پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بیا برات بخرم

در مورد دوستمون و  کتابفروش های انقلاب:

تازه دستفروش های کنار خیابون رو کشف کرده. کتابهاشون پیش از تو و پس از تو و ملت عشق قاچاقی و  روانشناسیهای زرد.

از قیاسش خنده آمد خلق را

وقتی یکی شبیهشه چشمت میره که هی نگاهش کنی و فکر کنی انگار خودشه.

وقتی از نزدیکتر می بینیش می بینی نه..همچین شبیه هم نیست.

وقتی صداش و لحن حرف زدنش رو می شنوی می بینی واویلا...چه فاجعه ایه.


والله بخدا.

کتاب

این کتابهایی که موجود بود :

پدی کلارک / گدرگاهی در شن روان/ بهترین داستان های همینگوی/ جاده آنجلس/ تا بهار صبر کن/ابیگیل/سیندرلاهای مسقط/ میان آنها/داستان اضطراب من/کارخانه مرگ/ شاعرانگی در داستان کوتاه/ آخرین دختر/آخرین شاهدان/در/ به من گفتند تنها بیا/ تزار عشق و تکنو/توتال/ بودا در اتاق زیر شیروانی/پیش از آنکه قهوه ات سرد شود/ در خان الخلیلی اتفاق افتاد/فراری/گاو بازی/ادموند گانگلیون و پسر/طبقه منفی دو/پرده آهنین/آزادی مومن مسیحی/دعا برای ربوده شدگان/مردم گیاه/پستی/سال کلاغ/پیرزن جوانی که خواهر من بود/دفترچه پیدا شده/خداحافظ دلدادگی/ترانه ایزا/امپراطور هراس/من پانزده ساله ام و نمی خواهم بمیرم/فرشته ساز/حفره


ایارنی و خارجی درهمه. اسم نویسنده رو  ننوشتم. اصلا هم فر نکنید تنبلیم میاد.

بیست و چند تا کتاب هم خدارو شکر، هزار مرتبه شکر موجود نبود. بماند برای طرح زمستونی.اگه هرچی دارم رو نرم پارچه مخمل و پشمی بخرم.

با تخفیف بیست تا سی درصدی.

محاکات

فرداشب، پنجشنبه  ۲۷ آبان  ،مهمان کارشناس برنامه محاکات هستم. 

برنامه بعد از خبر ۲۲:۳۰ پخش میشه.

اگه دوست دارید ببینید.

خیابان کاتالین

در خیابان کاتالین سه خانواده با هم همسایه اند و بچه های خرد و ریز در بازی های کودکانه تا نوجوانی و جوانی با هم قد می کشند و شاهد حوادث تاریخی بازه ی زمانی جنگ جهانی دوم اند.

روایتی غیرخطی و ناپیوسته اتفاقات محیطی و تحولات شخصیتهای داستان را در سه دهه ی تاریخی در مقابل خواننده می گذارد.

سابو بخشهای تیره و سیاه شخصیتها را بطرز تکان دهنده ای رونمایی می کند. در میانه ی عاشقی، جنازه ی دختری جوان بهانه ی کامجویی ست. تعلل در اقدام به ازدواج بهانه ی تخریب موقعیت شغلی و تبعید می شود. سردرگمی ناشی از اسارت و دشواری شرایط تبعید از جانب دیگران دردک نشده و به شکل ناخنک زدن به زن و دختران جوان در محیط بیمارستان و ... نمود می یابد. شوهر رسمی فقط عنوانی است برای قانونی بودن تمتع از لذات و امیال . اما با همه ی اینها آدمهایی که درگیر خاطره ی خیابان کاتالین هستند، توافقی پنهان و مرافقتی آشکار با هم دارند. اگر از خانه ی دیگری خراج شوند باز جایی  وسهمی برایشان باقی ست. اگر خیانت کرده اند در روند اهدای جوایز پرطمطراق شغلی به فرد خیانت دیده دست و دلبازی می کنند. به عبارتی دیگر تاوان تاریکی خود را با روشنایی عاریتی ( گرچه با خوش رقصی برای عمال دولت استانیلیستی یا یهودی کش) پس می دهند.

دنیای سوررئال نیمی از کتاب روایتگر بخشی است که گویا آدمهای زنده جرات بازگو کردنش را ندارند. آن روحِ در همه جا حی و حاضر چیزهایی را از دیگران می بیند که گاهی مایلند فقط در خفا و برای خودشان شکل بگیرد. هنریت شاید تنها شخصیتی است که یکدست و بی نقص است. هموست که از ابتدای ورود به جمع بچه های کاتالین، با بقیه فرق دارد، باید آموزش ببیند تا همرنگ شان شود و زود می رود و فرصتی برای بزرگ شدن و شبیه بقیه بودن پیدا نمی کند.

