اینترنت الان مثل یک چیز چرک و بدبوست. مثل هدیه ی ای که کاغذ کادوش را از بس دستمالی کرده اند از چند جا جر خورده. مثل هدیه ای که یک فامیل دست و دلباز بهت داده باشد و پدرت مصادره اش کرده باشد و فکر کرده باشد الان زود است باهاش بازی کنی. باید بماند تا سن ات به قدر کفایت برسد و قدرش را بدانی. بعد که سن ات رسید به آنجا که پدرت تشخیص داده، هدیه را می گذارد توی دستت و تو عق ات می گیرد حتی از دیدنش. مثل ران و بیخ ران مرغ است روی پلوی زعفرانی و زرشک، که یکی از جلوت برمی دارد و قلمبگی ران را به نیش می کشد و پاره پاره های ریش ریش بیخ ران را برایت می گذارد توی بشقاب و تو دوست داری تف بیندازی روی همه ی برنجهای مزعفر و مرغهای خوابیده در سس.
دوهفته راه و دریچه ی جهان را بستند و بعد قطره قطره نشان مان دادند. حالم بد می شود از دیدن تلگرام و اینستا بعد از این دوهفته. رفتم سراغ بافتنی و کتابهایم. سراغ ذرت بودادن و جلوی تلویزیون پای سریال خانه ی کاغذی خوردن. به دزدهایی که توی سریال برای همه مان محبوب شده اند و از فرار و عاشق شدن شان کیفور می شویم نگاه کردم و خندیدم و دستم پیش نرفت برای دل سیر چرخیدن و عکس دیدن و پیام خواندن.
اینترنت تفی و عق زده تان مال خودتان.
خانه کاغذی همون سریال اسپانیایی؟
منم حال تایپ ندارم، وگرنه یه اتفاق عجیبی که تازه فهمیدم دلیلش رو براتون تایپ می کردم سوژه داستانی بکنید
داستان سه دوست که من یکیش بودم و عاقبت دوستیمون
حالم اومد سرجاش حتما میفرستم براتون
بله همون سریال
از جم می بینیمش
امان از عاقبت دوستی ها...امان!!!