در فضایی آمیخته به دنیای واقعی و فراواقعی دختر روی قلمدانِ داستان بوف کور صادق هدایت راوی قصه ی زنانی از ادوار مختلف تاریخ می شود و در کالبد هرکدام عاشقی می کند و جان می بازد پای دل و ایمانش. دوره ی ساسانی و پهلوی را با شغل و فرهنگ و دلواپسی های زنانه در موازات هم پیش می برد تا مرد مبارز را در عین مراقبت و محافظت از خطرات به خود بکشاند و رام کند و البته که در هیچ دوره ای موفق نمی شود.
در سیاق جریان سیال ذهن معروفی دستی گرم و پنجه ای قوی دارد و خواننده را با هز زمان و مکانی که می خواهد همراه می کند تا حرف اصلی را به او بزند.
دختر روی قلمدان ار روی صفحه های نقاشی سفر می کند. از صفحه ای به صفحه ی دیگر و در هر ترکیب زمان و مکان، قصه ای برای روایت دارد.
همذات پنداری نویسنده با عوالم زنانه چنان خوش رنگ و لعاب و نزدیک به واقعیت درآمده گویی معروفی در دوره ای از زندگی اش زنانه زیسته و قصه اش را نوشته.
پیکر فرهاد
عباس معروفی
ققنوس
لالی تصمیم گرفته سپر بلای خانواده اش باشد .طبق قانون آلمانی ها اگر یکی از اعضای خانواده های یهودی بطور داوطلبانه به اردوگاه های کار برود، سایر افراد خانواده از این امر معافند. لالی از مجارستان به آشویتس منتقل می شود و از آنجا که به چند زبان مسلط است بعنوان خالکوب مشغول به کار می گردد. او روی دست زندانیان( اسرای جنگی) شماره های شناسایی شان را خالکوبی می کند. شرایط او از لحاظ محل استقرار و غذا از سایرین بهتر است. با رد و بدل کردن پول و جواهراتی که از زندانیان به دست آمده با روستاییان اطراف اردوگاه برای آنها غذا فراهم می کند.
توصیف شرایط اسفبار زندانیان در بلوکها، سرمای کشنده، بیماری، بیگاری و سوءاستفاده از زنان در ماجراهای دردناکی در این داستان به تصویر درآمده. عاشق شدن لالی نقطه ی روشن این زندگی سه ساله است. با پایان یافتن جنگ و شکست آلمان برخی اسرا به طرز معجزه اسایی فرار می کنند و سپش یکدیگر را بازمی یابند. بخش کوتاهی از داستان نیز به زندگی پس از پایان جنگ انها می پردازد.
خالکوب آشویتس
هد موریس
نشرثالث
مجموعه داستانی مشتمل بر روایت زنان از ابعاد مختلف زندگی. این داستانها به مشکلاتی از قبیل امرار معاش، اجاره نشینی، بیکاری، بی پولی و سقط جنین می پردازد. زبان روایت پخته و پالوده است و خواننده را مشتاق بیشتر دانستن می کند.
شش داستان کوتاه از زبان زنان روایت شده و عوالم و ریزبینی های زنانه در آنها مشهود است. زن های این قصه ها اصراری بر سفید بودن و بی نقص بودن ندارند بلکه با تاکید بر نشان دادن ضعفها و کم آوردنهاشان در برابر بالا و پایین زندگی به آدمهای واقعی و قابل باور نزدیک اند.
تمساحی زیر پوست من
پانیذ هدایتی
نشر چشمه
جوان علاقمند به تاریخ و کمی فرانسوی خوانده در پی یک آگهی جذاب وارد خانه ی پیرزنی می شود تا خاطرات همسر او را که از افسران سابق کشور بوده بازنویسی کرده و به چاپ برساند.
داستان با راوی دوم شخص روایت شده و خواننده را مستقیما وارد فضای داستان می کند. طوری که گویی این خواننده است که همه چیز را دیده و انجام می دهد.
مولفه های سوررئال در بخشهای انتهایی داستان رونمایی می شود اما شگفتی و تکانه ی لازم برای فصه را تامین می کند. زبان زیبا و شاعرانه ی نویسنده دشوار و سخت خوان نیست.
آئورا در لغت به معنای تمنا و آرزوست و در این کتاب نماد علاقه به جاودانگی حیات و تکرار آن در همان کالبد پیشین است. یکی شدن پیرزن و آئورا و فیلیپه و همسر پیرزن بر این مساله صحه می گذارد.
