معلم جوانی در خانه ای پر مستاجر به زن زیبایی دل داده که زندگی نامناسبی دارد. شش شخصیت از دل داستان راوی اتفاقات و آنچه در خانه روی داده می شوند و هر کدام انگار که سنگ صبور خویش اند و برای خویشتن درد دل می کنند، روایتگر بخشهایی از زندگی خود و گوهر اند.. روایتهای خدمتکار علیل، پسرک، همسایه ی حسود، گذشته و چرایی زندگی زن را معلوم می کنند. در یکی از فصهای نهایی، سیف القلم با بیان دلیل کارهایی که در حق مردم شهر انجام داده، رد گم شدن گوهر را موجه می کند.
زبان و واژگان چوبک نزدیکی و قرابت فراوانی با آنچه در دوره ی حاضر مورد استفاده ی مردم است دارد. بسیاری از واژه های چوبک امروزه نیز در افواه ،معمول و مستعمل است.
مسائل فرهنگی و اجتماعی در بازه ی زمانی داستان، روند زندگی مردمان آن دوره را بازگو می کند. زنان همواره در معرض خشونت خانگی و اجتماعی اند. باورهای خرافی بدون توجه به راستی آزمایی می تواند زندگی چند نفر را ویران نماید. مردان متشرع با نقاب مصلحت اجتماعی، زنان بی پناه را به صیغه روی سوق داده و خیالشان را راحت کرده اند که تن فروشی با سرپوش صیغه، ثواب اخروی دارد.
از خلال داستانهایی این چنین، روحیات مردم ایران در دوره های مختلف زمانی، قابل بررسی و تحلیل است. آدمی هرگز دوستدار آدمی نیست. مگر اینکه از منفعت و سودی بهره ببرد.
سنگ صبور
صادق چوبک
جووانی جهت گذراندن چندماه از خدمتش وارد قلعه ی باستیانی شده. این قلعه مشرف به بیابان تاتارهاست. تاتارهایی که به گفته ی ساکنین قلعه، در فکر حمله و تصرف قلعه اند و هم و غم نطامیان درون قلعه، تمام وقت باید مراقبت و دفاع از حمله ی آنها باشد.
جووانی پس از روزها به خیالی بودن تاتارها پی برده اما اصرار و ابرام ساکنین او را ماهها در قلعه نگه می دارد. او پس از دهه ها به طرزی تحقیرآمیز از قلعه بیرون فرستاده می شود.
انتظار کشیدن برای امری محتوم یا موهوم از موتیف های زندگی انسانی است. اصولا هدف غایی انتظار مهم نیست، بلکه فرایند و روند و چگونگی طی مسیر آن اهمیت دارد. جووانی همراه سایر نظامیان به بیهودگی ماری که به آن مشغول است می پردازد. هنگام رودررویی با افسری که مقام بالاتر اوست، سالهای سپری شده را به هیچ انگاشته و با موهومات افسر همراهی می کند و به قلعه بازمی گردد تا سالهای متمادی جوانی اش را در پای این انتظار هدر بدهد.
زندگی سیزیف وار جووانی و درجه داران و سربازان قلعه، اسیر تصوراتی است که آدمهای پیش از آنها برایشان به یادگار گداشته اند. آنها در سایه ی این باورهای دروغین، گاه تاتارها را مشغول جاده سازی و پیشروی به سمت قلعه می بینند.
در طی این انتظار فرسایند و کاهنده، سالهای جوانی جووانی که می شد صرف عشق و تفریح و خوشگذرانی و بهره بردن از زندگانی بشود، پای خیره ماندن به بیابانی سنگلاخ و بی آب و علف و گاه برفی سپری می شود.
شاید این هشداری است برای آدمی که مراقب چیزی که به آن خیره و مات مانده باشد.مبادا که زندگانی واقعی در جایی دیگر در جریان باشد و تمام آنچه آدمی آن را به زندگی کردن تعبیر می کند، جز سپید شدن چشم به بیابان موهومات نباشد.
