-
ای جانک خندانم
شنبه 25 آبان 1398 09:10
وقتی یکی تلگرام و اینستاش رو حذف می کنه و گوشه می گیره و پیامی رو در هیچ جایی جواب نمیده ، معلومه که بدجوری از دنیا و لابد از آدمهای دنیا شاکیه. وقتی تو نمی تونی، به خودت اجازه نمیدی، یا جراتش رو نداری که بری بپرسی ( چی شده جانکم؟ کی بهت چی گفته جانم؟ ) می شینی گوشه ای و نگاه می کنی و دورادور دعا دعا می کنی که هرچی...
-
ذات / جوکر
پنجشنبه 23 آبان 1398 09:15
دیشب نشستم به تماشای جوکر2019 . نه اهل شوالیه ی تاریکی دیدنم نه فیلمهای اکشن و بزن بکش.اما این را دیدم. آدمهای طرد شده، آدمهای ندیده گرفته شده، آدمهای فردوست، آدمهای توسری خورده، چه حجم بالا و وحشتناکی از شرارت خونسردانه در وجودشان نهفته. در مقابل آدمهای عزیز دردانه، آدمهای توی چشم و سوگلی، آدمهای طراز بالای اجتماعی و...
-
تعبیر خواب
پنجشنبه 23 آبان 1398 09:04
خوابهای این چند وقت اخیرم آنقدر خوب و رویایی و ملکوتی و رئالیسم جادویی طور شده که دلم می خواد تمام روز بخوابم و فقط خواب ببینم. بدبختی این که بدنم با اثرات قرص ها کنار آمده و دیگر خواب نیستم و ساعت دوازده شب می خوابم و ساعت پنج و نیم صبح بیدارم تا وقتی خستکی از پا درم بیاورد و ساعتی بخوابم. خوابها را به فال نیک می...
-
بچه ی آمریکاپسند من
پنجشنبه 23 آبان 1398 09:00
می گه: آفرینش خدا باگ داره. یه باگ خیلی بزرگ. چیزی نمیگم.ادامه میده: -خدا باید آدما رو با این آپشن می آفرید که بتونن محل تولدشون رو انتخاب کنن. آخه چرا من توی آمریکا دنیا نیومدم؟ چرا توی ایران دنیا اومدم؟ کمی که می گذره می گه: -به نظرت حرفای من خیلی زشت و بد نیستن که دارم برای خدا تعیین تکلیف می کنم و به آفرینشش اشکال...
-
بچه ی شاکی از شکل خلقت
پنجشنبه 23 آبان 1398 08:54
می گه: کاش من گیاه آفریده می شدم. از این گیاه های گوشتی کوچولو که وقتی توی دستت می گیری فشار میدی له میشه. کاش من حیوون آفریده می شدم. مثلا آهو که شکار بشم. گفتم: حالا اینقدر علاقه به از بین رفتن و نابود شدن با این روشهای خشونت آمیز همه ش مال تنبلیه؟ خجالت نمی کشی؟ گفت:اصلا هم خجالت نداره. چرا خدا منو دانش آموز آفریده...
-
مریمانه
چهارشنبه 22 آبان 1398 12:28
نازنین مریم
-
خواب عمیق گلستان / فیدیبو
چهارشنبه 22 آبان 1398 12:15
نسخه ی الکترونیکی (( خواب عمیق گلستان)) ام را از اینجــــــــــــــــــــــــــــا تهیه کنید .
-
زمین سوخته
چهارشنبه 22 آبان 1398 12:10
قصه ی شب ها و روزهای سه ماه اول جنگ ایران و عراق در اهواز،دستمایه ی زمین سوخته است. وقوع جنگ با خبرهایی که با قلدرمآبی و افتخار از تلویزیون عراق پخش می شود و شایعات دهان به دهان ساکنان مرزی پیش بینی می شود. در حالی که مردم از تعداد تانکهایی که ارتش عراق لب مرز مستقر کرده، و تلویزیون عراق تصاویر پاسگاه مرزی ایرانی خلع...
