پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

صدام

از این مرد می ترسم. کابوس بچگی هام را پر کرده  بود. نماینده ی تمام کسانی بود که مردان و پسران  و پدران مان را توی جنگ می کشتند. صاحب جان های همه بود اصلا. خون جوانان ما می چیکید از چنگ او . آمریکا خر کی بود؟

من مثل چی از این مرد می ترسیدم. سرو کله ی پرموی شلخته اش که از ته اتاقک زیرزمینی پیدا شد، دلم خنک نشد. اصلا نمی دانستم باید خوشحال باشم یا نه. بیرونش آوردند. محاکمه اش کردند. اعدامش کردند.دوسال قبل کتابی در مورد بازجویی اش خواندم.اما هنوز وقتی بهش فکر می کنم می بینم آن ترس موهوم ته دلم هست. این مرد تمام بچگی و نوجوانی مرا دزدید و به کابوس آغشته کرد. از هواپیماهایش می ترسیدم. از تانک هایش می ترسیدم. از چشم های پدرسوخته اش می ترسیدم. جنگ تازه  چندماه بود که تمام شده بود.وقتی صدای دستجمعی ( بالرّوح، بالدّم، نفدیک یا صدام ) در خیابانهای بغداد  را از تلویزیون عراق می دیدم و می شنیدم، باورم نمی شد مردمش دوستش دارند.

از این مرد نوشته ام بلکه ترسم دود شود و برود هوا. حرفهام بماند با قصه ی نهنگ ها.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.