آدم وقتی نگران کسی ست و مساله ای حیاتی ذهنش را مشغول کرده، خواه ناخواه چشمهاش می افتد، صداش می افتد، انگار از ته چاه در می آید. بارها این حال و احوال را تجربه کرده ام. گیج می زنی. حواست به اطراف نیست. ده بار صدات کنند یکبارش را نمی شنوی، نه غذا می طلبی نه آب و دان. اگر کسی حواسش بهت نباشد، بیشتر و بیشتر در گرداب افکار منفی و یاس آلود غرق می شوی.
صدای افتاده ی از ته چاه درآمده اش، چشم های افتاده اش، نگاه فراری اش،حواس پرتی هاش، دل آدم را کباب می کند.