پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

اهریمن خر

نتونستم از خیالی که مال من نیست بگذرم. قرارم با خودم برای امشب بود. برای شروع زمستون.

نتونستم.

نشد.

به طرز اهریمنانه ای خوشحالم که نشد.


یلداش

براش هندونه و میوه های دیگه و شیرینی و سبزی پلو ماهی بردم.

با لذت می خورد. از هرکدوم کمی موند.

شب قبل لبو برده بودم. چنان ملچ ملوچ می کرد که کیف کردم.

وقتی دیدیمش و گفتیم یلدا مبارک هی خندید و برامون شعر خوند و دعا کرد که خدا تن سالم بده و عاقبت خوب.

بغلش کردم. تموم چروکهای صورتش می خندید.

خیلی دلم می خواد از دستهای پیرسالش عکس بگیرم. خجالت می کشم. می ترسم ناراحت بشه.


زنگ زدن گفتن عههههه هندونه ندین بهش. دستشویی می کنه!!!!

سگ تو روح تون واقعا!

*


دنیای غریبیه.

مطمئن بودم اونقدر دلتنگ مامان و بابای رفته م میشم که تموم ساعات این شب رو گریه می کنم و حال بقیه رو هم خراب. اما اونقدر ذهنم پره از ص و رسیدگی بهش و عقب نیفتادن کارهاش و بردن و آوردن چیزایی که ممکنه خوشحالش کنه که اصلا فرصت یادآوری تنهایی مو نداشتم.نه اینکه یادشون نیفتم. اتفاقا پیش ص یادشون افتادم. و راستش طوری در موردشون حرف می زنه انگار یادش نیست که رفتن. می ترسیدم چیزی ازشون بپرسه و من مجبور باشم بگم رفتن. و بترکم از گریه.

خیالی که مال من هست.خیالی که مال من نیست.

قصد انجام کاری رو دارم. انجامش یعنی تموم کردنش. یعنی یکسره کردنش. یعنی بریدن ریسمان نخ نخ شده ی امیدش. یعنی یکدله شدنش. یعنی بریدن و کندن .

می دونم دردها خواهم کشید. می دونم زخمی و خونریز روی زمین خواهم خزید، می دونم بسیار بارها پشیمون و پریشون خواهم شد.اما لازمه که همچین کاری کنم.

ده - پونزده روزه که دارم روزسماری می کنم تا این روز برسه. تا انجامش بدم. تا تمومش کنم. تا به خودم برای ورود به دنیای دردهای بی درمان و پریشانی های بی سامان  خوش آمد بگم.

کناری ایستادن بهتر از راه رفتن روی لبه ی نامطمئن دیوار نازک خیاله.خیالی که مال من هست.خیالی که مال من نیست.

سرده

همه مورد حمله ی قلبی و عصبی و .. قرار می گیرن. من مورد حمله ی سرما.

این حس سرمای درونی از قلب به سایر نواحی بدن، تموم نمیشه. قرص های دکتر قلب هم تاثیری نداشته تا اینجا.

در کنار این سرمای کلافه کننده شرشر عرق از سر و موهام روانه.

واقعا کلافه شدم از این وضعیت.

حرف گوش کن

دو شب قبل دوتا از نزدیکان ص رو دیدیم. البته قصدشون وقوع امر تجاری بین خودشون بود، و محل قرارشون خونه ص.اونجا در مورد حموم بردن ص بهشون گفتم و خواهش کردم که نوبتی هفته ای یکبار دوتا خانواده بیان ببرنش حموم.چندبار خواستم اینکار رو بکنم اما انگار با من راحت نیست. هربار میگه فلانی میاد منو می بره. و از فلانی هم هیچ وقت خبری نمیشه.از یه پرستاری هم گفتن که تا از هشت  صبح تا هشت شب می تونه بمونه.

*

دیشب که در رو باز کردیم دو تا کفش زنونه پشت در بود.دوتا از خواهرزاده های ص اومده بودن و برده بودنش حموم.از پرستاره پرسیدم و تا بیان جواب بدن خانومه و دخترش اومدن داخل. چون کلید داره، اومدنش مثل ظهور صاعقه، ناگهانیه.

دیگه نه می شد حرفی زد نه چیزی گفت. عین یکساعت چسبیده بودن به مبل و همراه ما وسط حرفهای خانوادگی و فامیلی اون مادر و دختر هم می گفتن و می خندیدن و ابراز عواطف می کردن.

