می گه: کاش من گیاه آفریده می شدم. از این گیاه های گوشتی کوچولو که وقتی توی دستت می گیری فشار میدی له میشه. کاش من حیوون آفریده می شدم. مثلا آهو که شکار بشم.
گفتم: حالا اینقدر علاقه به از بین رفتن و نابود شدن با این روشهای خشونت آمیز همه ش مال تنبلیه؟ خجالت نمی کشی؟
گفت:اصلا هم خجالت نداره. چرا خدا منو دانش آموز آفریده که با این همه خستگی باید برم حموم و بعد هم برنامه مو بچینم. تازه مسواک هم باید بزنم!!!
شرح ماوقع:
امروز عصر زبان داشته.غروب هم استخر رفته. الان سر شبی شهیده. از بوی زننده ی کلر نفسم تنگ میشه. تا از استخر میان همه شون رو سریع می فرستم حموم که بوی کلرشون از بین بره. تمام این درخواستهای تغییر خلقت برای اینه که خسته ست! خسته!
تو فوق العاده ی
اینو یادت نره