پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

اسم

یک:

هرچندوقت یکبار یک لیستی منتشر میشه از اسامی عجیب و غریبی که در گذشته، ملت روی بچه هاشون میذاشتن  که گرچه در اون زمان وجاهت و زیبایی داشته، اما  الان برای ملت اسباب خنده ست.

دو:

به نقل از مامان، قرار بوده اسم من ( آرزو) باشه و بعد که مامانم پسردار بشه اسمش رو بذاره (امید) که اسم هامون هارمونی معنایی داشته باشه.حاملگی مامان با یکی از همسایه هاش همزمان بوده و مامان این نکته ی شاعرانه رو با دوست و آشنای دور و برش شیر کرده بوده. ( می گفت توی خرمشهر غریب بودم و دنبال همزبون می گشتم که باهاش حرف بزنم).حالا، اون زن که زودتر از مامان وضع حمل می کنه ، دختر می زاد و اسمش رو می ذاره (آرزو) و با چشمای روباهی شده، به مامان میگه اسم قشنگه ت رو خودم روی دخترم گذاشتم. مامان سرخورده از این حرکت ناجوانمردانه، اسم منو میذاره اینی که الان هست و برادرم میشه (علیرضا).خواهرها هم به ترتیب با هارمونی مقفای (آنه) میشن: فرزانه، افسانه و بعلت جمودیت نفسگیر  ثبت احوال در دهه ی شصتِ کلا نفسگیر، دوتای آخری مون : مینا و سودابه، ثبت میشن. که البته ما با اون حس شاعرانگی سرشتی که در نهادمون بود موقع ردیف کردن اسمامون، اون دوتا ته تغاری رو (مینانه) و( سودانه) آواز درمی دادیم!!! به یاد دارم که گزینه هامون ( فتانه) و (مستانه) بود برای این ته تغاری های قشنگ مون.

القصه حسادت زنانه و همساده باعث میشه فاتحه خونده بشه به هارمونی معنایی آرزویی و امیدی مامان.و نیز به یاد دارم که اسم رضا را بخاطر شاپور علیرضا، گذاشته بودن. اینقدر آرمانی و جذاب!!!

سه:

از روی بعضی اسمهای پربسامد میشه به حدود سنی اشخاص پی برد.سمیه ها، ملیکاها، میثم ها، ستایش ها و ... حاصل مد شدن بعضی اسمها در برحه ای از زمان هستن. که ناگهان می بینی نود درصد دختران و پسران متولد شده در یک بازه ی زمانی اسم مشترک دارن.از این لحاظ غرور آریایی!  احمقانه ای دارم که اسم هامون ماحصل غلبه ی هیجان اجتماعی نیست!  و خاااااص و تک بودیم.( بله! بله! علیرضامون اصلا  همگانی و مد و آرمانی نبود!!!!! ).

برسیم به این مساله که کل اون لیست کذایی از اسامی متفاوت زمانهای دور هم خااااااص! و تک بودن! فقط افتخار نمی کردن بهش.

چهار:

به اقتضای شغل بابا، در دوره ای از عمرمون ساکن این شهر و اون شهر بودیم. و در شهری، ساکن چند محله ی مختلف.در یکی از این نقل مکان ها، فهمیدیم اسم کوچک همسایه پشتی مون (تهران) هست. توی عالم بچگی کلی خندیدیم به این مساله.اما در نهایت پذیرفتیم که این هم یه اسمه. بعدتر توی آگهی روزنامه (آمریکا) رو بعنوان اسم زنونه دیدم. و اون لیست منتشره برام تعجبی نداشت.بالاخره هرکسی اسمی داره. و خیلی از اسم ها تابع مد و هیجانات اجتماعی و سیاسی و فرهنگیه.

پنج:

ضرب المثلی داریم بدین شرح: به زیباییت نناز به تبی بنده. به مالت نناز به شبی بنده. خواستم بگم: به اسمت هم نناز به مُدی بنده و فردا روز که لیست اسامی عجیب ثبت احوال منتشر شده، جوک میشی در افواه عامه.حتی به غرور آریاییت هم نناز که آخر اسم همه تون (آنه) داره. زیرا حاصل سرخوردگی جامعه ی همسادگی دهه پنجاهه و لاغیر!

شش:

از این فلسفه بافی های ( اسمم را فلان گذاشته اند زیرا بختم فلان است.سرنوشتم فلان و زندگی ام فلان و ...) هم درگذر. زیرا تهش رو که بگیری اسمت رو به دلایلی چنان فانتزی انتخاب کردن که بینک و بین الله بمونه بهتره!

هفت:

قصه ی پشت اسم شما چیه؟


نظرات 3 + ارسال نظر
ترمه یکشنبه 14 دی 1399 ساعت 07:26

سلام

اسم برادرم امید هست، اما من که بزرگترم آرزو نیستم.

اما اسم خودم داستان داره، پدرم خواهرزاده ای داره که سه ماه ازش کوچکتره، و اهل ادبیات و عاشق شاملو، وقتی من دنیا آمدم ایشان زندان بودند، از سیاسی هایی که هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب طعم زندان را چشیدند، به یاد خواهرزاده عزیزو رفیق، اسم من از یکی از کتاب های شاملو گرفته شد.(آیدا).
الان اسم دخترم یکی از اسامی معروف مذهبی هست و هر جا میروم،همه جوری نگاه مون می کنند که: اشتباه می زنی داداش

گفتم که هر اسمی یه قصه داره
چه قصه ای
چه اسمی
آیدای شاملو

سمیه شنبه 13 دی 1399 ساعت 09:18

همون جو گیری انقلابی قرار بوده بشه نازیلا پسر خاله های گرامی انقلابی گفتن نازی صداش می کنن بر وزن تازی این چه اسمیه بزارین سمیه الانم شاکیم از دستشون و البته پدر و مادر گرام

کاملا درک می کنم که اطرافیان چه تاثیر مخربی توی تصمیمات مهم زندگی دیگران میذارن.

طوبی جمعه 12 دی 1399 ساعت 09:05 https://40-years-mind.blogsky.com

سلام , اتفاقا پشت اسم من داستانه , اسم مادر مادربزرگمو که در جوانی وقتی مامانبزرگ سه ساله بوده فوت می کنذ را روی من می گذارند , جالبیش اینکه مامانبزرگ اصلا قضیه رو نمی گیره و تو بیمارستان منو گرفته بوده می گفته " خوب اسمشم طهورا می تونستین بزارین " بعد منو بالا پایین می کنه می گه" طهورا !طهورا!" خلاصه این از من بعد منم که فقط صبا میاید . الان که فکر می کنم اسمش رو طوفان نوح می گذاشتند بیشتر بهش میومد

آخی... طفلی مامان بزرگ که بانی اسم بوده.
اسم خاله ی منم طوباست. خیلی هم دوستش دارم. اسم شما منو یادش میندازه.

طوفان نوح

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.