی گِل های سفید . گِل را مالیدم روی سطح پاهام تا زیر زانو . زن ها به کارم می خندیدند. به ندید بدید بودنم شاید .  به هول بودنم شاید . اهمیت نداشت. با یک فسقله آب که توی چاله ی کناری ام جمع شده بود و نُه من گِل سرخوش بودم.

زنی را که انگار قلبا دوستش دارم، بغل کردم و بوسیدمش و برایش حرف زدم. زن را چند روز قبل تر دیده بودم و دستش را گرفته بودم و گفته بودم : ( چقدر دستهات یخ ان).


گفته بودم خوابهام فضای سورئال و باحالی پیدا کرده.( تاثیر قرصهاست!! )

آتش بود و تاریکی

یاد گرفتیم زیر نور شمع جمع شویم و حرف بزنیم. بازی های کلامی کنیم. با آخر هر کلمه ای از اشیا یک شی ء دیگر بگوییم. باید وقت می گذشت. زمان بی برق و بی گاز و بی اینترنت بس کشنده است .نمی گذرد لاکردار .

یاد گرفتیم چندتا لباس ضخیم روی هم بپوشیم ، جوراب به پا بکشیم، آخر شب کف هال دوتا پتوی بزرگ پهن کنیم ، همه تنگ هم بخوابیم و پتوی خودمان را بکشیم روی سرمان که سرمای ناغافل آبان توی بی برقی و بی گازی، نکشد ما را .

با فاصله ی چند خانه،  دو بانک و یک ساختمان شهرداری توی آتش می سوخت. بوی دود و گاز اشک آور خفه می کردمان. با نگرانی خوابیدیم. پسرک توی اتاقش گریه کرده بود. گفت: ( اگه ما رو آتیش بزنن چی؟ ) تقصیر مرد توی خیابان بود که نعره می کشید: ( از خونه ها بیایین بیرون.آتیش داره مید این سمت. همه می سوزین . بیایین بیرون ).

ما بیرون نرفتیم. از پنجره نگاه می کردیم. به مردان سیاه پوش نظامی. به عقب نشینی و پیشروی شان. به ماشین های زرهی. به یگان آتش نشانی که بی صدا و بی آژیر توی سیاهی از خیابان رد شد. به  آتشی که تا صبح شعله کشید و سوخت و خاموش نشد.

پسرک با خشم نگاهمان می کرد و می گفت : ( شما خیلی بی خیالین. باید بریم بیرون. می سوزیم.)

فردا صدای تیراندازی از اول غروب تا دل شب می آمد. تک تک و رگباری . صداش شبیه ترقه های چهارشنبه سوری است. شبیه آتش بازی شب های عروسی. کأنهم حتی کم صداتر از آن. عجیب که صدای تیر نمی ترساندمان. عجیب که صدای خشم ( مرگ بر... و حیا کن و ...فلسطـــ...) نمی ترساندمان.

چند سالاست خو کرده ایم به این صداها؟

چند سال است فرو رفته ایم در این ها؟


-توحش چیست غیر از اینهایی که دیدیم؟ آتش زدن! شکستن! خرد کردن! شهر تبدیل به خرابه شده. نگاه می کنی گریه ات می گیرد. هرگوشه ساختمانی سوخته و شیشه ها ریخته پایین.

زنده ایم

ای وای چرا من امروز و الان فهمیدم که نت هست برای وبلاگ نویسی؟ دلم داشت منفجر می شد.

خلاصه با اینکه پنجاه متر پایین تر خونه مون با یه شهرداری و دو تا بانک و  آتیش سوزی های مهیب شد هنوز زنده ایم.دوشب توی بی برقی و بی گازی توی سرما سرکردیم. کل شهر رو ترکوندن. یه بانک سالم نمونده. عابربانکها ذوب شدن. عبور و مرور کلیه تجهیزات یگان سیاه پوش ویژه رو از پنجره ی خونه مون توی خیابون مون دیدیم. القصه در مرکز آتیش بودیم.

ای جانک خندانم

وقتی یکی تلگرام و اینستاش رو حذف می کنه و گوشه می گیره و پیامی رو در هیچ جایی جواب نمیده ، معلومه که بدجوری از دنیا و لابد از آدمهای دنیا شاکیه.

