-
جاده - فدریکو فلینی
یکشنبه 26 بهمن 1399 08:00
جلسو مینا... من یک نخراشیده ی قلدر بزن بهادر الاغم. من بویی از آن چیزی که توی سر توست نبرده ام. حتی از آن چیزی که توی دل تو روشن شده خبر ندارم. نمی فهممش. من فقط بلدم با ترکه روی ساق پاهات بزنم تا خوب برقصی و بخوانی. من فقط بلدم بطری بطری سربکشم و تو را هروقت دلم کشید، بین بازوهای زمخت و بزرگم گم کنم و فردا صبح هیچ...
-
دل ترس
یکشنبه 26 بهمن 1399 07:39
دلم برات تنگ میشه. نمی دونم این دلتنگی مال ترسه یا مال منطق. نمی دونم بهش میگن پیش بینی قبل از وقوع یا همه ش به همین بند اومدن نفسم از ترس مربوطه. می خوام بگم که از همین الان دلم برات تنگ میشه. نگاهت که می کنم می گم: یعنی من دیگه نبینمت؟ بلافاصله هم خنده م می گیره که:فرض کنیم ترست واقعی بشه. خنگ خدا...تو دیگه دیدن...
-
بهونه
یکشنبه 26 بهمن 1399 07:36
این فاز مخالف همه چیز بودن رو درک نمی کنم. برای روز زن، روز مرد، روز مادر، روز پدر، روز عشق، روز هرچی،بیانیه و حکم صادر کردن و مردم رو مسخره کردن و متهم کردن و تحقیر کردن ، خیلی بی رحمانه ست. قرار نیست همه فاز روشنفکری داشته باشن و همه پایبند به مناسبات باستانی و نژادی و مذهبی یا بی مذهبی باشن. هفتاد و دو ملت باشیم...
-
مهلت دیدار
شنبه 25 بهمن 1399 14:24
خانم دلم برات تنگ شده. دلم خیلی برات تنگ شده. دوباره زانوم درد می کنه. به همون وخامت و شدت بعد از بابا.می دونم منشاء ش عصبیه. می دونم باز با یک قرص آرامبخش قوی خوب میشه. پامو دنبال خودم می کشم و لنگ می زنم و زیر لب زمزمه می کنم: این یک دو دم که فرصت دیدار ممکن است....نشد که...ممکن نیست که. باز ورود به شهرها ممنوعه ....
-
بوی عیدی؟؟
جمعه 24 بهمن 1399 12:48
تند تند و عجولانه کارهامو می کنم. خونه تر و تمیز شده. می ایستم به تماشای شیشه های براق و پرده های درخشان. بوی عید نمیاد. خبری از عید نیست. اما باید انجام می دادم که نمونه.دستهام به درد و گزگز افتاده. درد گردن و زانو هم مزید بر اینها. محبورم؟ نه.اما خودمو مجبور کرده به انجامش.شاید اینطوری بهتر باشه. ببینیم خدا چی می...
-
آمیخته به بوی ادویه ها
جمعه 24 بهمن 1399 12:45
مجموعه ی هشت داستان کوتاه در کتابی با اسمی جذاب و کاریزماتیک در این کتاب گردآوری شده. زبان نویسنده پاکیزه و خوب و متمایل به شاعرانگی بدون اضافات افراطی است. بستر کلی داستان ها جنوب ایران به ویژه آبادان است. رسم و رسوم، تکیه کلام ها، غذاها و علایق بومی مردم جنوب در قصه های این مجموعه به قوت قابل مشاهده است. زن های قصه...
-
خوش خیال
سهشنبه 21 بهمن 1399 23:20
اونقدر سرخوشم که برای کتابهایی که قراره بخونم و چیزهایی که باید بنویسم و بدوزم و ببافم و ببینم و بشنوم و بپوشم و بکارم؛ برنامه ریزی می کنم. یهو به خودم میام و میگم: هیییییییییییییییییییییی کجایی تو؟ می فهمی؟
-
من خوابم
سهشنبه 21 بهمن 1399 23:17
خانوم پرستار میگه وقتی اقای مبلی میاد، ص خودش رو به خواب می زنه.کلا پشتش رو می کنه به همه و چشمهاشو می بنده و ادای خواب بودن درمیاره و هرچی آقای مبلی بهش بگه و ازش بپرسه، جواب نمیده.خیلی که اصرار کنه میگه: ها؟ خواب بودم. نشنیدم! به آقای همسر میگه: شما میای، ص همیشه نشسته لب تخت. حرف می زنه. می خنده.جریان چیه؟ * در...