بیایان تاتارها
دینو بوتزاتی
نشر ماهی
آبلومویسم در سرتاسر جهان شناخته شده و نیازی به تشریح چرایی این نامگذاری نیست. ترجیح می دهم در این یادداشت به ویژگیهای خود آبلوموف بپردازم.
جوان سی ساله ی رقت انگیز داستان گنچارف، پیشاپیش می داند مورد توجه هیچ زنی قرار نمی گیرد، می داند دوستانش مدام در حال کلاهبرداری و خالی کردن جیبش هستند، می داند دهقانش راست نمی گوید، اما در توانش نیست که علیه آنها بشورد و زمام امور خویش را خود به دست گیرد. هرازگاهی شتولتس به او سر می زند و مفر کوچکی نشانش می دهد. برایش همدم و انگیزه جور می کند ، به امور دهات ایلیا سر و سامان می بخشد و با اصرارهای پشت سر هم می خواهد او را از رختخواب جدا کرده و وارد زندگی روزمره نماید. اما ابلوموف نمی تواند. این ناتوانی به وضوح در جزییاتی که نویسنده از او به خواننده نشان می دهد، قابل دریافت و درک است. او آدم سر و کله زدن به دیگران نیست. او ترجیح می دهد تا خرخره سرش کلاه بگذارند تا اینکه بخواهد زحمت سفر به خود داده و راهی روستاهای موروثی اش شود. آبلوموف بیشتر از آنکه مستحق نفرت و اشمئزار باشد، رقت انگیز و قابل دلسوزی و شفقت است. کاری که آگافیا ماتوی یونا به خوبی انجامش می دهد و دره ای سرزنش و ملامتگری در کارش نیست.
آبلوموف آنقدر در سرزنش خویش غرق است که تمام دوران عاشقی را با فکر و خیالات مسموم سپری می کند و در نهایت دخترک را پس می زند. اما زن صاحبخانه، بی قضاوت و تحقیر او را از لدت زندگانی و داشتن فرزند ( آبلوموف عاشق سر و کله زدن با بچه هاست. معصومیت آبلوموف و کودکان از یک منبع سرچشمه می گیرد) بهره مند می نماید.
آبلوموف
ایوان گنچارف
فرهنگ معاصر
فرهنگ و زاد و بوم جنوب شرق ایران در بستر داستان صحرایی تاریک ماه ، با زبانی شاعرانه و بومی می درخشد. ردپای اساطیر ایرانی و بین المللی در این داستان آن را تبدیل به معجونی خواندنی و پرکشش نموده؛ میرجان در برهوتی وحشت زا اسیر آواز پریان می شود و عنقریب است که گرفتار فریب و صدای اغواگرشان گردد. مردان برای اثبات بی گناهی باید از میان آتش بگذرند.
میرجان سالهای متوالی از دست ماموران دولتی و آدمهای مزدورخوانین و اربابان قبائل در گریز و سفر است. هر بار ظاهرا بناست عشق زنی درمان درد او باشد و نمی شود. این مرد در هیچ سرایی مأوا نمی یابد و سر راحت به بالین نمی گذارد. حتی درمان شدنش در میان قبیله فرجامی شوم دارد.
تاریک ماه
منصور علیمرادی
نیماژ
داستان بسیار ساده ی دل بستن دختر و پسری نوجوان و ترس از قضاوتهای مردم جزیره ی کوچکی که در آن زندگی می کنند با روایتی لطیف و زیبا نماینده ی ان وجه جادویی و دلربای ادبیات ژاپن است که با توصیف ترانه وار و شاعرانه ی طبیعت زنده، خواننده را دچار آرامشی عمیق می نماید.
