امسال سال غریبی شده برام. حتی چند روز قبل از تر نو شدن سال. کارهایی رو کردم که هرگز تصور انجامش در ذهنم نمی گنجید. بعضیاش رو میگم. ( نیما الان میاد میگه همه چیزت رو ننویس. ننویس. ننویس).
به کسانی زنگ زدم برای تبریک سال نو که هرگز زنگ نزده بودم. من با بغض تبرک گفتم و تعجب تو صداشون تا آخرین کلمه ای که گفتن کاملا محسوس بود. فکر کنم لب هاشون به نشانه ی تعجب به هم فشرده و رو به پایین آویزون مونده بود.
به کسی اعتراف به محبت کردم که گند زدم به همه چی. کلا همون سلام علیک معمولی رو هم از دست دادم.
به کسی پیام تبریک سال نو دادم که سالهاست هیچ ارتباطی نداشتم باهاش. دلیلی هم نداشت. اما خاطرات خوب و ارزشمندی برام توی دوران تحصیل رقم زده بود.( هم برای من هم برای خیلی های دیگه).هنوز جواب نگرفتم البته.
به کسی از دلخوری گفتم و شنیدم که از قضا چقدر خوب شد که گفته شد.
با کسی شوخی های بی مرز کردم که از من بعید بود.
با کسی جوک های خاکبرسری رد و بدل کردم که تصورش از من شاید یک همکلاسی عنق بداخلاقِ مامان بزرگ بود.
عوض شدم. عوض شدم. عوض شدم.
میگه: چقدر غرغرو شدی. قبلا اینطوری نبودی ها!
بلند بلند گفتم: خوب می کنم. خیلی خوب کاری می کنم. هرچی میگم باید گوش بدین. هرچی. همه تون مال منید. باید مراقب خودتون باشین. باید برای من بمونین. پس باید به حرفم گوش بدین.
خنده مون گرفت. خندیدم.
گفت( مالک مون شدی؟)
گفتم(مالک مطلق!)
فشار روانی فقدانه، فشار روانی قرنطینه ست، فشار روانی هراس از کروناست، فشار روانی بی کس و کار شدن در این دنیاست، هر چیه نمیدونم. امسال نقطه عطف بزرگی توی زندگی منه.
شایدم آخرین سال منه و جسم و ذهنم داره ناخودآگاه واکنش درونی نشون میده و اینا همه ش نشونه ست و خودم بی خبرم.
خلاصه اگه آخرین سال من بود، دارم اعلام می کنم که راضیم ازش. راضی باشین ازش.
به نظرم هرکدوم از اینکارها باید انجام می شد. و توی همون وقت هم باید انجام می شد. من به این وجه از دایره ی قسمت معتقدم. معتقدم که هرکاری که کردی و نکردی درست و دقیق در همون لحظه باید انجام می شد یا نمی شد. پس ابراز پشیمونی نمی کنم. باید اتفاق می افتاد پس افتاد.
دارم میگم، اگه یکی از همین روزا اومدم دم در خونه تون و سلام علیک کردم و خواستم محبت بدم یا راه باز کنم برای دوستی، آماده باشین.
بجز یکی دو مورد، آماده ی پذیرش هرنوع باب دوستی و آشتی از تمام پدیده های عالم می باشم.( همچنان اسب چموش و لجوجی در من می تازد)
تمام.
از همین جا به آن علاحضرت و صاحب بلاک کردن و نکردن سلام و اعلام جانثاری کرده تا بنده گان را بلاک و هک نفرمایند
ای خائن...
به همین راحتی منو فروختی؟
اتفاقا به نظر من این اسب نشونه زندگیه . این سال را با این همه تلخی در بستر چه کنم چه کنم نیافتاید .پویا بودید و منتظر عکس العمل زندگی نموندید . حتی اگه کارهایی کردید که قبلا فکرش را نمی کردید همه در جهت جلو بوده .خیلی خوشحالم که اینها را گفتید .
اتفاقا من هم فکر می کنم پشیمونی بی معنیه . اگه تو لحظه می دونستیم که داریم اشتباه می کنیم که خوب نمی کردیم . هنوز که ماشین زمان نداریم . بازم می گم این همه فعال بودن بیشتر از جنبه ذهنی می گم نشونه پیشرویی به جلو و منفعل نبوده که شاید متاثر از ذهن ماجرا جو و فعال شما باشه به هر صورت معنیش یعنی تسلیم نشدن
پیوست : عاشق آدمهایی هم که حال زندگی و شانس و قضا و قدر - اسمش هر چی هست - را می گیرند
شاید تجربه ی یک سوگ که در همین نزدیکی برام اتفاق افتاد بهم یاد داده که این بار بایستم و خودمو حفظ کنم.
شاید هم تاثیر قرصهاست و این منِ سرپا، در واقع منِ قرصهاست.
تعریفهاتون رو میذارم به پای همون قرص ها.
البته من شانس و قضا و قدر رو مدل دیگه ای قبول دارم. همونطوری که توی پست هم گفتم. معتقدم هر اتفاقی باید بیفته می افته و نمیشه جلوش رو گرفت. وگرنه اصلا زمینه های شکل گرفتنش آماده نمی شد.
اون اسب چموش اسبیه که با یکی دونفر نمی خواد از در آشتی در بیاد