پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

رقاص اسپانیایی کوچولو

فقط یکبار ازش عصبانی شدم. یکی دوسال قبل که باران کم بود. بعد از مدتها باران پاییزی رگباری بارید و من پتو پیچ ،جلوی در تراس نشستم تا توی سرما به صدای شرشر دل انگیزش گوش کنم.

یکی از همسایه های پشتی ست که تراس مشرف به تراس ما دارند، مردی که گاهی گیتارش را برمی دارد و توی گرمای تابستان یا سرمای زمستان شلوارک پوشیده و گیتار می زند و با صدای بمش می خواند. صدایش خوب است. خوشم می آید. امشب هم صدایش می آمد. مقاومت بی فایده بود. بعد از چند دقیقه خودم را به نشنیدن زدن رفتم جلوی در تراس، از پشت پرده ی حریر ، مرد شلوارک پوش گیتار به دست روی چهارپایه را تماشا کردم. چیزی که می خواند را نمی شناختم.گوش دادم. غمگین می خواند همیشه. در تراسش باز شد و دخترک دوساله اش بیرون آمد.آهنگ تمام شد.صدایی از طبقات پایین آمد که( آقای فلانی خیلی ممنون.ما پنجره مون رو باز گذاشتیم داریم گوش میدیم).دخترک ،ساختمان روبرویی را نشان داد و پرسید( از اینجا بود؟) باباش گفت(نه).آهنگ دیگری را شروع کرد. دخترک با دمپایی های کوچولوش روی تراس سرماخورده هی تند تند راه رفت. صدای پاش مثل چک چک بود. باباهه دست از زدن و خواندن برداشت و گفت( بابا تمرکزمو بهم می زنی. اینقدر راه نرو)دخترگ گفت( دارم می رقصم).باباهه آهنگ ویگن را زد و گفت ( برقص).قد و بالای تو دختر رو بنازم...تو که با عشوه گری، از بابا دل می بری....

صدای ضربات پای دخترک مثل چک چک کفشهای رقاصه های اسپانیایی بود. دلم زیر و رو می شد.غنج می رفت.پدر می زد و دخترک می رقصید.تصویری بهشتی ار از این وجود نداشت.صدای پاهاش قشنگ تر از صدای گیتار بود.مرد آهنگ را تمام کرد و گفت( حالا می خوام یه آهنگ غمگین بزنم).دخترک گغت( غمگین بزن) شروع کرد به زدن. دختر رفت لای پاهای باباهه و یک پایش را هی کشید و کشید و گفت( بریم تو..من سردمه).مرد گفت( من می خوام تمرین کنم. تو برو تو).دخترک نرفت. کرد سه چهارتا آهنگ را شروع کرد اما تمرکز نداشت و دوباره  یکی دیگر زد. دخترک هی پای باباهه را می کشید و هی در تراس را باز و بسته می کرد. مرد بلند شد.در را باز کرد و گفت( بیا بریم تو. اینطوری نمی تونم تمرین .کنم. بریم. منم میام تو)

از پشت پرده غش کرده بودم از خنده. بغضی که با آهنگهای اولیه اش رسوب کرده بود ته چانه ام، با خنده ی خفه قاطی شده بود. دلم می خواست پرده را کنار بزنم.برایش دست بزنم. نه از ته دل بخندم و بگویم: ( درود بر تو پدر دخترک)






نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.