پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

برعکس

چرا نخست وزیر ژاپن وقتی اومد ایران اسمش شینزو آبه بود.الان که روحانی رفته ژاپن اسمشو آبه شینزو صدا می کنن؟

از قانون خُلف استفاده کردن؟

قشنگ معلومه خستگی پیرم رو درآورده که دارم حرفای خل خلی می زنم.


سرّی

پسرک رو با یک کیک کوچولو برداشتیم بردیم یه گوشه ی خوب دنیا که هم خدا رو خوش بیاد هم بنده های خوب خدا رو.

روز خیلی خوبی شد.

ناراضی

ظلم ترین کار دنیا چیه؟

اینه که آرایش داشته باشی، بری حموم. بعد از حموم دوباره آرایش کنی چون مهمون داری یا می خوای بری مهمونی.

بخدا خیلی ظلمه.

صورت شسته شده مثل گل آخه!

کاش آدم رضایت بده مهمون یا میزبان همینطوری صورت بی روحش رو ببینه!

من که رضایت نمیدم!

همونجا سرت رو می داشتی زمین

کتاب شازده حمام را بین کتابهای دیگه می خونم. کتاب در مورد خاطرات کودکی حسین پاپلی هست که در یزد زندگی می کرده. برام جالبه.

توی بخشیش گفته:

مردها برای کار به هند و کشورهای عربی می رفتند و چندسال یکبار به زن و بچه شون توی ایران سرمی زدند. گاهی پولی برای زن و بچه می فرستادند وگرنه همون چندسال یکبار مقداری لباس و سر و سوغات برای زن و بچه ها می آوردند. زن ها رسما مثل بیوه ها زندگی می کردند. شوهر که نداشتند. در فقر و نداری به سر می بردند .مشغول کارهای پست خانگی بودند که مزدی بخور و نمیر در حد نان و آب داشت.

حالا چرا مردها دیر به دیر سر می زدند؟ چون در بلاد دور زن گرفته بودند و همونجا کار می کردند و زندگی داشتند.

بعد در دوران پیری و کوری که از کار می افتادند ( احتمالا از مردانگی افتاده بودند دیگه که زن هندی و عرب بیرون شون کرده) برمی گردند به یزد و اون زن بیچاره ای که سالها چشم به راهش بوده باید ازش پرستاری کنه و زیرش لگن بذاره و بشوره ش و ترو خشکش کنه تا زمانی که آقای خونه بمیره.

کلا مردهای ایرانی از همون ازمنه ی قدیم نمونه و دُرّه ی نادره بودند!


پایانش باز نبود

باید عرض کنم که وقتی کتاب میدل مارچ تموم شد از چگونگی پایان یافتنش کیف کردم و گفتم( ای ول! نویسندها ی دویست  سیصد سال قبل انگلیس هم پایان باز بلد بودن. آفرین!! ) و کیفور از این کشف چشمم افتاد به شیرازه ی کتاب که روش چسب کتابخونه خورده بود. بله... شناسنامه ی کتاب می گفت این جلد اولش بود. و جلد دوم توی قفسه ی کتابخونه داره به من نیشخند می زنه!!

ترجمه و انتشار پرتقال خونی به عربی در مصر

بالاخره این بچه کاغذی شد.


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، انتشارات الثقافی در مصر ترجمه عربی کتاب «پرتقال خونی» را منتشر کرد. رایت این کتاب سال گذشته از سوی آژانس ادبی و ترجمه پل به این ناشر مصری واگذار شده بود.

خیلی خیلی خوشحالم و امیدوارم روزی کتاب کاغذی ش رو از نزدیک ببینم.

اسمش شده (( البرتقال الاحمر)).

خوبه اسم منو نذاشتن بروانه


دیشب این حکایت را برای پسرک خواندم، کتابش را قایم کرد که دیگر نخوانم

یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند چون رعیت کم شد ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.