-
عوضی
سهشنبه 21 بهمن 1399 23:10
یکی هم این منشی دکتر مغز و اعصاب که قشنگ علنا و رسما بیمار رو تنبیه می کنه. تلفنی دیوانه ت می کنه. گوشی رو میذاره روی میز و صدای ( کارت تونو بکشین، شماره پرونده تونو بگین، اسم پدر؟ آدرس؟ شماره تلفن؟) گفتن هاش با بیمارهای حضوری، از پشت گوشی روی میز، شنیده میشه و به اون فلک زده ی پشت خط دهن کجی می کنه.تو ممکنه سه بار...
-
رفتنی
یکشنبه 19 بهمن 1399 15:37
لور به او گفته دوستم بدار. او فهمیده بود که لور عاشقش شده. نه مثل همه ی معشوق های سخت دل و ستمگر تاریخ که تا می دانند کسی دوستشان دارد، می گذارند می روند، بلکه مثل خودش، به اقتضای زندگی طولانی و درازی که از سر خودش گذشته بود به لور می گوید: دیر وقت است. برو بخواب. فوسکا در طی روایت می گوید: تا فهمیدم عاشقش هستم ،...
-
پول وده
یکشنبه 19 بهمن 1399 15:25
کار که به حساب کتاب حقوق و پول ص رسیده، اقای مبلی گفته به ازای شبهایی که خونه ص می خوابه و خونه ی خودش و دور از همسرجانش می مونه، باید بهش پول بدن! در واقع در ازای اینکه پیش خواهر پیرش بخوابه حقوق می خواد. کاش قبول می کرد شبانه روزی بمونه پیشش کلا حقوق پرستاری می دادیم بهش. اما نه. خیلی بداخلاق و بد دهنه. می زنه ص...
-
ساز دل
یکشنبه 19 بهمن 1399 15:22
از وقتی توی برنامه ای در شبکه چهار و شبکه دو کتاب معرفی می کرد می شناسمش. بعدتر دیدم ترجمه می کنه.بعدتر کتابی ترجمه کرده رو خوندم. بعدتر دنیار رو گشت. نه مثل عکسهای ژورنالی هتل و استخر و این چیزها.عکسهایی از درخت و کوه و تابلو های رنگ رنگی اروپا. یکجا زنی با پیراهن گلدار از پشت سر توی قاب تصویر بود که هنوز دلم می خواد...
-
سیاسنبو
یکشنبه 19 بهمن 1399 08:22
اقلیم جنوب ایران را به تمام معنا در کلمه به کلمه ی داستانهای این کتاب می توان لمس کرد. چه در کلمات بومی و خاص گویش مردمان جنوبش چه در حرکات و سکنات آدمهاش و اتفاقات جاری در تاریخ چهل-پنجاه سال پیشش . مردمانی که در سخ تی و دشواری روزگار می سپرند و خرده نان بخورنمیری دارند و با این همه دل در گروی عِرق و شرافت خاک خود...
-
این پست مخصوص رباب جونه
چهارشنبه 15 بهمن 1399 00:24
رباب، همسایه روبرویی ص که مدتی ظاهرا پرستاریش رو می کرد و در واقع به فرموده ی آقای مبلی و خانومش، غذا و آب نمی داد به ص که دستشویی نکنه و دردسر درست نکنه برای تمیز کردن و تعویض لباس، یکی از اون آدماییه که هرگز دلم باهاش صاف نمیشه. قبلا گفتم چرا. یکی از روزها اومده سراغ پرستار و بهش گفته: آب و چای نده بهش. کمتر دستشویی...