وقتی تو نمی تونی، به خودت اجازه نمیدی، یا جراتش رو نداری که بری بپرسی ( چی شده جانکم؟ کی بهت چی گفته جانم؟ ) می شینی گوشه ای و نگاه می کنی و دورادور دعا دعا می کنی که هرچی هست آسون بگذره بهش و از سرش رد بشه و زودتر حالش روبراه بشه.

گاهی یه کسی یا یه کسایی رو خیلی خیلی دوست داریم. اونقدر که نه میشه اسمی روش گذاشت نه میشه بی خیالش شد. بخاطر اینکه نزدیک شدن بهش و بهشون شکل درستی نداره . تعریف مشخصی نداره. اما حس قوی و عمیقی وجود داره که انکار کردنی نیست. این جور وقتها فقط باید دور ایستاد و از ته دل حال خوش آرزو کرد.

ما رو چه به نزدیک شدن؟ چه به حرف زدن؟ چه به دلداری دادن؟ اصلا کی هستیم ما؟

اما مگه دل قرار می گیره؟

حالا گیریم بعد از چند روز مختصر و بی جان بگه( خوبم).اما مگه خوب بودن رو باور می کنی؟

از دست و مو و ابروی تابدارش گفته بودم. چی بگم بیشتر؟

فقط همین:  ( روبراه بشی جانکم! سرخوش بشی جانکم! بخندی که خنده های روشنت دل هزار هزار گنجشگ رو شاد می کنه! دستهات که نرم نرم مو می کشه ، مشت های کم زور می زنه، پر بشه از نیرو و انرژی. برق برق بزنه صورتت که بهت بخندیم. خنده توی دلت بشکفه جانکم! )


ای جانک خندانم

من خوی تو می دانم.

تو خوی شکر داری

بالله که بخند ای جان

مولوی

ذات / جوکر

دیشب نشستم به تماشای جوکر2019 . نه اهل شوالیه ی تاریکی دیدنم نه فیلمهای اکشن و بزن بکش.اما این را دیدم.

آدمهای طرد شده، آدمهای ندیده گرفته شده، آدمهای فردوست، آدمهای توسری خورده، چه حجم بالا و وحشتناکی از شرارت خونسردانه در وجودشان نهفته. در مقابل آدمهای عزیز دردانه، آدمهای توی چشم  و سوگلی، آدمهای طراز بالای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ...، آدمهای نوازش شده، چه حجم بالا و وحشتناکی از شرارت وقیحانه در وجودشان نهفته.

نتیجه:

آن چیزی که مایه ی ابراز شرارت آدمی می شود تا حدی وابسته به محیط و اثرات آن  است. ذات و تربیت و سرشت تربیت شده و نشده، آن چیزی ست که مانع و  عامل پیشگیری کننده ی ابراز آن است. ذات مهم است. ذات مهم است. ذات مهم است.


*

نیمساعت نشده به پسرک که نشسته بود پای فیلم گفتم:( پاشو برو توی اتاقت. مناسب تو نیست. دلم نمی خواد این مدل فیلما و ببینی و ...) نگذاشت حرفم را تمام کنم. گفت: ( خب..خب..رفتم. نمی خوای من قاتل و آدمکش بشم. نترس نمیشم).توی فاصله ی تبلیغات وسط فیلم آمد. گفتم: ( دلم می خواد فیلمایی رو ببینی که توش آدما بلدن با مشکلات شون مواجه بشن و راه حل درست انتخاب کنن نه اینکه دچار مشکلات روانی بشن و بخوان از دیگران انتقام بگیرن.در واقع نمی خوام فیلمایی رو ببینی که آدمهای ضعیف و نامتعادل داره که نمی تونن مشکلات شون رو حل کنن).

در حالی که با تقلید از حرکات جوکر ادا درمی آورد که دارد سرش را تند تند به دیوار می کوبد گفت:

-اونی که توی اینهمه در موردش توضیح میدی با یک کلمه ی کوتاه میشه اسمشو گفت. جوکر (روان پریشه. روان پریش) و رفت توی اتاق.