خواهرزاده هه در مورد شامپویی که پر از آبه و صابونی که تموم شده گفت و تشر زد به خانومه و بازخواستش کرد. اولا که من هرگز هرگز نمی تونم باکسی اینطوری از بالا حرف بزنم، در ثانی اگه کسی با من اینطوری حرف بزنه همون لحظه پامیشم میرم. اما خانومه نشست. خندید. مزه پروند و همین!

رفتم توی آشپزخونه و غذایی که آورده بودم و گرم می کردم رو کشیدم توی بشقاب.یکی از خواهرزاده ها رو صدا زدم که در مورد پرستار ازش بپرسم. بعد از دو دقیقه دخترکوچولوهه اومد ایستاد کنارمون. فرستادیمش بره توی اتاق که بتونیم بدون حضورش حرف بزنیم. ده دقیقه ای حرف زدیم و وقتی اومدم بیرون دختره از اتاق پرید توی هال.داشت یواشکی گوش می داد.

وارد اتاق که شدم گفتم: همه رو قشنگ و کامل شنیدی یا چیزی نشنیده موند؟

خودش و مامانش خندیدن. مامانه گفت: دختر من خیلی دوست داره حرفهای بقیه رو گوش بده.

رو به دختره گفتم:وقتی دو نفر آدم بزرگ دارن حرف ی زنن ، مخصوصا وقتی جایی میرن که کسی نباشه یعنی حرفهای خصوصی دارن که نباید کسی بشنوه.کارت خیلی اشتباهه که بخوای یواشکی گوش بدی. حرفهای خانوادگی و فامیلی خصوصیه.تو نباید بیای یواشکی بشنوی. مگه اینکه بیای فامیل مون بشی که اون وقت هم من نمی ذارم. هرکی بخواد بیاد بگه تو فامیل مون میشی من میگم این بچه خیلی فضوله. میاد حرفاتونو یواشکی گوش میده.

در حین گفتن اینا هم خجالت می کشیدم هم از عصبانیت داشتم می ترکیدم. مامانه و دختره غش کرده بودن از خنده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نه اینکه حرف ببر بیار توی فامیل کمه، ایشون و دختر هم با جانفشانی دارن به این امر خطیر و ارزشمند همت می گمارن تا چیزی جا نمونه و آقای روی مبل از ریز جزییات همه چیز باخبر بشه.

*

از وقتی حرف برگردوندن پول ص شده، اونایی که پولشو گرفتن و پس نمیدن، اینستا رو ترکوندن از استوری و پستهای انگیزشی آموزشی در زمینه ی : در زندگی دیگران دخالت کردن یعنی فلان ...   ثروتمند بودن به داشتن پول نیست به داشتن شعور است. باید به بعضیا گفت... و ...

خلاصه که شدیم سیبل تیرهای مرئی و نامرئی جملات قصار جوجه های فامیل .

و یک حدیث هم توی فامیل داره دست به دست می چرخه: آدم ( یعنی ما ) ص رو نباید بخاطر پولش ببره نگه داره. باید برای رضای خدا نگهش داره.

خلاصه که اصن یه وضی!

موقعیت تراژدی-کمیک غریبیه.


فضیلت های ناچیز

کتابی با محوریت جستارنویسی و متشکل از یازده جستار در مسایل مختلف، از فقدان یک دوست، تا شهر محل سکونت و تربیت فرزند و تحولات شخصیتی انسان از کودکی تا پیری.

جستارنویسی و ناداستان یکی از شیوه های جذاب نوشتن است. با زبان روایی مسایل را مطرح می کنی و خواننده در داستانی از زندگی تو که در واقع ناداستان است، با تو همراه می شود. غم و شادی و عواطف دیگر را لمس می کند و نکاتی را مطرح می کنی که بارها و بارها برای همه اتفاق افتاده.

گینزبورگ در باب پول، کفشهای پاره، سکوت، ویژگی های متضاد دو همسر، چیزهایی را تعریف می کند که در اغلب انسان ها مشترک است و از فرط پیدایی و روتین بودن ، کم اهمیت و نادیده گرفته می شوند.

و البته تاثیر جنگ برتمام مسایل مطرح شده در جستارهای کتاب، از جمله تحمل گرسنگی، زندانی شدن همسر و ... پررنگ و نمایان است.

