پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بچه ی آمریکاپسند من

می گه: آفرینش خدا باگ داره. یه باگ خیلی بزرگ.

چیزی نمیگم.ادامه میده:

-خدا باید آدما رو با این آپشن می آفرید که بتونن محل تولدشون رو انتخاب کنن. آخه چرا من توی آمریکا دنیا نیومدم؟ چرا توی ایران دنیا اومدم؟

کمی که می گذره می گه:

-به نظرت حرفای من خیلی زشت و بد نیستن که دارم برای خدا تعیین تکلیف می کنم و به آفرینشش اشکال می گیرم؟ ها؟ باگ داشتن رو بهش میگم؟ زشته نه؟


شرح ما وقع:

آنونس فیلم  جدیدجومانجی  رو می بینه و ابزار و وسایلی که شخصیتهای فیلم توی مدرسه برای تحقیق و آزمایش و شیطنت و سرگرمی دارن ، آه از نهادش برآورده  و دلش خواسته توی آمریکا دنیا بیاد تا بتونه از اون ابزار و وسایل برای اختراع و ایده هاش استفاده کنه.


نامبرده در کودکی عاشق رفتن به چیکاگو و آمکیکا بود، چون مردم اونجا لخت!! بودن. ( منظورش شلوارک پوشیدن اقایون و خانوما توی خیابون بود). بازهم هزار شکر که آرمان هاش تغییر ماهیت دادن و شکل علمی به خودش گرفت. وگرنه من می خواستم برای رفتن بچه م به آمریکا چه توضیحی بدم آخه؟

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیه چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 11:44

حالا من تو اداره چی باید بگم که نشستم تنهایی جلو مونیتور می خندم قسمت نامبرده اش عالی بود خدا رو شکر که نامبرده جهت نایل امدن به اهداف علمی می خوان برم امریکا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.