-
قفل واکن مورد نیاز است
چهارشنبه 15 آبان 1398 00:44
قصه قفل شده. خودمو چشم زدم.
-
طفلی بنام شادی
چهارشنبه 15 آبان 1398 00:42
گفت( دوست داشتی چطوری باشی که الان نیستی؟) یا چیزی شبیه این. مثلا ( دوست داری چطوری نبودی که الان هستی). گفتم ( دوست دارم شاد باشم. روحیه م شاده.اما دلم می خواد مجال ابراز شادی داشته باشم. هیچ چیزی بهانه نشه برای پنهان کردن شادی). یادم افتاد که صدای بلند خنده ممنوع بود. کفش غیر مشکی ممنوع بود. شلوار تنگ یا گشاد ممنوع...
-
عوارضی
دوشنبه 13 آبان 1398 15:07
از عوارض داروها ایجاد سرمای شدید و گرمای شدید و تعریق زیاد است. تپش قلب و بی حالی و خواب آلودگی نیز همچنین. از بین تمام عوارضی که در بروشور برای داروها ذکر شده ، فعلا فقط از اسهال مصون مانده ام بقیه را تمام و کمال دچارم بحمدلله . دیروز با حس سرمای خیلی شدید تا موقع خواب سرکردم. سرمایی از دورن که با هیچ لباس و دمنوش و...
-
صدام
شنبه 11 آبان 1398 23:51
از این مرد می ترسم. کابوس بچگی هام را پر کرده بود. نماینده ی تمام کسانی بود که مردان و پسران و پدران مان را توی جنگ می کشتند. صاحب جان های همه بود اصلا. خون جوانان ما می چیکید از چنگ او . آمریکا خر کی بود؟ من مثل چی از این مرد می ترسیدم. سرو کله ی پرموی شلخته اش که از ته اتاقک زیرزمینی پیدا شد، دلم خنک نشد. اصلا نمی...
-
تپش قلب
جمعه 10 آبان 1398 14:43
خدای عزیزم... گفتی برو دکتر. رفتم. من که با قرصهات همه ش خوابم. این تپش قلب چی بود دیگه؟ دارم خفه میشم خب. مرسی. اه!
-
خانواده تیبو
جمعه 10 آبان 1398 14:25
چهارجلدی خانواده ی تیبو روایتگر بخشی از تاریخ فرانسه در طی سالهای پیش از جنگ جهانی اول تا پایان آن و اعلام صلح است. جلد اول معرفی شخصیتها و اوضاع اجتماعی پاریس و وضعیت فرهنگی- مذهبی خانواده هاست. جلد دوم تیبوی پدر را تمام و کمال معرفی می کند.جلد سوم متعلق به ژاک( پسر کوچکتر) و جلد چهارم به آنتوان( پسربزرگ خانواده) می...
-
فرازی از دعای ( بنفشه ی آفریقایی ام ، گل بده و بمان )
پنجشنبه 9 آبان 1398 18:35
بنفشه خانم جانم دوسال پیش، بعد از یکسال، آخرهای گلستان نویسی گل دادی و خلاص. حالا آخرهای نهنگ های خسته ام ، باز به گُل نشسته ای. نکند باز بروی حاجی حاجی مکه! من عاشق گلهای بنفشت هستم. انگار شده ی نشانه ی پایان گرفتن کلمه هام.
-
آخر
پنجشنبه 9 آبان 1398 00:08
قصه ها که به آخر می رسند، جنون شکل دیگری به خودش می گیرد. فکر می کنی آدمها را درست به مقصد رسانده ای یا نه؟ شب و روزهاشان را درست چیده ای یا نه؟ واگویه هاشان را همرنگ روزگارشان کرده ای یا نه؟ زیادی به این یکی سخت نگرفته ای؟ خیلی آن یکی را نازداری نکرده ای؟ قصه دارد تمام می شود ، اما همهمه ی آدمهاش تمام نمی شوند. شب...
