-
دیالوگ محوری
دوشنبه 15 مهر 1398 16:02
میگه: یه کیایی تو رو برای خوشون می خوان و انتخاب می کنن که تو نمی خواهی شون، بعد از اونور تو یه کیایی رو برای خودت می خوای و انتخاب می کنی که اونا تو رو نمی خوان. این ظلم نیست؟ -هست یه جورایی. اما چه میشه کرد؟ -فقط یه جورایی نه . همه جوره ش ظلمه. ببین تو جونت در میره که اون کیایی که می خوای، فقط یه لبخند بزنن بهت.اما...
-
سوزن به خود
دوشنبه 15 مهر 1398 12:59
1- گل که بزرگ میشه، ریشه هاش که زیاد میشن، باید گلدون رو عوض کرد.وگرنه ریشه های زیادی ،گل رو خفه می کنه.گل رو می کشه. گل رو نابود می کنه. دارم گل هامو می کشم. نابود می کنم. خفه می کنم. 2-بعضی گل ها توی فضای کوچک، با تحت فشار بودن ریشه ها پاجوش می زنن.گل میدن، شاداب و زیبا می مونن. بیخود و بی جهت چندتا گلم رو به رشد...
-
در حاشیه ی جشنواره ی داستان ایرانی ققنوس با پروانه سراوانی
یکشنبه 14 مهر 1398 22:20
بیایین منو ببینین اینــــــــــــــــــــــــــــــــــــــجا
-
من ژانت نیستم
یکشنبه 14 مهر 1398 22:04
مجموعه داستانی خواندنی و جذاب. محمد طلوعی زاده ی رشت است و ردپای زیست بومش در داستانهای این مجموعه به شدت پیداست. حتی اگر اهل رشت نباشید و اسم خیابانهاش را نابلدید، ایستاده در میدان، صدای زنگ ساعت شهرداری گوشتان را می نوازد . در داستان (پروانه) دختری که به مردش مشکوک است برای کنترل کردنش چادرچاقچور می کند و پیچیده در...
-
جنگ نفرت انگیز است
شنبه 13 مهر 1398 20:37
زمین سوخته، آی سوخت مرا. گذاشتم چندروزی از خواندنش بگذرد و دراره اش بنویسم .اما باز هم سوختم. کباب شدم. لعنت به جنگ.
-
منو ببخش :))
پنجشنبه 11 مهر 1398 19:42
یک بچه ی خوشگل و گوگولی و مامانی با چشم های رنگی و موهای زیتونی ، کلاس دوم یا سوم دبستان بود . همه با هم بازی می کردیم. توی حیاط بزرگ و پر گل و درخت خانه ی قدیمی مان. خواهر ها و پسرعموهای ریزه میزه و پر حرف و فضولچه. بزرگترها رفته بودند جایی. مراسمی، چیزی شاید. یکهو درآمد گفت: -دوست مامانم منو آرایش کرد. خیلی خوشگل...
-
مرغ بی آشیون
چهارشنبه 10 مهر 1398 18:29
جونم براتون بگه تموم وسیله هام رو از روی دراور و اتاق بزرگه برداشتم آوردم ریختم زیر کنسول.خدا هیشکی رو بی خانمان و بی جا و مکان نکنه .
-
فخر عالم
چهارشنبه 10 مهر 1398 18:25
از من پرسید: -شما تا حالا یکی از مفاخررو از نزدیک دیدین؟ -مفاخر چی؟ فرهنگی؟ ادبی؟ علمی؟ چی؟ -هر کدوم. مفاخر ایرانی. مثلا ابتهاج... محمود دولت آبادی و ... گفتم: -والله اینایی که گفتین رو نه ندیدم هنوز از نزدیک. اگه آتش تقی پور رو جزو مفاخر حساب می کنین ، ایشون رو ده بار از نزدیک دیدم. یک بار هم درگیر پروژه ی درسی بودم...
