پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

دور ریختنی های ماندنی

بارها همینجا گفته ام که  برای دور انداختن چیزی در خانه ی ما ، آن چیز باید از سه گیت گمرگی عبور کند تا اجازه یافته و برود قاطی قاذورات شود. اولی می گوید: ( این مال بچگی های منه. جزو خاطرات منه. نباید دور بندازیش. من نمیذارم) .تا بیایی اولی را راضی کنی که دیگر قابل استفاده نیست و به درد نمی خورد و کاربردی ندارد و خراب است و ال است و بل است. دومی آن چیز را برداشته برده جایی پنهان کرده و می گوید: ( می خوام یادگاری های اولی رو نگهدارم).دومی را هم با الایف الحیل راضی می کنم که آن چیز لعنتی باید دور انداخته شود.

این سالها زرنگ تر شده ام. چیز دور ریختنی را قبل از رسیدن و رییس می فرستم پایین، برود توی سطل زباله. اما امان از وقتی که رییس سر برسد و آن چیز را جلوی در ببیند. ( همینطوری هرچی رو می بینید میندازین دور. نمیگین چقدر پول رفته پای این. همین الان برید بخرید ببینم می تونید یا نه و ...)

*

اولی یک جعبه ی بزرگ سی دی و نوارکاست های قدیمی دوران نوجوانی و جوانی ما را گذاشت وسط اتاق که ( اینها رو نگه دارم یا بدیم بره؟ ).رفتنی بودند.امشب که گذاشتیم شان جلوی در که فردا پایین برود، رییس ضبط قدیمی اولی را از ته کمد بیرون کشید. سیم برق را از ناکجای ناپیدا یافت و یکی کی سی دی ها و نوارکاست ها را تست کرد.

( این نوار زبانه. نمی خواهیش؟) ( این آهنگای فلانه. نمی خواهیش؟)

لیوان چای شبانه ام را می بردم به مطبخ که آمدنم را حس کرد. هدفون قرمز را از روی گوشش برداشت و گفت( این مال تو بوده. نمی خواهیش؟) کاست را از قاب پلاستیکی بیرون آورد. کاغذ توی قاب را گرفت رو به من. تویش نوشته بودم (( فلانی عزیز هرگز فراموشت نمی کنم)) و تاریخ زده بودم. فلانی عزیز همکلاسی ام بود. سال هفتاد و سه، برایم آلبوم یکی از لس آنجلسی های تاپ آن وقتها را ضبط کرده بود و بهم هدیه داده بود. فلانی عزیز را بیشتر از ده سال است که اصلا به یاد نیاورده بودم چطور  این نوار را یادم بود؟ همینیم خب. از یاد می رویم. از یاد می بریم. گفتم( نه! )

می دانم فردا بیست سی تا نوار کاست به حرمت خاطره بودن، به حرمت بی تکرار و بی بدیل بودن، به حرمت قشنگ بودن قاب و هزار حرمت دیگر ، باز هم توی این خانه می ماند تا نوبت بعدی پاکسازی و کشمکش برای رفتن یا ماندنش.

با روح و روان مان هم همینکار را می کنیم. خیلی چیزها را می آوریم تا دم بیرون انداختن و دل کندن و ریشه زدن، اما باز لبه ی پرتگاه فراموشی چنگ می اندازیم به حفظ کردن شان و نگه شان می داریم تا  آن ته مه های وجودمان خاک بخورند، لایه لایه پینه  و کبره ببندند و کسی، یادی و زخمی را که دیگر به هیچ دردی نمی خورد برایمان حفظ کند.


نظرات 2 + ارسال نظر
سهیلا سه‌شنبه 9 مهر 1398 ساعت 09:27 http://Nanehadi.blogsky.com

وضعیت خونه ما هم همینطوره.از سه منطقه باز بگذره.قبلا همسر شاغل بود کارم راحت تر بود.اما الان باید ذکاوت بیشتری به خرج بدم.

فقط اون ذکاوت بیشتر

سمیه سه‌شنبه 9 مهر 1398 ساعت 08:46

حالا به جاش من خدایی دور ریختنم هر چی گفتن اولین کفش دخترتو نگه دار اولین لباسشو ... گفتم خوب کاری نداره کلیک اینم عکسش واسه یادگاری بعد اصلشو رد کردم رفت فقط تنها چیزی که دلم می سوزه گاهی وقتا واسش مجله های گل آقا بود که خیلی دوستشون داشتم و چند سالی هم جمع شده بود و همش می گفتم می دم صحافی بعد تو یه خونه تکونی همینجوری گذاشتمشون جلو در فک کنید حتی نکردم بدم جایی ولی به جاش یه خونه خیلی خلوت داریم که تمیز کردنش راحته

شما باید الگو و پیشوای من بشین. خیلی هم کار خوبی کردین.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.