هر که فریاد رس روز مصیبت خواهد

گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش

بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود

لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش

باری به مجلس او در کتاب شاهنامه همی‌خواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون وزیر ملک را پرسید هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه برو مملکت مقرر شد گفت آن چنان که شنیدی خلقی برو به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت گفت ای ملک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهیست تو مر خلق را پریشان برای چه می‌کنی مگر سر پادشاهی کردن نداری

همان به که لشکر به جان پروری

که سلطان به لشکر کند سروری

ملک گفت موجب گرد آمدن سپاه و رعیت چه باشد گفت پادشه را کرم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و ترا این هر دو نیست

نکند جور پیشه سلطانی

که نیاید ز گرگ چوپانی

پادشاهی که طرح ظلم افکند

پای دیوار ملک خویش بکند

ملک را پند وزیر ناصح موافق طبع مخالف نیامد روی از این سخن در هم کشید و به زندانش فرستاد. بسی بر نیامد که بنی عمّ سلطان به منازعت خاستند و ملک پدر خواستند، قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پریشان شده بر ایشان گرد آمدند و تقویت کردند تا ملک از تصرف این به در رفت و بر آنان مقرر شد.

پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست

دوستدارش روز سختی دشمن زور آورست

با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین

زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست


گلستان سعدی

باب اول: در سیرت پادشاهان

حکایت ششم


دیدین تازگیا قاضی ها بجای مجازات به زندانی جریمه میدن که از روی کتابی رونویسی کنه؟

باید بدن از روی این حکایت تمام سران و حکومت داران روزی هزار بار رونویسی کنند بلکه حافظه های فسیل شده شون کمی گرم بشه و به یاد بیارن!

خودزنی

دیروز پشت سر هم چندتا فیلم دیدم. قصرشیرین، خانه ی پدری و شبی که ماه کامل شد.

بغض پسربچه ی قصر شیرین، دسته سنگی که روی سر آن بیچاره کوبیده شد و تق صدا داد و گلوله ای که از روی بالش توی سینه یا سر زن خالی شد، از جلوی چشمم نمی رود.

اللهم اشف کل مریض

آدم وقتی نگران کسی ست و مساله ای حیاتی ذهنش را مشغول کرده، خواه ناخواه چشمهاش می افتد، صداش می افتد، انگار از ته چاه در می آید. بارها این حال و احوال را تجربه کرده ام. گیج می زنی. حواست به اطراف نیست. ده بار صدات کنند یکبارش را نمی شنوی، نه غذا می طلبی نه آب و دان. اگر کسی حواسش بهت نباشد، بیشتر و بیشتر در گرداب افکار منفی و  یاس آلود غرق می شوی.

صدای افتاده ی از ته چاه درآمده اش، چشم های افتاده اش، نگاه فراری اش،حواس پرتی هاش، دل آدم را کباب می کند.

قلب نارنجی فرشته

مجموعه داستانی با شکل های مختلف مرگ و فقدان . داستان هایی جذاب با پایانی تکان دهنده و غیر قابل انتظار. شیوه ی چینش عناصر داستانها به گونه ای است که بعد از تمام شدن، هنوز خواننده را درگیر دنیای خود نگه می دارند و حیرت و شگفتی ناشی از پایان بندی همچنان پابرجاست.

قساوت آدمهایی که در کمال خونسردی نقشه ی قتل، مجازات، تلافی و انتقام دیگری را کشیده و اجرا می کنند همپای خونسردی راوی، حس ترس و وهم به جان خواننده می ریزد. داستانهای آشنای ما در باب خیانت همسران ،شهدای غواص، شکنجه های ساواک، خالکوبی و ... با کلیشه های رایج شناخته شده اند اما همه ی این موضوعات در قلب نارنجی فرشته با پایانی به معنای واقعی کلمه( تکان دهنده)  روایت شده اند. زبان روایت در هر داستان به خوبی با شخصیت ها هماهنگ است و باورپذیری قصه را تقویت می کند. فرم و محتوا  در کنار هم جذابیت قصه ها را بالا برده اند.

قلب نارنجب فرشته

مرتضی برزگر

نشرچشمه

-خیلی طول دادم خواندنش را. حیفم آمد زود تمام شود.

-از آن نویسنده ها که حتما کارهای بعدی اش را خواهم خواند.

-از بختیاری من است که مجموعه داستانهایی که اخیرا می خوانم شاهکار هستند.هنوز خاطره ی خوب (افتاده بودیم در گردنه ی حیران) با من است.

-دلم می خواهد در مورد تک تک داستانها کلی حرف بزنم، اما می دانم که داستانها را لو می دهم. و لذت خواندنش را از بقیه می گیرم.