پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

برخی توضیحات :) و سفر به بغداد

خب معلومه که هنوز دوستم دارین که پیام دادین


همینجا یه چیزایی رو عمومی کنم.

پسر بزرگه مترجمی زبان آلمانی دانشگاه اصفهان ، روزانه قبول شد. پیش ثبت نام هم کردیم. اما  روانشناسی آزاد  و صنایع غذایی هم همینجا و شهرهای اطراف مون آورد ( پنج مورد ). ترجیح مون همین نزدیک خودمون بود.الان روانشناسی ازاد می خونه.  یکی اینکه آقایون پدر و پسر به آینده ی شغلی آلمانی اطمینان نداشتن و یکی اینکه دوری و هزار دردسر و اینا. گرچه ترجیح من دوری و دوستی بود. گفتم بره هم یاد بگیره مستقل بشه هم ...( مامان ها می دونن من چی میگم)

دوری و فراق کجا بود آخه؟ ظهر میره غروب میاد. صبح میره غروب میاد. سه روز در هفته.

اتاقش بعد از دوهفته هنوز جمع نشده. پذیراییم هنوز مثل جنگزده هاست. یک سری وسیله رو هیچ کس تقبل نمی کنه توی اتاق بذاره.


در مورد پرتقال خونی و خواب عمیق گلستان هر نقد و نظری دارین مشتاقانه می شنوم و می خونم. چه نگاه منفی ، چه مثبت. اهل جواب دادن و توجیه کردن آنچه نوشتم نیستم. اینو توی جلسات نقدم هم میگم، به هنرجوهام هم یاد میدم که در برابر نقد جبهه نگیرن و نخوان که حتما جواب بدن، مگه اینکه کسی ازشون توضیح بخواد که مثلا ( فلان چیزی که نوشتی  یعنی چه؟ و فلان مطلب به چی اشاره می کنه؟ ) وگرنه اگه کسی از شخصیت های داستان تون خوشش نمیاد یا  تم و فضای قصه تون رو دوست نداره و در موردش بد میگه اصلا واکنش نشون ندین چرا که منطقی نیست. شما داستان رو نوشتین و تموم شده رفته. الان فقط قصه ست و مخاطب. یا دوستش داره یا نداره. بعبارتی باید (مرگ مولف) رو با تمام وجود باور کرد. نویسنده پس از تموم شدن قصه عملا دیگه وجود نداره و نمی تونه راه بیفته با کتابش توی تک تک خونه ها و توضیح بده و توجیه کنه و مخاطب رو به اصرار قانع و راضی کنه که آدمهای قصه ش رو دوست داشته باشن.هر کاری باید می کرد توی همون داستان کرده و تموم شده رفته.


یه چیزی تعریف کنم از نقدای منفی به پرتقال خونی:

یه خانومی که خارج از ایران زندگی می کرد ولی قلیونش رو با خودش برده بود و در چمنزارهای خارج ، از مراسم قلیون و مخلفاتش فیلم و عکس می ذاشت برام نوشت: به چه حقی گفتی ایرانیای خارج نشین وضعیت مالی شون بده و به کارهای پست و بی ارزش مشغول می شن؟  من موقعیت مالی درخشانی دارم و اصلا هم محتاج کار کردن نیستم. کی بهت اجازه داده بنویسی که ایرانیای خارج نشین پول ندارن که تشک بخرن و تشک بادی می خرن و بعدش دوباره می فروشن؟ اتاق های من پر از لوازم لازم برای پذیرایی از مهمان هست. گارد و خصومتی که به ایرانیای خارج نشین داری از کجا میاد؟ دلت خواسته بری نتونستی؟ عقده ست؟

خلاصه که کلی گفت و گفت و گفت و آخرش هم استوریشش رو برام فرستاد که نوشته بود ( این کتاب بد نیست. اگه وقت اضافه دارین بخونین)./ کلا اینطوری متوجه شده بود که من ایشون رو نشوندم جلوی خودم و هرچی گفته شده توی قصه دقیقا خطاب به ایشون بوده.

یا یکی که کلا محمدرضا رو زیرسوال برده بود و می گفت اصلا وجودش  توی قصه بیخود و بی معنیه.

یا یکی از شخصیت نازلی خوشش نیومده بود و به سرتق بودن و حرف گوش نکن بودنش و تمایلش برای داشتن رفاه  کلی ایراد گرفته بود و می گفت نازلی باید مادری رام و مطیع و حرف گوش کن بود.

خب تموم اینا نگاه های متفاوت به یک داستانه. می شد بگم که اگه نازلی رام بود هیچ کدوم از ماجراهای داستان اتفاق نمی افتاد و روابط علت و معلولی کلا ناکام می موند. اگه ممرضا نبود، اون دریچه ای که به بخش روشن جهان داستان لازم داشتم رو دیگه نمی شد ایجاد کرد. منتهی همینم نگفتم. دوست ندارم خودم مثل ملا نصرالدین راه بیفتم و قصه م رو توضیح بدم. قصه م اگه بلده خودش خودش رو روایت می کنه. اگه بلد هم نیست که نشان کم کاری و نابلدی منه. توضیح دادن پس از چاپ فایده ای نداره. و مهم تر از همه ی اینها اینه که خواننده باید بلد بشه بخونه و بفهمه. لقمه ی جویده توی دهان گذاشتن که لذتی نداره. خود خواننده باید جهان داستان رو کشف و درک کنه.

اینها رو گفتم که نقد و نگاه تون به داستانهام رو آزادانه و راحت باهام در میون بذارین.

معلومه که تعریف و تمجید دیوانه ام می کنه از خوشی.اما به رفع ایراد و اشکالاتم خیلی اهمیت میدم.


داستان ملانصرالدین چیه؟

میگن دستخط ملا خیلی بد بود. بهش گفتن ( بیا برای یکی از دوستای من توی بغداد نامه بنویس). گفت (من دوست ندارم به بغداد سفر کنم). گفتن ( بهت میگیم نامه بنویس. نگفتیم که خودت برو). گفت( خط منو فقط خودم می تونم بخونم. نامه که بنویسم خودم هم باید برم بغداد که نامه رو براشون بخونم.منم دلم نمی خواد برم بغداد)

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا پنج‌شنبه 18 مهر 1398 ساعت 23:04

من دوس دارم در مورد کتابایی میخونم با کسی حرف بزنم ولی اصلا دوس ندارم طرف دیدگاه خودشو به زور تو مخ من کنه یه جورایی دوس دارم برا هر کتابی گذشته از نوشته های نویسنده یه تصویر سازی داشته باشم برا همین اصلا دوس ندارم بعدش بخوام کسی توضیحش بده حتی نویسنده.حتی در مورد چیزی که سلیقه من نیس.ایا من عجیبم؟

اتفاقا من هم همینم.
چرا عجیب؟ هرکسی یه مدله خب.
من هم دریافت شخصی خودم رو دوست دارم.
البته یه سری قصه ها هست که نیاز به تحلیل و تفسیر نماد ها داره. در مورد این داستان ها کمک می گیرم. نقدهاش رو می خونم و دنبال معنا و کاربرد نماد ها می گردم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.