پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

آنجو، زوشیو

ساعت دوازده و نیمه و بچه ها خوابن. حتی تکون نمی خورن. شبها دیرمی خوابن. ساعت خواب و بیداری همه مون به هم خورده. من هم امروز که آقای همسر رفت سرکار شش صبح بیدار شدم ، صبحونه گذاشتم و سه ساعت بعد دوباره خوابیدم.

الان توی این سکوت غریبانه و عجیب خونه دلم می خواد وسط هال بایستم و صدا بزنم:

( فرزندانم..آنجو...زوشیو...)

این از کجام اومد و چرا میگم حالا.

بچه که بودم،(دبستانی) فیلمای ژاپنی سیاه و سفید زیادپخش می شد از شبکه یک. توی یکیش یه مادری بود که فکر کنم کور شده بود از گریه یا هرچی. هی توی کوچه خیابون بچه هاش رو صدا می زد.

چرا یادم مونده؟ چون فردای جمعه ای که فیلمه رو نشون میداد من و دوستام توی زنگ تفریحا ، توی حیاط مدرسه هی این یه جمله رو با لحن پیرزن دردمند تکرار می کردیم.

(فرزندانم...آنجو...زوشیو)

حالا بیا برای این دوتا بگو آنجو و زوشیو کی بودن.

منم یادم نبود والله. الان سرچ کردم تازه فهمیدم فیلمه چی بوده و چه مفهومی داشته.

فیلم ( سانشوی مباشر)از میزو گوچی.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.