-
الفضول
دوشنبه 8 دی 1399 15:45
اینستا مکان مناسبی برای فضولی های بی ترسه. یعنی سوالهایی می پرسن که تو در بی پرواترین زمانهای روحی به خودت اجازه نمیدی از کسی بپرسیش. پای هر مطلبی یا توی دایرکت میان می پرسن: می خوای جدا بشی؟ داری جدا میشی؟ جدا شدی؟ جالب وقتیه که بعضی از این فضولها دوست وآشنای خودت یا خواهرهات هستن. توی خونه کمتر پیش میاد که آقای همسر...
-
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
یکشنبه 7 دی 1399 23:02
همه چیز را ویران کرده ام. چه شد.نمی فهمم. شاید وقتش بود. شاید باید ویران می شد. شاید فصل ویرانی من الان است. توی این زمستانی که روز اولش را سپری کردم. پریشانی هام درمان ندارد. نخواهد داشت. یاد می گیرم کنار آمدن باهاش را. یاد می گیرم انگشت گذاشتن روی دولبه ی زخمم را.یاد می گیرم لیسیدن خون قلبم را. یاد می گیرم گرد خریتم...
-
تسلی
یکشنبه 7 دی 1399 22:54
بهش گفته ام : چرا اینقدر سربسرش می گذاری و به حرف می گیری اش، وقتی می بینی حوصله ندارد و دلش نیست با حرف زدن. جواب می دهد: عمدا به حرف می گیرمش که شاد بشه.که ذهنش کار کنه.که بخنده.که حرف بزنه. که تنها نمونه.که مغزش فعال باشه. از قدیم هایی می گویند که او و مامان جوان بوده اند. همسایه بوده اند.فامیل شده اند. دوست شده...
-
پنیر
یکشنبه 7 دی 1399 22:44
و من که دلم می خواهد زنگ بزنم و بگویم: -مامان...دستور پنیرت چی بود؟ می خوام درست کنم و بشنوم: -اوووه چقدر بی هوش و حواسی تو دختر . صدبار بهت گفتم. یکبارم که با چشم خودت دیدی چطوری درست کردم. هنوز یاد نگرفتی؟ و بگویم: -تا یادداشت نکنم یادم نمی مونه. هزار بار هم که بگی و جلوی چشمم درست کنی، حواسم دلش نمی خواد جمع بشه....
-
من همینجام پری
یکشنبه 7 دی 1399 18:41
این چندروز از ته آن هفته تا اول های این هفته، خواب آلود خواب آلود، یا تماس گرفته ام یا رفته ام مطب دکتر و آزمایشگاه، بقیه کارهاش هم مانده تا ماه بعد.تا ته و توی این سرمای لعنتی را پیدا کنم. دکتر را می پیچانم که ( نمیرم، قهرم، رفتنم سودی ندارد، گیرم تا همین امروز من پاک باشم و توده و غده ای نداشته باشم، کی یا چی تضمین...
-
مجنون
جمعه 5 دی 1399 10:49
دوست داشتم بدانم عاشقیت تو چطوری ست. عشق ورزی تو چه کیفیتی دارد. مستانگی شنیدن (دوستت دارم ) از زبان تو چقدر سکرآور است.دوست داشتم؟ نه..دوست داشتن برای بیان حق این مطلب خیلی خیلی کم است. جنون داشتم. جنونی خونین. مجنون این بودم که محبوبت بشوم. نشدم. شنیدن اسمم از زبانت مرا می کشت. نگفتی. می خواستم بدانم و بفهمم وقتی...
-
مو
جمعه 5 دی 1399 10:43
از وقتی هفده سالم بود و موهای ابروی بابا بلند شد و سایه انداخت روی پلکش به موهای بلند ابروی مردانه گفته بودم (خمینی) . -عه..ابروهات مثل ابروهای خمینی شده که. بیا خمینی هات رو کوتاه کنم. شما بگویید گفتن این حرف توهین است و فلان.من می گویم نه توهین است نه فلان. فقط تعبیر یک دختر هفده ساله است از شباهت موهای بلند ابروهای...
