پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

آخر

قصه ها که به آخر می رسند، جنون شکل دیگری به خودش می گیرد. فکر می کنی آدمها را درست به مقصد رسانده ای یا نه؟ شب و روزهاشان را درست چیده ای یا نه؟ واگویه هاشان را همرنگ روزگارشان کرده ای یا نه؟ زیادی به این یکی سخت نگرفته ای؟ خیلی آن یکی را نازداری نکرده ای؟

قصه دارد تمام می شود ، اما همهمه ی آدمهاش تمام نمی شوند. شب توی خوابهای طولانی ام، روز توی خوابهای منگ قرص آلودم، می روند و می آیند ، حرف می زنند، دعوا می کنند، جیغ می کشند، مستانه می خندند.

میلی دوسویه دارم. یکی اینکه تمامش کنم و خلاص بشوم از این همه همهمه. یکی آنکه حالا حالاها دست روی دست بگذارم و بگذارم جنگ و صلح شان به توافق برسد و بعد بنشانم شان روی صفحه. کار دو سه شبِ دیگر دیوانگی ست که بنشینم و آخر صفحه بنویسم:  ( تمام شد).

در هردوحالت، حالا حالا ها نباید تعریفش کنم. مانده تا کاغذ شود . باید بماند تا شراب ناب شود. شراب نابی که ( خود گویی و خود خندی ) ، نباشد.

نظرات 1 + ارسال نظر
فنچ ناز پنج‌شنبه 9 آبان 1398 ساعت 20:15 https://cute-finch.blogsky.com/

دقیقا حال ی نویسنده رو وصف کردین
دوس داشتنی بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.