(آما) زنان غواص ژاپنی اند که برای صید مروارید به اعماق آبهای سرد می روند. برهنه در کنار ساحل خستگی در می کنند و در مورد مسایل روزمره حرف می زنند. سرنوشت دختر دلباخته را در این گفتگوها تعیین کرده و مصایب زندگی خود را لابلای سخن چینی های زنانه فراموش می کنند.
از ادبیات ژاپن توصیف طبیعت را بسیار دوست داشتنی و جذاب می بینم.
آوای امواج
یوکیو میشیما
نشر قطره
کتاب مجموعه ای از سه داستان سوررئال از ادبیات ژاپن است. محوریت زن و لطافت زبان و جادوی کلمات برترین وجه شاخص این داستانهاست. داستان سوم ( خانه ی خوبرویان خفته) بلندترین داستان این مجموعه است.
زن در جامعه ی داستانی این کتاب بخشی از آن چیزی است که مرد آن را می خواهد و در طلبش تلاش می کند و خو را به سختی می اندازد اما در نهایت نمی تواند مراقبتی شایسته و سزاوار از آن داشته باشد. دست زنی را یک شبه می تواند تحمل کند نه بیشتر. حیوانات ماده را با سهل انگاری در مراقبت از دست می دهد و حتی اگر شبانه های بسیاری در خانه ی خوبرویان خفته سپری کند در نهایت مرگ آنها را شاهد است . گرچه با مرور تنانگی های جوانی احساس سرخوشی کند.
خانه ی خوبرویان خفته
یوساناری کاواباتا
شش داستان با تم مشترک جنگ شش روزه ی اعراب و اسراییل در 1967و اثرات ویرانگر آن بر جهان انسانهایی که این شکست را نمی توانند بپذیرند و احساس حقارت آن در عمیق ترین لایه های روح و روان شان رسوخ کرده. راوی این قصه ها زنان عاشقی هستند که عشق تنانه را با عشق وطن قیاس می کنند و در نهایت در هر دو بازنده اند.
زبان شاعرانه ی غادة السمان روایت زیبایی از این آشفتگی های درونی به تصویر کشده. مردان این قصه ها بهتر و منطقی تر پدیرفتار شکست و تغییرات پس از آن هستند. مردانی که تعدد عشق و زن در زندگی عادی شان چیز غریبی نیست و همگام با فراز و فرودهای جنبش های انقلابی پیر می شوند و مو سفید می کنند و همچنان زنده اند.
دانوب خاکستری
غادة السمان
رئالیسم جادویی بخش انکارناپدیر مورد علاقه ی من از ادبیات داستانی است. در این جهان می توانی هرآنچه را در طبیعت جهان ناممکن است، ممکن کنی و تصاویری بسازی که هرگز در زندگی عادی نمی شود مانندش را پیدا کرد.
فوئنتس در ارائه ی جادوی ادبیات استادانه قلم می زند. مرگ مساله ی مهم داستانهای اوست و گویا در فهم چگونگی آن تن به رئالیسم جادویی داده تا این معما را حل کند.
سرگذشت اسفناک تبعیدی ها که پیامد جنگ و اختلافات سیاسی است، سبب از هم پاشیدن خانواده های زیادی در طی سالها و قرون گشته و ارواح سرگردان آنها در پی به هم پیوستن مجدد لابلای سطور داستان کارلوس فوئنتس شنا می کننذ تا بالاخره در روز مرگ راوی حقیقت را بر او آشکار کنند.
کنستانسیا
کارلوس فوئنتس
نشرماهی
عراقِ پس از صدام عرصه ی زورآزمایی ناتوانان و موذیانی است که پیش از آن جرات خودنمایی نداشتند. افرادی که به بهانه ی لو دادن جاسوسها و خرابکاران، آتش کینه های قدیمی از همسایه و فامیل و هم محلی را تیز کرده و آنها را به دست منتقمین می سپارند تا در خیابان محل سکونت، در کافه ی محل یا هر مکان دور و نزدیک دیگری آماج گلوله و بمب شوند و از روی زمین محو گردند.