زن های سابو قوی و تاثیرگذارند. مردها اما یا کشته می شوند یا تبعید و دستگیر یا نابینا و کم شنوا. حتی در جزیره ی بی نام و نشان دور از اروپا این زنها هستند که بلانکا را پدیرفته یا رد می کنند، دوستش دارند با یه او نفرت می ورزند.

 

خیابان کاتالین

ماگدا سابو

انتشارات بیدگل




خیابان کاتالین اثر ماگدا سابو | معرفی و خلاصه کتاب | کافه‌بوک |

به من بدبخت کمک کنید

زبان طنز منو می شناسین. بچه های اینستا هم می شناسن. بلکه هم بیشتر. چون اونجا استوری می ذارم و با خودمون و اطراف شوخی می کنم. شوخی نه حالا. زبانم طنزه معمولا.

نوشته بودم هم کتاب می خوام.هم قوری ششه ای برای دمنوش.هم پارچه. از هرکدوم یه عالمه. ولی پول ندارم. و نمی خوام هم خرج کنم.

غریب اینکه قدیمیا پیام دادن که من برات قوری کادو می خرم. من برات کتاب می گیرم. و ...

خب بهم برخورد . اینکه من درخواست نکرده بودم. شرح حال بود به طنز. کاری که بارها کرده بودم.

پنج هم که می خواد از دستفروشها برام کتاب بخره.

حالا هی بگو لیست کتاب طرح پاییز منظورمه و کتابهایی که می خوام جدید و چاپ اول و تازه منتشر شده ان و دست دومی ها رو منم بیست سی ساله دیدم و بلدم کجان و چی دارن .

خلاصه که عجب غلطی کردم.

باس مثل این بلاگرها از این به بعد استوری کنم: من و عشقم...هتل پنج ستاره ی فلان. من و پولهام  برج فلان. من و قوری هام فروشگاه لاکچری فلان . من و پارچه هام کارخونه ی نساجی فلان.بلکه م مردم از فکر کمک کردن به این آدم فقیر مفلس دست بردارن.

پنج

مامان شماره پنج رو یادتونه؟

چی شد که ما به تور هم خوردیم.دنبال پسرک رفتیم دم مدرسه. یک روز حضوری میرن. برگشتنا چند تا آأم اشنا دیدیم که کنار ماشین پارک شده توی جاده ایستاده بودن. مامان شماره پنج بود. برگشتیم و پرسیدیم که چی شده. لاستیک ماشین ترکیده بود و مامان و دوتا بچه کنار جاده منتظر بودن همسرش بیاد . راضی نشدن با ما بیان یا بچه ها رو بدن ببریم. آقای همسر قصد کرد لاستیکش رو عوض کنه.تا تلاش کنه و همسرش از راه برسه یکساعتی شد. این وسط حرف زدیم با هم.


-فروش کتابت خوبه؟ کتابت رو بفرست برای جایزه. دوست من فرستاد کتابش دوم شد.

-فیلمنامه نوشتی؟ من نوشتم.کارگردان گفته دنبال تهیه کننده می گردم که شریکی ..نصف نصف بسازه ش.

-فیلمنامه نوشتن کاری نداره. من چندتا نوشتم. تخصص نمی خواد که. فکر نکنم بخواد. تو خیلی سخت می گیری.تخصصی نیست.

-برات از انقلاب کتاب بخرم.دست دوم و تمیز یا از دستفروش ها.خواستی بگو. من هرهفته میرم. می بینم.

قرص حیوانات

اسمش را گذاشته ام قرص حیوانات. بس که جک و جانور می ریزد توی خوابهام.

انگار بغلم کرده بود.به مهر.به نوازش.اما من سرگنده ی سگی وحشی را می دیدم که می خواهد سرم را بکند و بخورد.اینطرف صورتم هم گرگی دهان کف آورده می غرید.می ترسیدم. مثل سگ.نمی شد از خواب بیدار شوم و به سگ و گرگ بگویم اینی که بغلم کرده همه ی شما درنده ها را حریف است.طوری  مرا از پله های زیرزمین بالا می فرستد و دورم می کند از کانون آتش که خدا هم خنده اش می گیرد.بیدار که شدم گفته بود از جایم تکان نخورده بودم. حتی به اندازه ی اشاره ی انگشتی. عمیق و سنگین خوابیده بودم و هیچ توپی تکانم نداده بود.

دوشب خورده بودمش. سرم قیلی ویلی می رفت و تهوع داشتم. خودم را زدم به نفهمیدن. فردای آن شبی که سگ و گرگ آمدند سراغم دستور دارو را چک کردم. شبی یک نیمه قرص بود و من کامل خورده بودم.تقصیر خودم بودم. آهن ربای خنگ خودم گرگها را به سمتم کشانده بود.