-
نقاشی
پنجشنبه 4 دی 1399 23:36
و حالا دربه در دنبال نقاشی های قاجاری و صفوی و کهن تر می گردم.
-
ستاره ی سرگردان
پنجشنبه 4 دی 1399 10:50
در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم و حمله ی آلمان به فرانسه، یهودیان با احساس خطرجانی، اقدام به فرار از کوره راه های کوهستانی کرده و پیاده از روستاهای فرانسه راهی ایتالیا می شوند. قصد آنها رسیدن به اورشلیم است تا در سرزمین موعود (ارتزاسراییل) آرام بگیرند و کسی به جرم یهودی بودن جان شان را نگیرد. پدر استر پنهانی در جبهه ی...
-
نقاش
پنجشنبه 4 دی 1399 10:28
از اول هم دلم با خط و رسم نقاشی بود. چیزهایی یاد می آید که سینه خیز می شوم از خنده و قل می خورم از بازار مرو ی کیانپارس تا مدرسه ی پاینده ی امانیه. توی گرمای سوزان و دیوانه کننده ی تابستان اهواز چی توی سرم بود که خفه نمی شدم از هرم و داغی خورشید که می رفتم می نشستم روی صندلی عقب پیکان بابا که زیر سایبان پارکینگ توی...
-
معلق
پنجشنبه 4 دی 1399 10:19
کی یا چی منو وادار خواهد کرد بشینم سرفایل قصه م و بنویسمش؟ چرا دلم پرپر می زنه برای ادامه دادنش و دستم پیش نمیره؟ چه مرگمه؟ این ذهن شلوغ از این به بعد می تونه چیزی بنویسه اصلا؟
-
پول
چهارشنبه 3 دی 1399 22:26
وقتی به ص می گیم پولهات رو دارن پس میدن؛ چنان از ته دل می خنده و با تمام چروکهای صورتش خوشحالیش رو بروز میده که نمی تونم قهقهه نزنم. بهش میگم: ای زن پول دوست! ای زن پول پرست! باز می خنده.
-
دختر قصه ی الهام اشرفی
چهارشنبه 3 دی 1399 08:04
دنبال پرستار هستیم همچنان و هربار نمی شود که بشود. و من ته فکر و خیال هام را که بگیری چشم به راه دخترجوانی هستم که شبانه روزی از زنی سالمند نگهداری می کند و سرش پر از فکر و خیال است و شبانه روزهای همزیستی با پیرزن برایش آرامش و آسایشی دور از جمع خانواده ی خودش به همراه دارد و نگران نیستم که ممکن است روزی برود.حتی اگر...
-
سرمای مجهّش!!!!!!
دوشنبه 1 دی 1399 13:11
من همچنان مصرّم که این احساس سرمای توی قفسه سینه و پشت کتف و لرز بدن، علایم جدید کرونای جهش یافته ست و میندازم گردن اون پزشکی که کرونا داشت و توی هفته ی دوم ابتلاش اومده بود مطب و ما رو ویزیت کرد. حالا ببینید کی گفتم. یه حال مزخرف و کلافه کننده ایه که نمیشه توصیفش کرد. اینکه مدام احساس سرمای شدید کنی و تریک تریک بلرزی...
-
نرخ روز
دوشنبه 1 دی 1399 13:07
اینکه هرروز چیزای وحشتناک تری رو می فهمیم یه طرف، کشیدن بار سنگینش روی دوش روح و روان یه طرف. موضوع جدید نیست البته. چند هفته ایه که فهمیدیم. خونه ی ص رو فروختن و همون موقع با همون پول برای پسرتازه دومادشون خونه خریدن. و پول رو توی این سه چهارسال پس ندادن. خونه ای که خریدن دومیلیارد شده قیمتش. و پول ص همچنان همون...