-
من خیلی خوبم
چهارشنبه 15 بهمن 1399 00:13
از وقتی پرستار جدید اومده برادرهای ص و بچه هاشون و همسرهاشون و ... یکی یکی و چندتا چندتا میان و چاخان هایی ردیف می کنن برای پرستار که از خنده ترک می خوره آدم. وارد فاز ( من دعای مادر پشت سرمه و از بس خوبی کردم به مادرم الان وضع مالیم خوبه) میشن و میگن ص رو از سالهای بسیار دور جمع و جور می کردن و مراقبش بودن و الان هم...
-
پفک
چهارشنبه 15 بهمن 1399 00:06
هرروز پرستار یه چیزایی برامون تعریف می کنه که از ته دل قهقهه می زنیم. ص هم زیرزیرکی می خنده.بعد نمی تونه خودشو کنترل کنه.چشماش خط میشه و از شدت خنده با تموم بدنش میره عقب.باز ما رو به خنده میندازه. به خانم پرستار گفته بود دلم پفک می خواد. خانومه رفته یک بسته خریده و نصفش رو ریخته توی بشقاب و گذاشته جلوی ص. ص خورده و...
-
عشقم
دوشنبه 13 بهمن 1399 12:48
دیشب دوتا ساقه زاموفیلیا و دو تا برگ قاشقی ابلق از گل های قشنگش قلمه گرفتم و امروز صبح رفتم از پلاسکویی گلدان بخرم و بیایم سرغ قلمه ها. طبق معمول دیدن رنگ و شکلِ منتشر در پلاسکویی دستم را برد سمت چند تا خرت و پرت دیگر. تفاله گیر لوله ی قوری، سفره پاک کن بزرگ( اسفنج قبلی از بین رفته)، جا قرصی مستطیلی و مطبق ( که جان می...
-
آبجی
دوشنبه 13 بهمن 1399 12:29
فامیلی مشترکش میگه که از تیر طایفه ی خودمه. اینکه دودمان و خاندانش به کی می رسه و ته تهش نوه عمو و عمه ی کدوم شاخه ی فامیلمه رو نمی دونم.بابا و مامان هم نیستن که بخوام ازشون نشون به نشون بپرسم تا بفهمم کی به کیه. اولین پیامش تقریبا اینطوری بود: پروانه خانم ... فلان جا میشینی؟ ( یعنی زندگی می کنی؟) آبجیِ فلانی هستی؟ از...
-
پسرهای کنجکاو
یکشنبه 12 بهمن 1399 23:29
کاش جایی داشتم که بچه ها نمی خوندن و بی استرس از نگران شدن شون می نوشتم.
-
تنهایی
یکشنبه 12 بهمن 1399 23:28
داشتم فکر می کردم مردن تنهایی هم خوب نیست. حتی وقتی داری می میری باید چند نفر دور و برت باشند. چند نفر که دوستت دارند. چند نفر که نگرانت هستند. چندنفر که وقتی می فهمند وقت دکتر داری ، نیمساعت زودتر از تو توی مطب منتظرت نشسته اند تا برسی و نترسی. چند نفر که تا در ورودی را باز می کنی بی سلام و احولپرسی بپرسند:...
-
آدم نما
یکشنبه 12 بهمن 1399 13:34
نسل موجود انسان ها به بی مرگی رسیده اند.با تعویض و جراحی های بهبود دهنده ای که بر پایه ی سلول های بنیادی انجام می شود، ارگان ها و اندام های نو روی بدن شان می گذارند. به مقتضای شرایط، جراحی مغز می شوند و حافظه شان بسته به دلیل جراحی، خالی از یاد و خاطره می شود. ربات ها ، خدمتکاران همیشه آماده ی گوش به فرمان اند و بهشتی...
-
ترا ندارم آنقدر
سهشنبه 7 بهمن 1399 23:58
سفر نمی روم دگر ترا ندارم آنقدر ز ما فقط رهی ست که مانده پشت سر ببر مرا ز خاطرت مرفت اگر ! ای از من بی خبر. شب چرا می کشد مرا؟ تونشسته ای کجای ماجرا؟ من چنان گریه می کنم که خدا بغل کند مگر مرا هجرتت ، مرده بر شانه بردن است این یقین، مثل مرگ با تو روشن است ای گریه های بعد از این خاطرم نمانده شهر من کجاست ای از من بی خبر
-
عضو
دوشنبه 6 بهمن 1399 22:52
از دست دادن عضوی از بدن چه حسی در آدم ایجاد می کنه؟ مثلا از دست دادن یک چشم. یک سینه. بخشی از روده. یک کلیه. انگشت دست یا پا. از دست دادنش چه حسی داره؟ مثل از دست دادن عضو خانواده ست؟ مثل از دست دادن یک دوسته؟ مثل از دست دادن یک همسایه یا همکار یا همشهری یا هموطنه؟ آیا به نسبت کارایی اون عضو ، غم از دست دادن اون عضو...