در این میان گروههای آدمکشی به نیت پاکسازی بغدادِ پس از صدام دست به قتل افراد می زنند. راوی مردی ادیب و فرهیخته است که درگیر یکی از این گروهها شده. دچار شک و تردید درستی و نادرستی این عملیات است، اما فشار بیرونی افراد، او را ناچار به همکاری کرده. فرار کردن نیز راه چاره ی او نیست.
آدمکشها، رمانی کاملا شهری با اشارات فراوان به مختصات جغرافیایی و شهری بغداد است. نام محلات،خیابانها، میادین، مجسمه ها، میخانه ها و کافه ها ی شهر به کرات در متن آمده .
رسم و رسوم و فرهنگ سوگواری ، سوءاستفاده از زنان ( فالگیری و روسپی گری) ، بغداد ویران و محلات بلوک بندی شده و نگهبانی شبانه روزی از آنها، عادی بودن کشته شدن آدمها در حملات انفجاری یا انتقامی، دست به دامن اجنه و ماوراء شدن برای حل مشکلات سیاسی، انتقاد از کمونیستها که کشور را به تباهی کشاندند، بدنه ی داستان را شکل داده و خیال بغداد هزار و یکشب را از اذهان پاک می کند.
آدمکشها
ضیاء الخالدی
عبارت
نمونه ای از ادبیات اگزیستانسیالیستی( هستی گرایانه- وابسته به اصالت وجودی) با رویکردی دوگانه به بیوگرافی و داستان. وقتی انسان به فلسفه ی وجودی خویش نگاهی عمیق می اندازد و آن را با توجه به معیارها و ملاکهای شخصی یا اجتماعی مورد تحلیل و بررسی قرارمی دهد، با ادبیات اگزیستانسیالیستی روبرو هستیم.
راوی این داستان مردی چهل ساله است که از ناکامی های زندگی اشباع شده و تحت تاثیر همین مصایب و تلخی ها نگاهش به جهان سرشار بدبینی است و تلاش می کند این بدبینی را به شرارت نزدیک کند اما به اقرار خودش این شرارت فقط در دنیای ذهنی او شکل گرفته و در جهان واقعی همواره انسانی برده صفت و فرمانبر است.
در بخش اول راوی خودش را با بدترین صفاتی که متصور است معرفی می کند تا خواننده( که در جای جای متن وجودش را انکار می کند) او را بشناسد و از او مشمئز شود. و در بخش دوم که با روایت خرده داستانها روبروییم، آن حجم عظیم کمبود اعتماد به نفس و عزت نفس را در راوی مشاهده می کنیم. که در بخش سرزنش کردن و شرم دادن به دخترک روسپی برون ریزی حاصل از آن کمبودها را به خوبی می بینیم و شخصیت راوی را آنچنان که هست می پذیریم.
راوی داستان با وجود اینکه خود انباشته از گره های کور و حفره های عمیق روحی و روانی است از همه متنفر است و برای برای توجیه این تنفر دلایل متعددی را رو می کند که در مقام خواننده می توانیم متوجه شویم ریشه همه ی آنها در نهاد خود اوست نه دیگران. او علاوه بر تحقیر و تخفیف دیگران بشدت خودش را نیز تحقیر می کند و حرفهای ضد و نقیضش آشوب درونی اش را بیشتر تایید می کند.
داستایوفسکی جزو اولین نویسندگانی است که آموزه های روانشناختی را که در زمان او ابتدایی و نوین بود، وارد داستانهایش می کند و با اشاراتی به آنها به قصه هایش که با توهمات و واگویه ها و پریشان گویی های شخصیتهای داستانش درآمیخته، رنگ و بویی درخشان می بخشد.
یادداشتهای زیرزمینی
فئودور داستایوفسکی
نشرچشمه