خواستم از خیابون رد بشم. به عادت همیشه سمت چپ و راستم رو نگاه کردم. خالیِ خیابون غریب بود. هیچماشینی نبود.
وسط خیابون میشد ساعتها رقصید، نشست، دراز کشید. درست روی خط سفید وسط خیابون.