 

فضیلت های ناچیز

ناتالیا گینزبورگ

نشر هرمس

-خواندن این کتاب را  دوستی چندماه قبل به من توصیه کرده بود. اسمش را یادداشت کرده بودم و  اتفاقی بهش برخوردم. از لذت بخش ترین معرفی هایی بود که داشتم. تا آنجا که از این به بعد با توجه به شناختی که از دوستانم دارم یا پیدا خواهم کرد به آنها توصیه اش می کنم.

-جستارنویسی، جذاب و خواندنی و لازم است. جایی بشدت ضروری است که واقعیات و حقیقت عریان زندگی را بنویسیم .آنجا که تخیل و آفرینش شخصیتهای خیالی نمی تواند آنچه بود و هست را به خوبی نشان بدهد.




مشخصات، قیمت و خرید کتاب فضیلت های ناچیز اثر ناتالیا گینزبورگ | دیجی‌کالا

پریشون

بی حوصله ام. خشم درونی دارم. قیافه م در همه. قلبم درد می کنه. سرد و یخبندونه. می لرزم.( قلب با ماهیت فیزیکی و جسمیش). چه قلبیه که ظاهرا سالمه ولی اینقدر اذیتم می کنه؟نفسم تنگ میشه. بالا نمیاد. سینه م سنگینه.یه فشار و سنگینی ناجوری داره که فکر می کنی الانه که بمیری . این آخرین نفسته که بیرون میاد.

می دونم چه مه و می خوام به خودم وانمود کنم که نمیدونم چه مه!

خنده

یک کاری رو انجام دادم که نمی دونم اگه پیش می اومد برای مامان هم انجام می دادمش یا نه؟

مسلما که آره.

ص با شرم و خجالت گفت نمی خواد. نه نمی خواد.اما لبخند روی لبش می گفت که می خواد.

نشد خودمو کنترل کنم. بغلش کرم و فشارش دادم و بلند خندیدم.

بلند خندید.

محض!!!

این که می دونیم یعنی بالاخره دانا می شیم و می فهمیم و به عینه می بینیم کسی که براش پر پر می زدیم، همچین ارزشمند و تاپ و ناب و خواستنی هم نبوده، بلکه خیلی هم عیب و اشکال داره، اما هنوز پیگیرش هستیم و ازش دست نمی کشیم و به هر بهونه ای سراغش می ریم و اون حس پر پر زدن رو زنده می کنیم و خودمون رو بی ارج و قرب؛ اگه اسمش خریت محض نیست پس چیه؟

روح مون فقیره؟ ذات مون چیپ پسنده؟ دل مون شله؟ یا چون بهمون بی محلی می کنه، بخاطر  تحقیر شدن و سوزش این زخم داریم اینطوری می گیم؟ یا چی؟

فرقی  هم نداره کی باشه. همکار، همخون، همسایه...

موضوع اون پیله کردن به بودنشه .

بیایین بیایین لایو آوردم

راستی فردا شب ساعت 10 توی پیج نویسنده ی خلاق، لایو دارم.

در مورد تجربه ی زیسته و داستان نویسی حرف می زنم.

از پیج خودم هم قابل مشاهده ست.


اسمم یا اسم کتابهام رو سرچ کنید بالاخره از روزنه ای به من می رسین ( مثلا نمی خوام  مستقیم آدرس پیج بدم که ریا نشه !! )

ایشششششششش





در افق محو می شود  چون مطمئن نیست آیدی خودش را درست یادش مانده یا نه



1- شاد می زنم امشب؟

خب بعله.

منتظر یه قلب آرمیده در حجم انبوهی از چربی و رگهای بسته بودم. الحمدلله مقصود حاصل نشد.

پس خرسندم!


2- یعنی اینقدر دوست و آشنا این خبر لایو رو استوری کردن که در حد اسطوره های نطریه پرداز ادبیات باید اطلاعات رو کنم برای مخاطب. به نظرم بهتره فردا شب بگم تانکر اینترنت محله مون رو زدن و تا سه روز هم آنلاین نشم که طبیعی جلوه کنه و بپیچونم. نه؟

شماهم نیایین بابا. یه چیزی گفتم حالا. تانکرمون ترکیده!


3- و امیدوارم فالوئرهای اینستا اینجا رو پیدا نکنن و پی به آن روی شخصیت من نبرن! مخصوصا شخصیتم در این دوماه اخیر!!!