بستر داستان به نوعی راوی حوادث سیاسی مکزیک است.
فضاسازی صحنه های پایانی بسیار درخشان و تکان دهنده است.
آئورا
کارلوس فوئنتس
نشر نی
در سه بخش جداگانه سه روایت جدا اما به گونه ای مربوط به هم از آدمهای شبیه به هم داریم. آدمهایی که می خواهند گم و ناپیدا باشند و کارآگاهی که دنبال آنهاست به این گمشده ها رسیده یا نرسیده، ردی ازشان در اختیار دیگران نمی گذارد. نمی تواند که رد و نشانی بدهد. زیرا گاهی خود افراد طوری گم و گور می شوند که بازشناختن شان در خیابان برای نزدیکانشان نیز غیرممکن است.
لایه ی رویین داستانها کارآگاهی و پلیسی است اما خمیره ی اصلی آن مسائل هستی شناسانه ی زندگانی است. چگونگی برخورد بشر با بدیهی ترین اتفاقهای زندگی و واکنش او نسبت به اطرافیان سرنوشتش را تعیین می کند. کارتن خوابی چندماهه، از بین رفتن هویت اجتماعی، فرار از خانواده، اقدام به تست آزمایشات غیرانسانی روی فرزند برای کشف نوع جدید ارتباط بشر با جهان، مواردی است که در متن این سه داستان دستمایه ی برخورد انسان رنجور از جهان با خودش است.
جملات فلسفی که از دهان شخصیتها بیرون می آید یا در ذهن آنها می چرخد، وزنه ی پلیسی داستانها را سبک تر نموده و فضایی پست مدرن و نوین در این سبک داستانها ابداع می نماید.
سه گانه ی نیویورک
پل استر
نشر افق
پرنس میشکین آخرین بازمانده ی یک خانواده اشرافی در پی یافتن یکی از افراد تبار خود وارد ماجراهای یک شهر و افت و خیزهای آن می شود. بیماری صرع و تاثیرش روی عملکر مغز میشکین او را بعنوان آدمی ابله نزد دیگران شناسانده و طی اتفاقاتی که در داستان روی می دهد متوجه می شویم سادگی و صداقت و بی روی و ریا بودن میشکین آن چیزی است که دیگران از آن به بلاهت یاد می کنند. میشکین نمی تواند دربند حساب و کتاب و دو دوتا چهارتای روابط اجتماعی و تجاری باشد. او بلد نیست مردم را فریب بدهد و برای منفعت خویش آنها را مشغول و سرگرم نکه دارد. در دنیایی که ازدواج به سبب بهره بردن از پشتوانه ی مالی دختر رخ می دهد و هیچ کس به آن اعتراض ندارد، پرنس میشکین به زنی بدنام پیشنهاد ازدواج می دهد تا او را از برزخ گناهکاری نجات دهد. آناستاسیا فیلیپونا و پرنس میشکین علیرغم تفاوت عملکرد اما گویا از یک سرشت و نهادند. هردو خود را در مقابل خیل مردم جامعه گناهکار می دانند و می خواهند با پذیرفتن بدترین و ظالمانه ترین راه حلها خود را مجازات کنند تا دیگران آسوده بمانند. حس خودگناهکار پنداری در پرنس میشکین می تواند به کودکی آلوده به بیماری او برگردد که سبب زحمت دیگران بوده و تا انتهای داستان نیز خساراتی به اموال آنها وارد می کند.
خشونت و بدرفتاری در ابله امری عادی و بهنجار است و کسی به آن معترض نیست. مردم مدام در نقش قاضی و ملامت گر با هم روبرو می شوند و در این میانه آنکه کمترین توجیه برای سرزنش شدن را دارد پرنس میشکین است.
تصمیمهای هیجانی و پرهیزگارانه ی میشکین در پول قرض دادن به آدم بدحساب، مدارا کردن با آدم بدطینت و حیله گر، قصد ازدواج با آناستاسیا همه انگار نوعی خود مجازات گری است. گویا پرنس میشکین برای خود بعنوان یک انسان حق حیات و بهره بردن از مواهب زندگی قائل نیست و مدام در تلاش است تا رفاه و احترامی که برایش فراهم شده را مخدوش و ویران کند.
