پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

همونجا سرت رو می داشتی زمین

کتاب شازده حمام را بین کتابهای دیگه می خونم. کتاب در مورد خاطرات کودکی حسین پاپلی هست که در یزد زندگی می کرده. برام جالبه.

توی بخشیش گفته:

مردها برای کار به هند و کشورهای عربی می رفتند و چندسال یکبار به زن و بچه شون توی ایران سرمی زدند. گاهی پولی برای زن و بچه می فرستادند وگرنه همون چندسال یکبار مقداری لباس و سر و سوغات برای زن و بچه ها می آوردند. زن ها رسما مثل بیوه ها زندگی می کردند. شوهر که نداشتند. در فقر و نداری به سر می بردند .مشغول کارهای پست خانگی بودند که مزدی بخور و نمیر در حد نان و آب داشت.

حالا چرا مردها دیر به دیر سر می زدند؟ چون در بلاد دور زن گرفته بودند و همونجا کار می کردند و زندگی داشتند.

بعد در دوران پیری و کوری که از کار می افتادند ( احتمالا از مردانگی افتاده بودند دیگه که زن هندی و عرب بیرون شون کرده) برمی گردند به یزد و اون زن بیچاره ای که سالها چشم به راهش بوده باید ازش پرستاری کنه و زیرش لگن بذاره و بشوره ش و ترو خشکش کنه تا زمانی که آقای خونه بمیره.

کلا مردهای ایرانی از همون ازمنه ی قدیم نمونه و دُرّه ی نادره بودند!


نظرات 1 + ارسال نظر
سهیلا چهارشنبه 27 آذر 1398 ساعت 11:21 http://Nanehadi.blogsky.com

واقعا.چه مسخره.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.