دوشب قبل نیمه قرص را خوردم و باز حیوانات آمدند. سه دختر کوچولوی هپلی شلخته با موهای فرفری کثیف و درهم گوریده و آب و صابون ندیده داشتند یک کانگوروی چاق و گنده را زنده زنده می خوردند.چشمهاش را درآورده بودند. گوشت تنش را چنگ می زدند و به دندان می کشیدند و می خوردند.حیاط خانه ای که شاید مال من بود را پر از خون و گند و کثافت کرده بودند.خارجکی سرشان فریاد کشیدم و ده بار با خشم خروشیدم که: گو اوت ( go out ). وحشیای بیشعور. حیوون خدا رو چطوری دارن می خورن.

دکتر گفته بود دیوانه ها را که نمی توانیم آدم کنیم. پس باید از خودمان مراقبت کنیم. حالا این نیمه قرص می خواست از من مراقبت کند؟ پس چرا بخش درندگان باغ وحش حیات را سراغم می فرستد؟دنیای اطرافم سوررئال سیاهی ست. گروتسک تاریکی ست.قبول.قبول. دیگر حرفی نمی ماند.

اسمش را گذاشته ام قرص حیوانات. جلوی تلویزیون می ایستم و می رقصم و مانع دیدن صفحه ی تلویزیون و سریالش می شوم. هندزفری توی گوشم است و اوپس اوپس آهنگ گوشم را کر کرده. با دست حرکاتی می کند که یعنی (خیلی سرخوشی).شاید هم چیز دیگری گفته باشد. نمی شنوم.می گویم: تقصیر قرص حیواناته.

بعد از چندماه دوباره امشب هوای ورزش و رقصیدن به جانم افتاد.تقصیر قرص حیوانات باشد شاید.


* ص توی خوابم بود. خودش را کثیف کرده بود. مرد مبلی داشت کتکش می زد.پام روی کثافت رفت و خیس شد. تمیزش نکردم. می خواستم مرد مبلی را خفه کنم. ص را ببرم بشورم و لباسش را عوض کنم .کانگورو را دیدم و سه دختر را.

پیاده روی با چشمک

بعد از مدت زیادی خانه نشینی رفتم پیاده روی. با خانوم سلام و دوستش همکلام شدم. از مزاحمتهای کلامی و اشاره و پیس‌پیس کردنهای بیماران جنسی پارک حرف شد. وسط حرف سرم رو چرخوندم سمت مخالف که گردنم خشک نشه. در یک چشم بهم زدن پیرمرد لق‌لقویی که از روبرو می‌اومد چشمک زد و رد شد.
خیلی وقته از این‌پارک و آزارهاش بدم اومده.

نمایش

کنار خاله بازی‌ها و مامان بازی‌ها و دکتربازی‌ها،چقدر نمایش بازی کردیم.  آن وقتها طنز و فکاهه‌های عامیانه روی نوار کاست ضبط هم شده بود. شومن‌های کوچه بازاری جوکها را با لهجه‌های اقوام بازی‌میکردند. بارها و بارها نوار سیدجواد را شنیدیم و ادایش را توی مدرسه و مهمانی برای دوستهامان درآوردیم. چه بلد بودیم که طنز فاخرچیست و لودگی کدام است؟
نوکر کم شنوا و گیج ارباب بداخلاق بودیم و بجای عدس‌پلویی که ارباب گفته بود،مگس شکار می‌کردیم و مگس‌پلو درست می‌کردیم و از دل‌دردگرفتنش هارهار می‌خندیدیم. توی بعضی نمایشهای روحوضی ضبط شده روی کاست، اشارات سیاسی بود. کجا می‌فهمیدیم کی‌به‌کیست؟ مدرسه رو که شدیم لباس سربازی پوشیدیم و با کارتن و کاموا درجه نظامی ژنرالی درست کردیم و شعارنویسان شبانه‌ی انقلاب را دستگیرکردیم. کلاه بافتنی پوشیدیم و زیرپای افسر شاهنشاهی کوکتل‌مولوتوف انداختیم و همزمان به ضرب گلوله ‌اش کشته شدیم. دختر ترگل ورگل مردساواکی بودیم و به خواستگار انقلابی‌مان دل بستیم و بابای شاهی را در مخمصه ی انتخاب گذاشتیم.
تمام بچگی و نوجوانی‌مان اهل نمایش بودیم. نمایش. نمایش.
معلم بازی کردیم. رییس بازی کردیم.فاطی همیشه می‌گفت من فقط قربان میشم.( سلام فاطی