پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

خواب دیده من مردم. غروب که از خواب بیدار شدم گفت.

-خیلی خوب مردی. خیلی قشنگ مردی.

-چطوری مردم مگه؟ با بیماری؟ تصادف؟ یا چی؟

-اینا رو نمی دونم. ولی خیلی قشنک مردی.

-خب چی قشنگ بود. مردنم قشنگ بود؟ چطوری خب؟

-نمیدونم.

نزدیکم می آید.

-خیلی  گریه کردم. حتی توی واقعیت هم فکر نمی کردم اگه تو بمیری من بتونم  برات گریه کنم.اما توی خواب خیلی برات گریه کردم.خیلی گریه کردم.

چند تا شوخی رد و بدل می کنم و سعی می کنم زیاد به پر و پاش نپیچم که زهر خواب پریشانش گرفته شود و فراموشش کند. اما دست بردار نیست. روی دسته ی مبل چسبیده بهم می نشیند:

-من برات گریه کردم. خیلی گریه کردم.چرا نمی فهمی.

-خواب مردن یعنی اونی که مرده عمرش طولانی میشه. گریه هم شادیه. نگران نباش.

-پس باید ازم تشکر کنی که عمرت رو طولانی کردم. میدونی چقدر گریه کردم برات؟ نمیدونی!

برمی گردم که شوخی دیگری بکنم. چشمهای ریز شده ی خیسش را می بینم که سعی می کند با دو انگشت شست و اشاره اشکهاش را برگرداند به داخل چشمها.نمی داند نگاهش می کنم:

-من خیلی گریه کردم. تو مرده بودی. من خیلی گریه کردم.

می کشانمش سمت خودم که بغلش کنم و ببوسمش تا آرام شود. به شدت خودش را دور می کند و همانطور که چشمهای خیسش دلم را تکه تکه تکه پایین می ریزد، دور می شود و پشت در بسته ی اتاقش  پنهان می شود.

والس با آب های تاریک

کتاب (والس با آب های تاریک) را در چهار فایل صوتی شنیدم. نویسنده ساکن استرالیاست و موضوع کتاب نیز در مورد مهاجرت به همانجاست. روی بی سانسور بودن کتاب در ذیل فایل ها تاکید شده.

قصه مربوط به ایرانی مهاجری ست که بعنوان مترجم داوطلب به کمپ جزیره ی کریسمس می رود و حرفهای ایرانیان مستقر در کمپ را برای مددکارها ترجمه می کند. داستان به صورت رفت و بازگشت به گذشته و حال روایت می شود.

زبان خوب و روایتی منسجم دارد. شخصیت ها قابل قبولند. موضوع اما چندان پذیرفته نیست. سعی شده سیاسی باشد اما نیست. دلیل مهاجرت هر کدام از آدمهای قایق به طور ضمنی بیان می شود: یکی آدم کشته، یکی خودش را بجای دوست سیاسی اش( که این هم محل تردید دارد) جا زده. یکی  هم سعی کرده خودش را جای همین آدم فیک جا بزند.

شاید سیاسی نویسی برای آدمهای آنور مرز چیز جذاب و هیجان انگیزی باشد اما برای خواننده هایی که در حال تجربه ی زیسته ی این وقایع هستند، این روایت ها شبیه طنزی کم جان است. با سیلی و سیگار رو تن برهنه ی بازداشتی خاموش کردن و ناسزای رکیک دادن به خواهر و مادر طرف، محتوای سیاسی در نمی آید و به چیزی پرمایه تر نیاز هست. با این تعاریف مهاجران جوان ایرانی پسرهای لوس و ننری به نظر می آیند که تا به تریج قبایشان بربخورد قصد جلای وطن می کنند و با وانمودن کیس سیاسی داشتن، می خواهند پناهندگی بگیرند.

اگر تلاش نمی شد این مورد در داستان پررنگ باشد و با اختصاص دادن بخش قابل توجهی از داستان به روایت پرویز و برخورد کلیشه ای نیروهای امنیتی با او، والس  با آب های تاریک بعنوان داستان مهاجرت نمره ی قابل قبولی می گرفت. تشریح وضعیت مسافران از دردبدری در جاکارتا و روی قایقی اندونزیایی  تصویرروشنی روبروی خواننده می گذارد. گرچه نمونه ی خوبی از  شرح و توصیفات کشمکش و غرق شدن قایق اندوزیایی را پیش تر در کتاب ( سفر به کوالالامپور - ناصرقلمکاری-نشرچشمه) خوانده بودم، اما شکل روایی و شخصیت سازی این داستان نیز جالب است.

اصرار به بی سانسور بودن کتاب و روایت  شکنجه و آزار دیدن جوان بازداشت شده ی  حوادث هشتادو هشت نمره ی قابل قبولی نمی گیرد.

والس با آب های تاریک

امین انصاری

نشرنوگام لندن


کتاب با صدای خود نویسنده در رادیو شهرزاد ضبط شده.


دانلود کتاب والس با آبهای تاریک (صوتی) | کتابخانه فانوس

پشمک شناس

قرار بود از امروز کلاس هاش سرساعت برگزار شه. ساعت اول عربی داشت.

چندبار در اتاق رو باز کردم ببینم کانکت شده یا نه. تشکیل شده یا نه. اصلا دلم خواست نگاه کنم!!!! بار آخر  برگشت و نگاه کرد و گفت: تماشای شو اومدی؟

*

درس ساعت اول تموم شد. گفتم از پشت صندلی بلند شو بیا بیروم از اتاق یه هوایی تازه کن. گفت: نمی خوام.پرسیدم درس بعدیت چیه؟ گفت: پشمک شناسی بالینی!

*

تجربه ی کلاس در خانه قراره همینطوری گزنده و نیش دار و آمیخته به بی ادبی برگزار بشه؟

*

جدای از اینکه که توی دلم این زیرنویس هی رد میشه( اون معلما چی می کشن از دست شما حاضرجوابها !! ) ، به خودم میگم:( یاد شاگردهای سرزبون دار خودت بیفت که ازاول صبح جهد می کردن به اسکی رفتن روی اعصابت ، با شیطنت ها و حرفهای رکیکی که به هم می گفتن ). سپس آنگاه  به یاد می آورم  خودم هم یه بچه ی زبون دراز  دارم . آنگاه از پوستین خلق به در می آم و خدا رو شکر می کنم.

از اون (خدا رو شکر) ها که خود خدا می دونه چه قصد و مفهومی پشتش خوابیده.