پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مو

از وقتی هفده سالم بود و موهای ابروی بابا بلند شد و سایه انداخت روی پلکش به موهای بلند ابروی مردانه گفته بودم (خمینی) .

-عه..ابروهات مثل ابروهای خمینی شده که. بیا خمینی هات رو کوتاه کنم.

شما بگویید گفتن این حرف توهین است و فلان.من می گویم نه توهین است نه فلان. فقط تعبیر یک دختر هفده ساله است از شباهت موهای بلند ابروهای دو مرد.

و تا امروز که چهل و چهارساله ام، این ابروهای بلند شده برای من همچنان ( خمینی )های طرف است. خمینی های شوهر، پدر و تازگی ها او را با قیچی لبه کج تیزم کوتاه می کنم.

*

یک هفته ی متوالی بخاطر سپردم و از خاطرم رفت که موچین را بیندازم توی کیفم تا موهای زیرچانه ی او را بگیرم. هروقت با قرقره ی سفید سراغش رفتم دست گذاشت روی لب و چانه و گفت: ( نه..دردُم  میه ) .خندیدم و گفتم : پس وایستا موچین بیارم با خودم . و هی یادم رفت.تا آن شبی که موچین پلنگی را توی جوف  بغل کیفم گذاشتم که دیگر برش ندارم و بماند همانجا برای وقتهایی که لازم است.

هیچ وقت توی کیفم کیف لوازم آرایش حمل نکرده ام. حتی یک آینه ی کوچک را. درد دست و گردن مانع از آن است که حتی عینک آفتابی را توی قابش توی کیفم بگذارم. هرچیزی باید سبک و قابل حمل روی مو و جیبم باشد.

گفت: پری می خواد سیبیل هاتو کوتاه کنه. سیبیلهاش را، موهای زیرچانه اش را، خمینی هاش را، برداشتم و کوتاه کردم.

*

ور درشت نمای آینه ی گرد را برگردادنم طرف صورتم. جلوی پنجره ی پرنور پذیرایی، مقابل گلدانهام ایستادم و ...

دوتا موی یک سانتی دوطرف چانه ام به ریشم می خندید. چی شده بود که متوجهشان نشده بودم؟

عادت دارم روزی هزاربار، بلکه م دوهزار بار، دست بکشم زیرچانه ام تا زبری موی تازه رسته را حس کنم و جنون آسا موچین و آینه بردارم و موی درشت سیاه را از ریشه بکشم بیرون. چه شده بود که در تاریک روشن شب و روزهای موچینی، این دوتا را ندیده بودم؟ زیرابروهام پر بود از موهای نامرتب بلند. یکی یکی موها را برچیدم و فکری شدم که غرق شدن همینطوری ست. آرام آرام فرو می روی و نمی دانی کی آب از سرت گذشته. نمی فهمی کی آدمهای قصه ات را تنها گذاشته ای تا روی دسته های کاه عشقبازی کنند، کی قلاده ببندند به هم و کی از شر هم راحت شوند. نمی فهمی کی یاد گرفته ای صبوری کنی، سکوت کنی، حرافی کنی، غرغر کنی،اعتراض کنی.نمی فهمی کی یادت رفته قبل از شانه زدن موهای ابرو رو به بالا و سرقیچی کردن شان ، می بایست زیر و بالاشان را در نور می دیدی و زیرابرو برمی داشتی. نمی فهمی کی آن دوتا موی زبر، آنقدر رشد کرده اند که زبری شان گرفته شده و شده اند دوتا دم موش نازک بی آزار.

*

-بیا خمینی هامو کوتاه کن .پری...؟ بیا.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.