پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

اعتقاد به روح

اینترنت الان مثل یک چیز چرک و بدبوست. مثل هدیه ی ای که کاغذ کادوش را از بس دستمالی کرده اند از چند جا جر خورده. مثل هدیه ای که یک فامیل دست و دلباز بهت داده باشد و پدرت مصادره اش کرده باشد و فکر کرده باشد الان زود است باهاش بازی کنی. باید بماند تا سن ات به قدر کفایت برسد و قدرش را بدانی. بعد که سن ات رسید به آنجا که پدرت تشخیص داده، هدیه را می گذارد توی دستت و تو عق ات می گیرد حتی از دیدنش. مثل ران و بیخ ران مرغ است روی پلوی زعفرانی و زرشک، که یکی از جلوت برمی دارد و قلمبگی ران را به نیش می کشد و پاره پاره های ریش ریش بیخ ران را برایت می گذارد توی بشقاب و تو دوست داری تف بیندازی روی همه ی برنجهای مزعفر و مرغهای خوابیده در سس.

دوهفته راه و دریچه ی جهان را بستند و بعد قطره قطره نشان مان دادند. حالم بد می شود از دیدن تلگرام و اینستا بعد از این دوهفته. رفتم سراغ بافتنی و کتابهایم. سراغ ذرت بودادن و جلوی تلویزیون پای سریال خانه ی کاغذی خوردن. به دزدهایی که توی سریال برای همه مان محبوب شده اند و از فرار و عاشق شدن شان کیفور می شویم نگاه کردم و خندیدم و دستم پیش نرفت برای دل سیر چرخیدن و عکس دیدن و پیام خواندن.

اینترنت تفی و عق زده تان مال خودتان.


سلام و تحیات

خب..وصل شد

آزاد شدیم از حصار

بر روح و روان و دودمان تون...!!!!!!!

خواب نمی برد مرا

بر می گردم به روزهای کودکی. به روزگار بی مدرسه حتی. به روزگار پرده های گلدوزی ، پرده های گوزنی، رختخواب های لوله شده کنج دیوارها، کمدهای رختخواب دومتری و سه متری کنار دیوار،برمی گردم به جاهایی که فقط اسم شان را شنیده ام. توی تمام زاویه هاش می گردم. همه چیز را می بینم. پرده های گلدوزی با گل های درشت  را مثل تابلوهای نفیس موزه، روی دیوار زده اند. به تماشا می ایستم. می گویم: ( توی بچگی چقدر متنفر بودم از این پرده ها. الان دلم می خواهد یکی از اینها را بهم هدیه کنند).برمی گردم به اتاق آخری پر از رختخواب. قدر دراز کشیدن سه تا بچه جا هست کف اتاق. دراز کشیده ایم و می خندیم. تن و بدن مان مال همین الان است اما خنده هامان کودک است. کف خیابان پر نور و شلوغی روی یک بنر از یک فیلم با خواهرک دراز کشیده ایم. بغلم می کند. قشنگ می خندد. هی می گوید خیلی دوستم دارد. کسی نگاه مان نمی کند. انگار خوابیدن مان وسط خیابان مثل راه رفتن بقیه ی مردم عادی و طبیعی ست. خواهرک می گوید( خیلی دوستت دارم). چرا توی خواب هایم مدام می خوابم. هرجا شده.توی خانه ی مردم، توی اتاق آخری، توی خیابان؟ آنچه از من رفته خوابهای آرامم است؟ بی خوابی های تمام عمرم است که به بدنم روا داشته ام؟

از خواب فراری ام. وقت برای خوابیدن بسیار است. بیداری برای خواندن برای نوشتن برای دیدن لازم است. چه روزها که درختان باشند و من نبینم. پرنده ها باشند و من نبینم. پسرها بزرگ باشند و من نبینم.

توی خوابهایم در حالی خوابیدنم.

یا ایها السُکارا

وقتی توی بی آر تی گوشی دست بقیه می بینم که نت دارن دلم می خواد خو!!!

کصافطا نت مونو وصل کنین.

تولیت

زیرنویس تلویزیون نوشته بود : تولیت آستان قدس فرموده: مردم گرانی را بخاطر رهبری تحمل می کنند.

از تولیت آستان قدس درخواست می کنیم بجای زبان و صدای مردم شدن،  شما هم بخاطر رهبری مالیات بدهید بلکه کمی درد مردم مرتفع شود.

مرسی!


قوم شووَر

امروز یکی زنگ زده میگه: نمیگی ما زنده ایم یا مرده؟ شهر رو آتیش زدن. خبر نگرفتی ببینی ما در چه حالیم. دست شما درد نکنه.

مثلا از چیزی خبر نداشت.

بعد که  مثلا  باخبر شد که بانکها و شهرداری ها بسی نزدیک خونه بودن( اصلا محل کار همسر بود) و عبور و مرور نیروهای سیاه پوش و غیره رو عینا دیدیم و ... خنده فرمودن و باز ادامه دادن به فقیر فقرا سر نمی زنین دیگه! به ما فقیر فقرا سر بزنین دیگه!


لازمه بگم از اقوام من بود یا همسر؟

آفرین! لازم نیست!

دیگه رفتم تو فاز خاله زنکی!بله! نویسنده تون از این مدل حرفا هم بلده بزنه!

تنبیه

خواهرکها دیشب با اختلاف پنج دقیقه اس ام اس دادن( نت وصل شد. بدو بیا). گفتم اینجا قطعه هنوز. یکی شون گفت: ( مودم رو خاموش روشن کن. وصل میشه). نشد.

نوشتم و برای همه کپی کردم: ( شما بچه های خوبی بودین نت تونو زود وصل کردن. تو شهر ما دست به آتیش زدن. تنبیه مون کردن. تنبیه مونم طولانی تره.برای اینکه دیگه جیز نشیم. مال ما رو آخرسر، ته صف، بعد از همه وصل می کنن).


شما میگین مردم زدن، ما هم میگیم ...

مگه نبینمت!

هیچ چیز توی این دنیا برابری نمی کنه با دل نگرانی های کشنده ی مادر برای رسیدن بچه به خونه!

کاش می شد همه جا، همه وقت، بچه هه رو بست به پای خودت و از جلوی چشم دورش نکرد.