پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

چقدر حالم خوبه...

پارسال همچین روزی جراحی شدم و این یکسال رو با دردهای وحشتناکی سپری کردم. دردهایی که ظاهرا تمامی نداره و تا اخر عمر بخاطر فقدان هورمون همراهمه. دکترهایی که باهاشون مشورت کردم گفتن عوارض این جراحی سنگین فقط به کاهش  حس زنانگی (بخاطر کمبود سه اندام) و تمایل به بچه دارشدنه و هیچچچچ عارضه ی دیگری نداره.

جونم براتون بگه که اون حس زنانه و میل به بچه دار شدن ذره ای تکون نخورده. همون آدم قبلی ام. اما بجاش دردهای جسمی غریب و شدیدی سراغم اومده که هیچ پیش آگاهی قبلی ازش نداشتم و تمام این مدت حس می کردم دارم می میرم و اینها نشانه های مردن و تمام شدن توان جسمیه. حال روحی م هم به تبع اون خراب و داغون بود و خلاصه روزگار دوزخی مزخرفی داشتم. تا اینکه چندنفری بهم گفتن با همان عارضه ها درگیرن و این حس تنها نبودن در تجریه ی درد کمی امیدوارم کرد به اینکه این خودِ زندگیه.گرچه ا آغشته به درد.

یکی دوماهی هست که بافتنی می بافم و گلدوزی می کنم. دستهام همون درد سابق رو داره.اما حال دلم خیلی خوب شده. فراموش کردم که شبها چقدر غصه می خوردم از بیکاری دستهایی که عاطل و باطل موندن.دیروز دکتر بعد از نوشتن چکاپ سالیانه گفت ( خب نشسته ورزش کن. مگه حتما باید سرپا ورزش کنی) و  همین جواب فوری دکتر به نق نق من از خارپاشنه باعث شد حس کنم هنوز میشه زندگی کرد.

اومدم اینجا بنویسم بلکه مرهمی بشه برای دردهای جسم ودلم. بلکه اغراقم در میل به زندگی گولم بزنه و حالم واقعا خوب بشه و پشت نقاب کلمه ها پنهان نشم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.