عشق و علاقه در ابله دستاویز ضعیفی است برای پیوستن آدمها به یکدیگر. به راحتی کنار گذاشته می شود و با دیگری تعویض می گردد.
نقد عقاید مربوط بک کلیسای ارتدوکس و کاتولیک و رفتارهای جامعه ی بورژوایی در محفل اشراف ، از جمله صحنه های این رمان است که سمت و سوی دیگر شخصیت پرنس میشکین را به خواننده می نمایاند و انگ ابله را کاملا از او می زداید.
ابله
تئودور داستایوفسکی
نشرچشمه
هفده داستان خواندنی و قابل تامل در جغرافیای جنوب ایران با مختصات و ویژگی های خاص دوره ی زمانی که داستانها در آن اتفاق می افتند.
تعدد کاراکترها و تکرار اسامی در داستانها مانع از شکل گیری اختصاصی هر شخصیت در ذهن خواننده نیست. بعبارتی با اینکه اسامی از داستانی به داستان دیگر می روند اما رد و نشانی از یکی بودن آنها در دست نیست و ذهن خواننده را از خط روایی داستان گمراه نمی کند.
شخصیتهای داستانی فعال و پر کنش هستند و ترکیب دیالوگها و فضاسازی درست، کشش و جذابیت قصه ها را بالا برده.
حس حقارت و خشم از بیگاری نزد مدیران خارجی شرکتها و سختی و مصائب زندگی در تمام داستانها مشهود است و میل به جنگندگی و تلاش برای پس زدن این شرایط روحیه مردمان جنوب را به تصویر می کشد.
سنگ و سپر
صمد طاهری
نیماژ
به فراخور اطلاعات جمع آوری شده و تجربه های شخصی هر نویسنده ای پای علوم و هنر و ورزش و صنعت به ادبیات باز می شود. سالتو زیر سایه ی سنگین کشتی شکل گرفته و فضایی در نوسان بین نیروهای متقابل خیر و شر دارد مثل مبارزات کشتی میان دو حریف. کی برنده است و کی بازنده ، مساله ای است که در عین اینکه از قبل به آن آگاهی و می دانی پسندیده نیست شر پیروز باشد و خیر شکست خورده اما کشش داستان ترا تا آخرین کلمات با خود می برد.
تصویرسازی و فضاسازی های قوی قصه را معتبر کرده. شک و تردیدی در پذیرش شخصیتهای داستان نیست. می توانی آنها را به عینه در محیطهای فرودست و کم برخوردار مشاهده کنی.
سیاوش در گذاری موقت، از وضعیتی فقیرانه وارد سمت دیگری از زندگی شده و پایش به معاملات سیاه و کثیف کارتل مواد باز می شود. نحوه روبرویی سیاوش با مراحل و شیوه ی کار این افراد و پایان بندی داستان خواننده را با خود همراه می کند.
سالتو
مهدی افروز منش
چشمه
با اقتباس از این کتاب سریالی ساخته شده .
سریال خط سیر اصلی داستان را داراست و در جزییات تغییراتی ملموس دارد.
بلندترین رمان فارسی به آنچه به دست اربابان و خوانین و ایادی آنها سر مردم فرودست و کم برخوردار آمده ، می پردازد. گل محمد کلمیشی در هروله ی عاشقی با مارال وارد معرکه ی قتلهای قبیله ای شده و دو امنیه را به جرم قصد تعرض به همسرش زیور کشته و سوزانده و از این پس ، نقل تعقیب و گریزهای گل محمدها و امنیه هاست و آب زیرکاهی اربابها و بی طرفی و سکوت مردمان نسبت به ظلم و تظلم.
گل محمد یکسر سفید نیست و در معرض قضاوت و قیاس خواننده، رنگ عوض می کند. او آدمی است مثل تمام آدمها. معنای عدالت را نمی داند. معنای انسانیت را نمی فهمد. معنی برابری را درک نکرده است. او بطور سرشتی با بی عدالتی دشمنی می کند و تلاش دارد هرجا حقی ضایع شده، حقدار را به آنچه از دست رفته برساند. انبار غله را خالی می کند، احشام را تقسیم می کند و مطمئن است که این بهترین راه ایجاد عدالت در میان مردمان است.
پند و اندرزهای ستار تا حدودی ذهن گل محمد را روشن کرده و در قدمهای آخر داستان، شاهد واگویه های درونی گل محمد با خویش هستیم که اگر مجالی برای زندگانی اش باقی می ماند، بعید نبود که جزو مبارزان حق طلب مردمی بشود.
