پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

این دور روز

مامان خوب بود. به طرز محسوسی وزن گرفته بود. از مامان خیلی لاغری که  توی دو سه سال اخیر فقط پوست و استخوان مانده بود ازش در آمده. چشمم بهش عادت نکرد توی این دو روز. زل می زدم بهش. نگاهم را غافلگیر می کرد. مثل گذشته ها با صدای بلند، حرف می زد. از بچه ها می گفت. از روزگار می گفت .

یک تکیه کلام جدید پیدا کرده توی این یکسال و چندماه. لای حرفهایش می گوید( بابا... خدا بیامرز).

حتی نوشتنش هم برایم سخت است. من هیچ وقت دوست نداشتم پشت بند اسم رفته هایم ( خدابیامرز ) بیاید . دوست دارم همیشه اسم شان مثل آدمی که هستند و بین مان می چرخند به زبان بیاید.

سالهاست که همیشه همراه کسی توی خیابانهای گنبد گشته ام. معمولا با خواهرها  یا با آقای همسر.  خواهرها فورا جایگیر می شوند توی یک کافی شاپ یا رستوران.آقای همسر هم مقصد و هدف  مشخصی دارد و بعد از انجام خرید، سریع می رویم سراغ کار بعدی.

یک صبح با پسرک  دوتایی رفتم به سیر خیابان ها. لباس خریدم. پارچه ها را دید زدم ( نخریدم). چنارهای دوطرف خیابان را سیر نگاه کردم. دور فلکه چرخیدم و کیف کردم از نفس کشیدن هوایی که همیشه دوستش داشتم.هوا را بو کشیدم. چشم هام را گاهی بستم و بو کشیدم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.