-
اهریمن خر
یکشنبه 30 آذر 1399 23:36
نتونستم از خیالی که مال من نیست بگذرم. قرارم با خودم برای امشب بود. برای شروع زمستون. نتونستم. نشد. به طرز اهریمنانه ای خوشحالم که نشد.
-
یلداش
یکشنبه 30 آذر 1399 23:34
براش هندونه و میوه های دیگه و شیرینی و سبزی پلو ماهی بردم. با لذت می خورد. از هرکدوم کمی موند. شب قبل لبو برده بودم. چنان ملچ ملوچ می کرد که کیف کردم. وقتی دیدیمش و گفتیم یلدا مبارک هی خندید و برامون شعر خوند و دعا کرد که خدا تن سالم بده و عاقبت خوب. بغلش کردم. تموم چروکهای صورتش می خندید. خیلی دلم می خواد از دستهای...
-
خیالی که مال من هست.خیالی که مال من نیست.
شنبه 29 آذر 1399 17:13
قصد انجام کاری رو دارم. انجامش یعنی تموم کردنش. یعنی یکسره کردنش. یعنی بریدن ریسمان نخ نخ شده ی امیدش. یعنی یکدله شدنش. یعنی بریدن و کندن . می دونم دردها خواهم کشید. می دونم زخمی و خونریز روی زمین خواهم خزید، می دونم بسیار بارها پشیمون و پریشون خواهم شد.اما لازمه که همچین کاری کنم. ده - پونزده روزه که دارم روزسماری می...
-
سرده
شنبه 29 آذر 1399 17:09
همه مورد حمله ی قلبی و عصبی و .. قرار می گیرن. من مورد حمله ی سرما. این حس سرمای درونی از قلب به سایر نواحی بدن، تموم نمیشه. قرص های دکتر قلب هم تاثیری نداشته تا اینجا. در کنار این سرمای کلافه کننده شرشر عرق از سر و موهام روانه. واقعا کلافه شدم از این وضعیت.
-
حرف گوش کن
شنبه 29 آذر 1399 17:08
دو شب قبل دوتا از نزدیکان ص رو دیدیم. البته قصدشون وقوع امر تجاری بین خودشون بود، و محل قرارشون خونه ص.اونجا در مورد حموم بردن ص بهشون گفتم و خواهش کردم که نوبتی هفته ای یکبار دوتا خانواده بیان ببرنش حموم.چندبار خواستم اینکار رو بکنم اما انگار با من راحت نیست. هربار میگه فلانی میاد منو می بره. و از فلانی هم هیچ وقت...
-
فضیلت های ناچیز
پنجشنبه 27 آذر 1399 23:10
کتابی با محوریت جستارنویسی و متشکل از یازده جستار در مسایل مختلف، از فقدان یک دوست، تا شهر محل سکونت و تربیت فرزند و تحولات شخصیتی انسان از کودکی تا پیری. جستارنویسی و ناداستان یکی از شیوه های جذاب نوشتن است. با زبان روایی مسایل را مطرح می کنی و خواننده در داستانی از زندگی تو که در واقع ناداستان است، با تو همراه می...
-
پریشون
چهارشنبه 26 آذر 1399 23:40
بی حوصله ام. خشم درونی دارم. قیافه م در همه. قلبم درد می کنه. سرد و یخبندونه. می لرزم.( قلب با ماهیت فیزیکی و جسمیش). چه قلبیه که ظاهرا سالمه ولی اینقدر اذیتم می کنه؟نفسم تنگ میشه. بالا نمیاد. سینه م سنگینه.یه فشار و سنگینی ناجوری داره که فکر می کنی الانه که بمیری . این آخرین نفسته که بیرون میاد. می دونم چه مه و می...
-
خنده
چهارشنبه 26 آذر 1399 23:37
یک کاری رو انجام دادم که نمی دونم اگه پیش می اومد برای مامان هم انجام می دادمش یا نه؟ مسلما که آره. ص با شرم و خجالت گفت نمی خواد. نه نمی خواد.اما لبخند روی لبش می گفت که می خواد. نشد خودمو کنترل کنم. بغلش کرم و فشارش دادم و بلند خندیدم. بلند خندید.