-
هم راه
دوشنبه 6 بهمن 1399 14:41
ساعت شش صبح، پسرجان با یادداشت روی میزمطبخ منو شگفت زده کرد.(من ساعت هشت با استاد ...، در پارک ...قرار دارم.یا ماشین بدین برم یا منو برسونید).صبحونه خورده نخورده بیدارش کردم که دیرش نشه و در کمال ناباوری منو هم راه انداخت و برد. توی این چند روز از رفت و آمد شهر به شهر و مطب و آزمایشگاه و خرید و ...پاهام تاول زدن و نای...
-
سکوت؟؟؟
پنجشنبه 2 بهمن 1399 22:11
این سکوت تون آدمو می ترسونه...
-
اجازه میدی؟
پنجشنبه 2 بهمن 1399 15:35
توی این سوئیت یک پزشک زنان هست یک پزشک عمومی. بیماران دکتر زنان به مراتب بیشتر هستن. خانومه پالتوی فوتر و شال موهر و کتونی نگین دار صورتی داشت. یک هارمونی قشنگ از صورتی .اخم هام توی هم بود. مغزم مشغول ظرفشویی با قوی ترین شوینده ها.دلم هم گازری پیل تن، مشغول شستن ملافه های چرک. خانوم صورتی غر غر می کرد.منشی دخترک جوان...
-
یازده
چهارشنبه 1 بهمن 1399 22:03
از دو شب قبل هی جلوی چشمامی. هی خوابت رو می بینم. فردا میشه یازده ماه. یهو صورت متعجبت، صورت خوشحالت، صورت گرفته ت، صورت عادی ت جلوی چشمم، درست نزدیک تیغه ی بینی م زنده میشه و من فکر می کنم همینجایی. نزدیک تر از هر چیز و کس دیگه به جسمم. نمیدونم ذهنم شرطی شده که سرهرماه، نزدیک روز رفتنت تو رو احضار کنه یا واقعا چیزی...
-
برق
چهارشنبه 1 بهمن 1399 15:31
هر روز هر روز ، صبح، طهر، بعدازظهر، غروب، شب، روزی دوساعت برق قطعه. بیرون باشی، با ماشین پشت در می مونی. خونه باشی بخوای برای کاری بری بیرون؛ باز همین وضعه. میشه با کلید مخصوص در رو باز کرد.اما در گیر داره و به راحتی ممکن نیست. روزی دوساعت باید زل بزنی به در و دیوار ببینی کی این برق صدتا صاحاب دار( قدیما می گفتن بی...
-
هدیه
یکشنبه 28 دی 1399 23:30
امروز توی راه پله با خانومی که برای نظافت میاد حرف زدم. بهم پرستار معرفی کرده بود که تلفنی توافق نکردیم. چندسال پیش ها ازش شنیده بودم یه دختر معلول داره که زیرنظر بهزیستی ازش مراقبت میشه. حال دخترش رو پرسیدم. گفت: دخترم مرد. مبتلا به هیدروسفالی بود. با مرگ مغزی رفته بود و تمام اعضاش رو اهدا کرده بود. گفت وقتی دنیا...
-
اعدامیتم ص
یکشنبه 28 دی 1399 23:26
برادرزاده ی ص تهدیدم کرد که منو لو میده و میگه من حرفای سیاسی می زنم تا بیان منو بگیرن ببرن. دلیلش چیه؟ چون بهشون برخورده که من حرف از مهربونی و آدم بودن می زنم. تموم اینستای منو شخم زدن و هر عکسی رو تفسیر کردن که: از عکس این غوله، منظورت خواهرمه. اون مامانمه. اون بابامه. اونو به من گفتی. اونو به فلانی تیکه انداختی و...