گل محمدها مردمان صحرایی، با خلق و خوی بیابانی اند. دخترهای مورد علاقه را از خانه پدری می ربایند تا به عقد خود درآورند، به رضایت و نارضایتی پدر و دختر و خاندان اهمیت نمی دهند. در مقابل خبرچینی و زیرآبزنی، پسرخاله را سوراخ سوراخ می کنند و سرسفره ی عزای او در همان شب، بره به نیش می کشند.
اربابها به اقتضای نقش سنتی خود، منفعت طلبند و همواره زر و سکه را به هر همراهی و همدلی و تبانی ترجیح می دهند. رفیق دزدند و شریک قافله.
زن ها... زن های کلیدر به طرز شگفت آوری نقشهای خود را ایفا می کنند. بی آنکه شبیه هم باشند. سرآمد زن های کلیدر بلقیس است که همه کاری حتی جراحی صحرایی بلد است. شیرو عاشق پیشه و ابله است. زیور حسود و تیز و خونی. لالا درگیر تنانگی، جسور و بی پروای آب و اعتبار. زن قهوه چی و زن صاحب شیره کش خانه، صوقی- جیران و زنانی دیگر، گرچه نقشی مرکزی و محوری ندارند اما بی وجود آنها در قصه، درک زاد بوم و جغرافیا و اقلیم داستان لنگ می ماند. زنهای کلیدر اگر نبودند، گل محمد و گل محمدها نه شناخته می شدند نه به دلها راه می یافتند.
گل محمد را بلقیس و مارال و زیور شناسا کردند. این سه زن سنگینی بار یاغی گری های گل محمد را مثل سه پایه ی مشک، به دوش کشیدند و تا آخرین کلمات داستان او را سربلند و با عزت نشان دادند.
روایت بیدادگری خرده اربابها به پشت گرمی حکومت و سیستم امنیتی چیز تازه و بدیعی نیست. در کلیدر با توجه به طولانی بودن رمان، صحنه های فراوانی از این دست می بینیم.
گل محمد یاغی بود یا مبارز مردمی، دوستدار زور و قلدری خویش بود یا طرفدار عدالت میان مردمان، زبان شاعرانه و توصیفهای نفس گیر دولت آبادی از درونیات شخصیتها، این افسانه و داستان محلی را ماندگار فراگیر نموده.
کلیدر
محمود دولت آبادی
فرهنگ معاصر
درایر شاه، مارتا بی بی و لابد فرانتس سرباز این کتاب هستند. مارتای زیبا و اغواگر با مردی بزرگتر از خودش ازدواج کرده و با تمام وجود خواهان ثروت و رفاه ناشی از ثروت اوست اما خود درایر را به دلایل زیادی دوست ندارد ، طوری که خوابگاه شان از هم جداست و رابطه ی زناشویی این دو به شکل احمقانه و رقت انگیزی با شرط بندی و برد و باخت بین زن و شوهر شکل می گیرد . فرانتس در جستجوی کار به عموجان (درایر) رسیده و بلافاصله مورد طمع مارتا قرار گرفته و در رابطه ای پنهانی و ناهمگون از لحاظ سنی و عرفی گیر افتاده. می گویم گیر افتاده ، زیرا اگر این رابطه رنگی از عشق داشت، هنگام بیماری مارتا فرانتس بی مبالاتی نمی نمود و لااقل از او پرستاری می کرد.
درایر گویا کور و کر، مارتا و فرانتس را به هم نزدیکتر می کند و در بزنگاه پی بردن به حقیقت، مسیرش را عوض می کند تا داستان در شوکهای کلیشه ای جریان داشته باشد و ادامه پیدا کند.
رذالت در روح مارتا تا جایی بزرگ و مهیب می شود که از جایی به بعد دلت می خواهد بلایی سر این زن بیاید و از صحنه ی داستان محو شود.
ناباکوف نیز در اقدامی موردپسند خواننده فرجامی چنین برای مارتا رقم می زند.
زبان داستان ادبی و سرشاز از توصیف و تصاویر زیباست. موضوع کلیشه ای خیانت و رابطه با تفاوت سنی زیاد در دوطرف ماجرا در این داستان با ارائه ای زنده و پرهیجان صورت گرفته.
شاه، بی بی، سرباز
ولادیمیر ناباکوف
نشر ثالث