دوست خوبم
کامنت تونو تایید نکردم.نمی دونستم مایل هستین تایید و عمومی بشه یا نه.
حدود بیست سال پیش یه دکتری که سالهاست پیشش میریم، به من توصیه کرد برای مشکلات روان تنی سراغ روانپزشک نرم و مستقیم برم پیش مغز و اعصاب. اون موقع کلی دلیل آورد و منو قانع کرد. الان ریز یادم نمونده که چی گفته بود که من قانع شدم و این جمله مثل یه حکم توی ذهنم نقش بسته.
من پیش مشاور هم رفتم. توی اون وضعیت حاد سوگواری و افسردگی که داشت به سمت میل به خودکشی پیش می رفت شروع کرد به شماتت من و اینکه بلد نیستم موقعیتم رو مدیریت کنم و حرفهایی که اگه توی حالت عادی هم می شنیدم منو فراری می داد.
روانکاوی علاوه بر دانش ، هنر ایجاد رابطه هم نیاز داره.باید بلد باشی که مددجو رو به خودت مطمئن کنی . آخرش هم یه سری دمنوش بهم توصیه کرد که بخورم تا خوب بشم!!
بعد از یکسال رفتم سراغ مغز و اعصاب و خدا می دونه که حال و احوالم چقدر تغییر کرد. زانو دردی که تو اون یکسال منو فلج و خانه نشین کرد خوب شد. گریه هام بند اومد. قدرتم در تحلیل و برخورد با مسایل و مشکلات بهتر شد. لااقل اول فکر می کردم بعد غصه می خوردم و مثل قبلترش، اول از گریه و غصه خودمو نمی کشتم تا بعد ببینم چه کاری میشه کرد.
اصلا نمیگم روانپزشک یا مغز و اعصاب یا مشاور یا روانشناس. اما هر کدوم از اینها باید تجربه و قدرت ایجاد رابطه به بیمار رو داشته باشن و قبل از هرچیزی اعتمادش رو جلب کنن تا پروسه ی درمان شکل بگیره.
افسردگی
یه راه درمانی ساده داره
که متخصص ها هیچکومشون اونو نمیگن
چون اگه مریضا درمان بشن اونا نونشون سفر خارجشون و کلی مشت و مال و حالشون تعطیل میشه
پس منم نمیگم
مرسی