و من که دلم می خواهد زنگ بزنم و بگویم:
-مامان...دستور پنیرت چی بود؟ می خوام درست کنم
و بشنوم:
-اوووه چقدر بی هوش و حواسی تو دختر . صدبار بهت گفتم. یکبارم که با چشم خودت دیدی چطوری درست کردم. هنوز یاد نگرفتی؟
و بگویم:
-تا یادداشت نکنم یادم نمی مونه. هزار بار هم که بگی و جلوی چشمم درست کنی، حواسم دلش نمی خواد جمع بشه. بگو تا بنویسم. بعدا درست می کنم.
و بگویم پنیرت خیلی خوشمزه بوذ. خامه ای بود. دلچسب من بود.شوری و بی نمکی اش به اندازه بود. و بگویم : سیر نمیشم ازش. مخصوصا با نون روغنی گنبدجان.
و بگویی:
-دستپخت هیچ کس مثل من نمیشه.
و...
ای دل غافل!
ای دلی که دلت می خواهد زنگ بزنی و هزار تا چیز ازش بپرسی و یادداشت کنی و نگه داری برای روزهای مبادات، برای روزها و شبهایی که دلت می گیرد و بغض خفه ات می کند و گریه هم گم شده ازت و نیست که خالی ات کند.ای دلی که نمی فهمی یکی دو ماه دیگر می شود یکسال که کسی آنور خط نیست.کسی جوابت را نخواهد داد و پنیرهای خانگی خامه ای ات تا ابد در ذهنت درست نشده خواهد ماند.