-
پونه پونه ...گل پونه
سهشنبه 9 مهر 1398 11:47
شاعر اینجا فرموده: هر کی رو خواستم عاشقه یکی دیگه بود یا ازش کنده بودن تیکه تیکه تیکه بود یا رقیب داشتم یا رقیب یکی دیگه این همون عشقی که حافظ میگه بود اونی که دوست داشتم ...دوست داشت دوستامو یه مشت دوست مارموز ...ها ...دوستامو! مثله پروانه دورم زدن ...تو رو خدا ... دلسوزامو!!! می خوام بگم یه وقت لازم نیست به انتخابای...
-
حقوق شهروندی
سهشنبه 9 مهر 1398 11:39
دیگه کم کم وارد فاز جدید پروژه ی اتاق تکونی شدیم. اولی: -مامان...؟ این جامدادی های زشتت چی ان نگه داشتی؟ برو سه تا جامدادی ست بخر.اینا رو بنداز دور. -مامان...؟ اصلا چرا مداد رنگی های کوتاه و درب و داغونو نگهداشتی؟ برو یه جعبه ی نو بخر و اینا رو بنداز دور. -مامان...؟ اینا قراره روی دراور بمونه؟ شکل اتاق زشت میشه. بر...
-
دور ریختنی های ماندنی
دوشنبه 8 مهر 1398 22:50
بارها همینجا گفته ام که برای دور انداختن چیزی در خانه ی ما ، آن چیز باید از سه گیت گمرگی عبور کند تا اجازه یافته و برود قاطی قاذورات شود. اولی می گوید: ( این مال بچگی های منه. جزو خاطرات منه. نباید دور بندازیش. من نمیذارم) .تا بیایی اولی را راضی کنی که دیگر قابل استفاده نیست و به درد نمی خورد و کاربردی ندارد و خراب...
-
اوصیکم به no آشغال
دوشنبه 8 مهر 1398 15:27
توی این چندروز که اتاقِ از هم سوا دارن، اخلاقهاشون زمین تا آسمون فرق کرده. دیگه باید برم به درگاه خدا از چیز دیگه ای شکایت کنم. چه ایرادی داره که الان من توی پذیراییم گل دارم، پرونده های کاری آقای همسر دارم، چرخ خیاطی و جعبه ی نخ سوزن دارم، پنکه ی زمینی دارم، لیوان لیوان مدادرنگی و قاشق چوبی رنگی و سررسید های مشغول به...
-
گورچین
دوشنبه 8 مهر 1398 15:19
مهری در پی ناباروری با همسرش صفا راهی آلمان می شود تا با استفاده از متدهای نوین پزشکی ، مادر شود. او مادر می شود اما فرایند این باروری ( اسپرم اهدایی) ، تا سالهای مدید دغدغه و خوره ی ذهنی صفا ست. او با محسن دوست ساکن آلمان که میزبانشان در سفر درمانی بود نیز قطع رابطه می کند تا هر حرف و حدیثی در مورد این بارداری را...
-
ترجمه ی پرتقال خونی به کُردی سورانی
شنبه 6 مهر 1398 17:22
دو روز قبل خبر ترجمه شدن #پرتقال_خونی به زبان کُردی سورانی را از دوست نویسنده ای شنیدم. ظاهرا چاپ دوم هم رفته. در سلیمانیه ی عراق ، اقلیم کردستان. از خوشحالی و خوبحالی و شعفم هرچه بگویم کم گفتم. اشک همینطور سرازیر بود به پهنای صورتم. نکته اینجاست که در کردستان عراق هم مثل ایران به قانون کپی رایت اهمیتی نمی دهند . حق...