-
محض!!!
چهارشنبه 26 آذر 1399 07:48
این که می دونیم یعنی بالاخره دانا می شیم و می فهمیم و به عینه می بینیم کسی که براش پر پر می زدیم، همچین ارزشمند و تاپ و ناب و خواستنی هم نبوده، بلکه خیلی هم عیب و اشکال داره، اما هنوز پیگیرش هستیم و ازش دست نمی کشیم و به هر بهونه ای سراغش می ریم و اون حس پر پر زدن رو زنده می کنیم و خودمون رو بی ارج و قرب؛ اگه اسمش...
-
بیایین بیایین لایو آوردم
یکشنبه 23 آذر 1399 23:30
راستی فردا شب ساعت 10 توی پیج نویسنده ی خلاق، لایو دارم. در مورد تجربه ی زیسته و داستان نویسی حرف می زنم. از پیج خودم هم قابل مشاهده ست. اسمم یا اسم کتابهام رو سرچ کنید بالاخره از روزنه ای به من می رسین ( مثلا نمی خوام مستقیم آدرس پیج بدم که ریا نشه !! ) ایشششششششش در افق محو می شود چون مطمئن نیست آیدی خودش را درست...
-
سفارش
یکشنبه 23 آذر 1399 23:27
خدایا من دوست دارم برگردم به دوران عاشقانه نویسی هام لطفا آن بخش از مغزم را فعال کن. ممنونم. زیاده عرضی نیست.
-
پولاش
یکشنبه 23 آذر 1399 23:23
یه فضول باجی یی امروز اومده به ص گفته ما می خواهیم ببریمش خونه خودمون. من به آقای همسر گفته بودم فعلا به ص چیزی نگه.ممکنه جلوی آقای روی مبل حرفی از این موضوع بزنه و همین بهانه ای بشه برای تحقیر و توهین کردن آقای روی مبل به ص. گفتم قطعی که شد بهش بگیم. قبول کرد. و امروز فضول باجی ِ ، تِر زد توی تصمیمات آمیخته به درایت...
-
بابا حافظه!!!!!!!!!!!!
یکشنبه 23 آذر 1399 23:08
هر کی میگه ص مغزش داره از کار می افته ..... ( نقطه چین) این از من! بدو بدو از مطب دکتر رسیدم خونه. قورمه سبزی ریختم توی طرف در دار تا ببرم برای ص. غذا رو گرم کردم. بهش دادم. چای ش رو هم دادم و دستشوییش رو هم انجام داد و پوشک رو بستم. نشیت روی تخت و گفت: -این دختره خیلی ناراحتی می کنه. از اینکه دیگه تو بهش درس نمیدی...
-
چه دکتری
یکشنبه 23 آذر 1399 22:57
اول از دکتر بگم. دکتر نگو بوگو باقلوا. خوش اخلاق. با شخصیت. حوصله دار. با دقت می شنید و توی حرفت نمی پرید و برای تموم حرفهات دلیل و توضیحی داشت . سوال می پرسیدی هم سرحوصله پاسخگو بود. و از اونجایی که ایرانی جماعت حتما باید یه چیزی توش دربیاره توی خیابون به شوخی!!!! ( پشت هر شوخی امری جدی نهفته است ها!! ) گفتم: خب فوق...
-
دریا ، آسمان ...
شنبه 22 آذر 1399 09:50
باید خیلی وقت پیش تر می نوشتم. باید. آنقدر مشغله ریخته سرم که خودم را هیچ جا پیدا نمی کنم. یک توضیح برایت می گذارم و چند روز بعد می بینم بالکل از آنجا رفته ای.و لابد پیام مرا نخوانده ای. توضیحم به چه دردی می خورد. عادت این سال های اخیر است که دیگر توضیحی نمی دهم. چون فکر می کنم کسی که فکری توی سرش است با توضیح من...