پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خواب نمی برد مرا

بر می گردم به روزهای کودکی. به روزگار بی مدرسه حتی. به روزگار پرده های گلدوزی ، پرده های گوزنی، رختخواب های لوله شده کنج دیوارها، کمدهای رختخواب دومتری و سه متری کنار دیوار،برمی گردم به جاهایی که فقط اسم شان را شنیده ام. توی تمام زاویه هاش می گردم. همه چیز را می بینم. پرده های گلدوزی با گل های درشت  را مثل تابلوهای نفیس موزه، روی دیوار زده اند. به تماشا می ایستم. می گویم: ( توی بچگی چقدر متنفر بودم از این پرده ها. الان دلم می خواهد یکی از اینها را بهم هدیه کنند).برمی گردم به اتاق آخری پر از رختخواب. قدر دراز کشیدن سه تا بچه جا هست کف اتاق. دراز کشیده ایم و می خندیم. تن و بدن مان مال همین الان است اما خنده هامان کودک است. کف خیابان پر نور و شلوغی روی یک بنر از یک فیلم با خواهرک دراز کشیده ایم. بغلم می کند. قشنگ می خندد. هی می گوید خیلی دوستم دارد. کسی نگاه مان نمی کند. انگار خوابیدن مان وسط خیابان مثل راه رفتن بقیه ی مردم عادی و طبیعی ست. خواهرک می گوید( خیلی دوستت دارم). چرا توی خواب هایم مدام می خوابم. هرجا شده.توی خانه ی مردم، توی اتاق آخری، توی خیابان؟ آنچه از من رفته خوابهای آرامم است؟ بی خوابی های تمام عمرم است که به بدنم روا داشته ام؟

از خواب فراری ام. وقت برای خوابیدن بسیار است. بیداری برای خواندن برای نوشتن برای دیدن لازم است. چه روزها که درختان باشند و من نبینم. پرنده ها باشند و من نبینم. پسرها بزرگ باشند و من نبینم.

توی خوابهایم در حالی خوابیدنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
حمیدرضا چهارشنبه 6 آذر 1398 ساعت 09:29 https://hamidhavaeji.blogsky.com/1398/09/05/post-3/

زیبا بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.