-
فرق
جمعه 5 مهر 1398 20:54
میگه( باید پنج دقیقه ای دوش بگیرم. پول آب گرم جدا میاد. پول آب سرد جدا. آب سردم اونقدر هزینه نداره. اما آب گرم... نگو! سیستمش طوریه که آب سرد خودکار میره روی آب گرم. آب لوله کشی به درد خوردن نمی خوره. باید آب معدنی بخرم.برق...آخ...برق. ماه قبل یک میلیون و دویست پول برق دادم. )
-
ته فنجانم بود و نبود
جمعه 5 مهر 1398 20:49
گفت ( زیاد به بابا فکر می کنی؟) گفتم ( آره. خیلی زیاد) نقش های قهوه ای فنجان را برگرداند سمت من . گفت( ببین این آدم تکیه داده به جایی. زانوهاش رو بغل کرده. یک عکس روبروشه. یعنی داره با آدمی که نیست حرف می زنه یا بهش فکر می کنه.با کسی که نیست . ) گفت: شروع افسردگیه. نباید فکرت رو درگیر کنی. گذشته رفته. تموم شده....
-
زشت
جمعه 5 مهر 1398 20:42
از دیروز دیگه میشه بهش گفت: ( برو توی اتاقت به کارهای زشتت فکر کن). والله اتاق فسقلیش اونقدر خوشگل و دلبر شده که منم دلم می خواد دم و دقیقه برم اونجا و به کارهای زشتم فکر کنم. و بیرون نیام!
-
دامت برکاته
پنجشنبه 4 مهر 1398 08:25
آقای معلم در مذمت تتو کردن گفته بود : -خالکوبی کار آدمای لات و لوت و اراذل و اوباشه. گناه داره و آدمو از خدا دور می کنه و ... یکی از پسرکها گفته: -آقا ..! مسی هم تتو داره. برای همین هم نمی تونه خون بده. اما مسی ورزشکار جهانیه. لات و لوت نیست. آقا جواب داده: -مسی لات و لوت نیست. اما عقده های پنهان شدیدی داره. خالکوبی...
-
قیامت
پنجشنبه 4 مهر 1398 08:22
خونه قیامته. وسایل دو تا اتاق کار و اتاق پسرها وسط هال ولو شده. امروز هم خواهر جان میاد که سرا راه سوغاتی های بلاد کفرشو رو بده بهمون. برم ناهار درست کنم یا وبلاگ بنویسم؟ دارم اتاق پسرها رو جدا می کنم. یکی تا دیروقت با صدای بلند از صفحه ی گنده ی تبلتش چیز میز می بینه و یکی باید سرشو بکنه زیر پتو بلکه به زور بخوابه. و...
-
آستین سرخود
پنجشنبه 4 مهر 1398 08:15
طوری نباشین که هنوز دانشگاه نرفته آدم چشماش قد بشقاب گرد بشه و قلبش هزارتا بزنه کصافطا. شب برای خاله ش تعریف می کنه: -مامان تا شنید چشماش گرد شده بود از تعجب. تا یکساعت هنگ بود .حرف نمی زد. بعد از یکساعت شروع کرد دعوا کردن. با آن خاله ی شیطون هر هر خندیدند به ساحت مادری من! ماشین دوستشش رو گرفته بود و انداخته بود توی...
-
باشه تو خوبی
سهشنبه 2 مهر 1398 15:26
بس که یکی از معلم ها خواهان داشت و آن یکی مورد بی مهری والدین بود، برای بچه های ششمی طرح معلم شناور گذاشتند. یعنی سه چهارتا درس را یکی از معلم ها و سه چهارتا را آن یکی برای هردو کلاس درس می دهد. مثل سیستم راهنمایی و دبیرستان که کلاس ها متغیرند و معلم ها ثابت. حالا پسربچه ها مقایسه می کنند و نتایجش را هر ظهر به محض...
-
اینقدر زنگ نزن. سرمون شلوغه!
سهشنبه 2 مهر 1398 15:17
فکر کن اگه باهاشون رفته بودم ثبت نام تا الان برنگشته بودم خونه. پسرک گشنه و تشنه می اومد خونه و ویلون و سیلون می شد. البته که گرسنگیش رو با گوگل کردن!! کابینت ها و رد زنی خوراکی ها برطرف می کرد و سراغ همه ی سوراخ سمبه های پیدا و پنهان هم می رفت. نه اینکه همین الان هم پدر تلویزیون رو با کانال یابی دستی و حذف و اضافه ی...
