پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مهلت دیدار

خانم دلم برات تنگ شده. دلم خیلی برات تنگ شده. دوباره زانوم درد می کنه. به همون وخامت و شدت بعد از بابا.می دونم منشاء ش عصبیه. می دونم باز با یک قرص آرامبخش قوی خوب میشه. پامو دنبال خودم می کشم و لنگ می زنم و زیر لب زمزمه می کنم: این یک دو دم که فرصت دیدار ممکن است....نشد که...ممکن نیست که. باز ورود به شهرها ممنوعه . باز جاده  ها بسته ست. باز نمیشه اومد. یکساله که نمیشه.یکساله. مثل یکسالی که تو نیستی. مثل یکسالی که صدات رو از پشت تلفن نشنیدن. مثل یکسالی که تصویرت رو از پشت تماس تصویری ندیدم. مثل یکسالی که نیمه شب از راه نرسیدم و خواب آلود همو بغل نکردیم و نبوسیدیم و احوالپرسی نکردیم و من نگفتم: به به...تپلی شدی ها . یکسال...

تا به خودم میام می بینم پنجشنبه ست. معیارم برای گذرزمان پنجشنبه هاست که پسرها رو برای کلاس بیدار نمی کنم و بشقاب صبحونه و لیوان چای رو روی میزشون نمیذارم. پنجشنبه ها یه صبحونه ی دونفره داریم و بعدش  می خوابم.تند تند پنجشنبه میاد و من می بینم که بهار چسبید به تابستون و پاییز نفهمیدیم چطوری رفت و زمستون هم که همه ش ادای بهار رو درمیاره که بگه منو دوست داشته باش پری. من سرد نیستم. ببین چه گرمم. و من دوستش ندارم. حتی اگه آفتابش عمود بتابه. حتی اگه همه ی درختها رو پر از شکوفه کنه. زمستون زمستونه. دوستش ندارم.

خانم... دلم برات پر پر می زنه. دلم برات شرحه شرحه ست. دلم برات پاره پاره ست. کی دیده دختر نتونه یکسال به فاصله ی چندساعت خاک مادرش رو نبینه؟ که چه؟ که راه ها بسته ست. که آرامستان ها بسته ست. که ...هرچی ندیدنی بود ما دیدیم که.

خانم... دلم برات تنگه. دلم پاره ی آتیشه. چرا نشده که من بغلت کنم و زار بزنم بالای سرت؟ چرا نشده که من بمیرم بالای سرت؟ اصلا چرا تو هربار به خوابم میای اینقدر شاد و خوشحال و بی خیالی؟ بی مایی اینقدر خوشه؟ چرا هربار با خیال آسوده و لب خندون داری بهمون غذا میدی؟مهمونی میدی؟ و من هم توی خواب اصلا حواسم نیست که تو رفتی  به سفری طولانی و بی برگشت؟

خانم ...دلم برات لُجّه ی خونه.خون! داره میشه سالگردت و من باز اسیرم توی دیوارهای سیمانی این خونه. توی جاده های سربی این شهر. توی چنگال های سرخ این همه غصه و اندوه.که بلد نیستم دور بزنم ممنوعیت و منع رو و یواشکی بیام و برگردم . خانم...یکساله که می سوزی توی سینه م و من نمی تونم آب بریزم روی شعله ت و خنک بشم.یکساله. می فهمی. یکسال.خانم من دارم می میرم و  یکبار ندیدمت. خانم تو بگو من چیکار کنم؟

خانم...خانم...مامان...مامان...مامان...مامان...مامان...

نظرات 1 + ارسال نظر
اعظم دوشنبه 27 بهمن 1399 ساعت 00:29

الهی بمیرم برای دلت
خدا بیامرزتشون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.