-
خانم بزرگ
چهارشنبه 8 آبان 1398 21:59
مثلا گاهی زیرپوستی بخش هایی از داستان جدیدم رو میگذارم. اما این فونت گنده ی دیوانه قشنگگگگ تابلو می کنه.
-
جایگزینی
چهارشنبه 8 آبان 1398 16:20
حقیقت این است که ما آدم ها قدرت جایگزین کردن چیزهای مختلف با هم را داریم.برای فراموش کردن جنایت، خیانت و خباثت ، آدم ها را جایگزین هم می کنیم. حس ها را جایگزین هم می کنیم. مثلا برای رفع خشم از کسی ، عاشق کسی دیگر می شویم.برای فراموش کردن رذالت کسی، مهر بی حد و حصر می ورزیم به کسی دیگر. برای قورت دادن احساس حقارت،...
-
موی ترا دیدم و دیوانه شدم
چهارشنبه 8 آبان 1398 16:15
از اونام که یه چیزی رو خوب مراقبت می کنم، مراقبت می کنم، مراقبت می کنم و بعد وقتی خیلی کلافه ام کرد ... موضوع از این قراره که بخشی از بالا و پایین موهام رو قرمز کرده بودم. آمبره سرخود و اینا :)) . امروز قیچی انداختم ته موها و آمبره های خودسرانه رو قیچی کردم. حالا موها تا سر دوش هستن و منم همچی سبک!!! سبک، ها!!!
-
این دور روز
سهشنبه 7 آبان 1398 22:02
مامان خوب بود. به طرز محسوسی وزن گرفته بود. از مامان خیلی لاغری که توی دو سه سال اخیر فقط پوست و استخوان مانده بود ازش در آمده. چشمم بهش عادت نکرد توی این دو روز. زل می زدم بهش. نگاهم را غافلگیر می کرد. مثل گذشته ها با صدای بلند، حرف می زد. از بچه ها می گفت. از روزگار می گفت . یک تکیه کلام جدید پیدا کرده توی این یکسال...
-
ماهیت شل شدگی مغز
سهشنبه 7 آبان 1398 21:52
از یک زن گِرگِروی اشکش سر مشکش و از همه چیز زود برنج و به دل بگیر و کنج عزلت گزین ، تبدیل شدم به یک زن خوابالوی بی خیال که حتی نمی تونه به یک مساله چند دقیقه فکر کنه. مغزم شل شده انگار. هیچی توش بند نمیشه. چی کردی با ما دکتر؟ چی کردی با روح و روان ما ملک الموت بی پیر! سرعت پردازش لپ تاپ به حلزون گفته التماس دعا . کلید...
-
صحت خواب
پنجشنبه 2 آبان 1398 12:47
طی یک اقدام انتحاری دیروز رفتم بین مریض اونقدر نشستم تا ویزیت شدم. الان منگ منگم. سرم برای خودش میره، تنم برای خودش. به دکتر گفتم: (داروها خواب آوردن؟) گفت: ( نه زیاد! ) با (نه زیاد) ش ساعت 12 ظهر بیدار شدم. دکتر بداخلاق! برم به بقیه ی خوابم برسم!
-
نهنگ ها
چهارشنبه 1 آبان 1398 08:36
نهنگ ها را کنار ساحل رها کرده ام تا بچرند علف های تنهایی را. آنقدر بجوند و نشخوار کنند برگهای کشیده و آب خورده ی کنار آب را که به تخم و رگ و پی گیاه برسند. آن وقت شروع کنند به جویدن شن ها. تا خاطره ی تمام آنهایی که روی شن ها راه رفته اند، نشسته اند و دراز کشیده اند، با تمام عاشقانگی ها، تمام ناامیدی ها و تمام سرخوشی...