-
آخرین انار دنیا
دوشنبه 1 مهر 1398 22:32
مظفرصبحگاهی پس از بیست و یکسال از زندانی در دل ریگ و شن های بیابان رها می شود و در قصری میان باغی سرسبز و انبوه از گل و گیاه ساکن می شود. فضای بهشت گونه ی باغ او را راضی نگه نمی دارد و برای یافتن آنچه در این بیست و یکسال ذهن و دلش را مشغول کرده بود، راه گریزی پیدا کرده و راهی دنیای جدیدی می شود که سالیان طولانی از...
-
این چه مرَضیه؟
یکشنبه 31 شهریور 1398 19:45
روزهایی که کلافه ام و بشدت اندوهگین، حس طنز نویسی م بشدت گل می کنه.
-
پسرک کنجکاو فضول!
یکشنبه 31 شهریور 1398 19:44
فیلم ژن خوک رو می دیدم. اون کاراکتری که جلوی ماشین و خونه ی لاکچریش به ملت فحش می داد اومد روی صفحه تلویزیون. پسرک گفت: -عه..این منظورش همون آقازاده هه ست که به مردم توهین می کنه. اسمش چی بود. ساشا چی؟ پسر وزیر چی بود؟ -تو از کجا می دونی؟ -وقتایی که نت دارم. توی تبلیغات نتی دیدم. -بعد... چی دیدی؟ ( بله منم دقیقا نگران...
-
ترکمانچای
یکشنبه 31 شهریور 1398 19:38
اومدم بگم که یک بار از ترکمانچای بسته ی پستی داشتم. عهدنامه ی عباس میرزا و فتحعلی شاه اینا بود ؟ نه... پایان نامه ی یکی از همدوره های ارشدم بود که خیلی زودتر از من دفاع کرده بود و ازش خواهش کرده بودم برام بفرسته و با مهربانی و سخاوت سی دی پایان نامه ش رو برام فرستاده بود. اسمش مریم بود. هرجا هستی مریم ترکمانچایی( این...
-
اعترافات
یکشنبه 31 شهریور 1398 13:51
تا وارد بخش مرجع شدم( امروز اینجا کلاس داشتیم. تعدا بچه ها کم بود) یکی یکی و پشت سر هم گفتند( خانوم مبارکه.خیلی بهتون میاد). خندیدم و گفتم ممنون. تا وسطهای جلسه چشم برنمی داشتند از صورتم. همیشه بهشان می گویم با فاصله از من بنشینند تا بتوانم ببینم شان.( با نزدیک بینی چشمم آدمها و اشیا را باید حداقل با فاصله ی پنجاه...
-
میری یا میای؟
جمعه 29 شهریور 1398 15:05
بچه رو نوشتیم اونجا! اما همچنان منتظر اینجاییم که ببینیم چی درمیاد!
-
دیر آمدی ری را
جمعه 29 شهریور 1398 15:00
فرض کنیم یک آرزو و خواسته ی مهم داریم. اونقدر برامون مهمه که خواب و رویامون رو پر کرده. دلمون مشتاقانه می خواد که بهش برسیم. فرض کنیم خونه، ماشین ، مدرک ، مهربانی و توجه آدمی که عاشقش هستیم، بچه یا هرچیزی که به اقتضای زمانی که توش زندگی می کنیم، میل داریم داشته باشیمش. حالا اگه خونه رو بعد از یک ورشکستگی مالی ، ماشین...
-
دگردیسی
جمعه 29 شهریور 1398 14:51
وقتی از بی مهری و بی توجهی کسی که دوستش دارین رنج می برین، این رنج اول به صورت دلتنگی، اشک و آه و کسالت و بیماری خوش رو نشون میده. هرچه زمان ازش بگذره این حس ها تبدیل به خشم میشه و هرچه میزان این خشم بیشتر میشه، شما از اون آدم مهرطلبِ عاشقِ خواهنده، تبدیل میشین به آدمی عصبانی، خشمگین و پس زننده و انتقام جو. با این پیش...