پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

ته فنجانم بود و نبود

گفت ( زیاد به بابا فکر می کنی؟)

گفتم ( آره. خیلی زیاد)

نقش های قهوه ای فنجان را برگرداند سمت من . گفت( ببین این آدم تکیه داده به جایی. زانوهاش رو بغل کرده. یک عکس روبروشه. یعنی داره با آدمی که نیست حرف می زنه یا بهش فکر می کنه.با کسی که نیست . )

گفت: شروع افسردگیه. نباید فکرت رو درگیر کنی. گذشته رفته. تموم شده. افسردگی داره میاد.

پسرک گفت ( باز مامان گریه کرد. باز گریه...)

می دانم که خواهرک زیرپوستی و هدفمند حرف را کشاند این سمت که هشدار بدهد مراقب خودت باش و سالم بمان و غصه نخور. می دانم. نمی داند که افسردگی مدتهاست دوباره آمده و خیمه زده. چهارزانو نشسته روی دل و دماغم.

گریه امان نمی داد اما.

مثل همین حالا.


نظرات 1 + ارسال نظر
سمیه شنبه 6 مهر 1398 ساعت 10:00

سلام بارها خواستم بگم حستونو و عزاداریتونو واسه پدرتون درک نمی کنم بعد گفتم تو رابطه ات با بابات خوب نیست شاید واقعا بعضیا پدرشونو تا این حد دوست داشته باشن ولی واقعا این همه عزاداری واسه پدر شایدم باید بگم خوش به حالتون که انقد با پدرتون حال می کردین به هر حال به خاطر پسراتون حالتونو خوب کنین اذیت می شن من یه همکار داشتم برادرش وقتی بچه بود شهید شده بود حالا ده تا بچه بودنا ولی می گفت همه خاطرات کودکیم غم و غصه اس هر وقت غروب از مدرسه می اومدم مامانم در حال گریه بود مراقب خودتون باشین حیفه بچه هاتون خاطرات کودکی و نوجونی شون خراب شه

می فهمم چی میگین. اما نمی تونم توضیح بدم.نیازی هم به توضیح نیست. احوالات شخصی و درونی آدمها با هم فرق داره. حتی دو خواهر. حتی مادر و فرزند.
تنها راه من برای کنار اومدن با غصه ی بابام، نوشتنه. با کار دیگه ای راضی نمیشم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.