-
اولین باران پاییز
چهارشنبه 1 آبان 1398 00:51
همه را نوشتم و کوچه ی علی چپِ حال خوب را نشان دادم که نگویم از اولین باران پاییز امسال. پارسال اولین باران، اولین برف، اولین سرما، اولین عید، اولین بهار، اولین شکوفه و اولین تابستان، را نشانش دادم و گفتم:( بابا اولین بارون پاییز بارید. حیف نیستی ببینی)( بابا اولین برف زمستون بارید. حیف نیستی ببینی) ( بابا اولین سرمای...
-
مخلوق خوب خدا
چهارشنبه 1 آبان 1398 00:34
ظهر سیب زمینی های تپلی را توی تابه سرخ می کردم، پیشبند گل گلی رنگ و رورفته ام پر از لکه های روغن می شد، نیما نان تازه گرفته بود .پسرک بخاطر شورای معلمان ساعت ده تعطیل شده بود و از خود ساعت ده با ور ور حرف زدن و درخواستهای بجا و نابجا مغز سرم را خورده بود. کشاندمش پای سینک که کمتر حرف بزند: _بیا این دوتا لیوان رو برام...
-
مامان فروش دردمند
چهارشنبه 1 آبان 1398 00:17
امشب اعلام کرد که مرا می فروشد. با آقای پدرش مشغول شوخی و خنده بود که حرف را رساندند به من و نفهمیدم چی به چی ربط پیدا کرد که گفت ( مامان رو هم می فروشم). دیگر من و زبان به قول پسرک تیکه بار کننده ام ماند و پسرک! تکان می خورد می گفتم( بعله! کسی که منو می فروشه ، این کار رو هم می تونه بکنه). شب به درازا کشید و پسرک توی...
-
کی بود؟
سهشنبه 30 مهر 1398 01:11
از دوستان اینجا کیا اومدن توی کانال؟ نمی خوام آیدی تلگرام تون رو معرفی کنین. فقط می خوام بدونم با اسم های اینجا کیا اومدن؟ در هر صورت خوش اومدین
-
بربادرفته
سهشنبه 30 مهر 1398 01:07
قدیم ترین خاطره ای که از موهای کوتاه جلوی سرم دارم مال هفده سال قبل است. خانه در حال نقاشی و این چیزها بود. ترم تابستانی را مهمان شدم و رفتم گنبد. هوای شرجی باعث می شد از این ور سشوار بکشی از آن ور موهات وز شود. خواهر کوچیکه تا چشمش به من می افتاد می گفت: ( اشلی ویلکز ) موهای وز وزی دوطرف سرم فر خورده بود و پف کرده...
-
به خودش چیکار داری؟
دوشنبه 29 مهر 1398 13:42
چند بار از جاهای مختلف بهم پیام دادن برای مصاحبه و معرفی کتابهام و برنامه های مربوط به کتاب. شماره م رو می گیرن و میرن که میرن. نمی دونم جریان چیه. از شماره م خوش شون نمیاد، از عکسای پروفایلم خوش شون نمیاد، یا بعد از پیشنهاد یادشون می افته که (نه...اینو نمی خواستیم) یا چی؟ جالبه که پیگیر پستها و استوری هام هم هستن و...
-
مساله ی عجیب خالِ لپ
دوشنبه 29 مهر 1398 13:36
خانومه از دور آشنا نگاه می کرد. ته لبخندی مهربان داشت کش می آمد روی لبهاش. از آن قسمت از بدنش که دیده می شد توجه و اشتیاق می تراوید سمت آدم. گفت: -من با یه خانوم معلمی... کنارش که رسیدم ساکت شد. لبخند زدم. گفت: -نه... اشتباه گرفتم. شما نیستی. من با یه خانوم معلمی اینجا آشنا شدم. قرار گذاشتیم همدیگه رو اینجا ببینیم....