پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

عضو

از دست دادن عضوی از بدن چه حسی در آدم ایجاد می کنه؟ مثلا از دست دادن یک چشم. یک سینه. بخشی از روده. یک کلیه. انگشت دست یا پا.

از دست دادنش چه حسی داره؟

مثل از دست دادن عضو خانواده ست؟  مثل از دست دادن یک دوسته؟ مثل از دست دادن یک همسایه یا همکار یا همشهری یا هموطنه؟

آیا به نسبت کارایی اون عضو ، غم از دست دادن اون عضو درد بیشتری خواهد داشت؟ درد و تالم روحی رو می گم نه درد ملموس.

آیا اگه عضوی کاراییش کمتر باشه از دست دادنش مثل از دست دادن یک دوست نه چندان نزدیک یا آشنای دوره و اگه اون عضو کارایی بیشتری داشته باشه، یا بیشتر در معرض لمس و دید باشه، نبودش مثل فقدان یک دوست صمیمی یا معشوقه؟

تو عضوی از بدن من شده بودی؟

تو عضوی از بدن من بودی؟

از دست دادمت؟

از دست رفتی؟

از دست رفتنت، از دست دادنت درد داره. ترس داره. پریشونی و سرگردونی داره.

چطور و کی عضوی از من شدی؟

چرا روی پله برقی بهت فکر می کنم؟ چرا توی مطب بهت فکر می کنم؟ چرا بین رگال لباس های زنونه بهت فکر می کنم؟ چرا توی راهروهای زمستون زده ی بی برگ جهان نما بهت فکر می کنم؟چرا وقت ظرف شستن، وقت لباس روی بند پهن کردن،وقت کتاب خوندن، وقت کتاب نخوندن بهت فکر می کنم؟ چرا اینقدر فکر و ذهن منو پر کردی از خودت؟ چرا از اول هم نبودی که الان فکر نبودنت بخواد اینقدر آزارم بده؟ چرا زنانگی من تحت الشعاع بودن و نبودن توست؟ چرا خواستی باشی که  منم بخوام باشی و یهو نباشی و ترس هام منو بید بید بلرزونه؟ چرا این همه ( چرا)  رو از تو می پرسم من؟ مگه تو اهل جواب دادنی؟ مگه تو اهل اهمیت دادنی؟ مگه تو هم خواستی ؟ مگه تو هم  دلت برای من رفته بود؟

انگار از دست دادنت تقدیر محتوم منه. باید کنار بیام. باید یاد بگیرم که کنار بیام.باید یاد بگیرم که مثل خل و چل ها با عضوی که نیست حرف نزنم.تو عضوی از بدن منی.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.