کتاب شازده حمام را بین کتابهای دیگه می خونم. کتاب در مورد خاطرات کودکی حسین پاپلی هست که در یزد زندگی می کرده. برام جالبه.
توی بخشیش گفته:
مردها برای کار به هند و کشورهای عربی می رفتند و چندسال یکبار به زن و بچه شون توی ایران سرمی زدند. گاهی پولی برای زن و بچه می فرستادند وگرنه همون چندسال یکبار مقداری لباس و سر و سوغات برای زن و بچه ها می آوردند. زن ها رسما مثل بیوه ها زندگی می کردند. شوهر که نداشتند. در فقر و نداری به سر می بردند .مشغول کارهای پست خانگی بودند که مزدی بخور و نمیر در حد نان و آب داشت.
حالا چرا مردها دیر به دیر سر می زدند؟ چون در بلاد دور زن گرفته بودند و همونجا کار می کردند و زندگی داشتند.
بعد در دوران پیری و کوری که از کار می افتادند ( احتمالا از مردانگی افتاده بودند دیگه که زن هندی و عرب بیرون شون کرده) برمی گردند به یزد و اون زن بیچاره ای که سالها چشم به راهش بوده باید ازش پرستاری کنه و زیرش لگن بذاره و بشوره ش و ترو خشکش کنه تا زمانی که آقای خونه بمیره.
کلا مردهای ایرانی از همون ازمنه ی قدیم نمونه و دُرّه ی نادره بودند!
واقعا.چه مسخره.