-
زنان زجر کشیده ی غرب تهران
جمعه 4 مرداد 1398 00:09
اقا به طرز حیرت آوری تمام مطالب مربوط به زنان زجر کشیده ی بدبختِ ستمدیده ی مظلوم غرب تهران از گروه پسران حدف شدند. یعنی کشتم تون اگه یکی از خواننده های اینجا ، یکی از مامان های گروه پسران باشه. یعنی که چه؟ امنیت نداریما!!! پ ن : البته بعد از دو سه روز باز ارسال مطالب ستم دیدگی و زجر کشیدگی و مفلوکی و بدبختی زنان از...
-
گاو خونی
جمعه 4 مرداد 1398 00:03
مردجوانی درشبهای متعدد خواب پدر مرده اش را می بیند درحالی که در زاینده رود مشغول شنا و قایق سواری اند. این خوابهای متوالی روال عادی زندگی او را به هم می ریزد و مرز بین واقعیت و خواب و خیال را کم رنگ می کند و مرد دچار پریشانی می شود. پدر در خوابها زنده و آگاه به مسایل زندگی کنونی پسرش است.از او گلایه می کند، پند و...
-
سیاه سال
پنجشنبه 3 مرداد 1398 00:26
یک هفته دیگر می شود یکسال!
-
راحتی شما؟
پنجشنبه 3 مرداد 1398 00:24
مردک منحنی بود اصلا. مثل کمان خودش را توی صندلی کج و کوله و منحنی می کرد . گاهی گودی کمان به سمت بغل دستی اش بود گاهی به سمت بیرون، سر ردیف صندلی ها، محل عبور مردم. هی خودش را کش می داد و دست و پاهاش را دراز و کوتاه می کرد. از کنار ردیف که رد می شدی دست و پایش می رفت توی دست و پاها و سر و صورتت. تیز نگاهش هم که می...
-
دزدکانه
پنجشنبه 3 مرداد 1398 00:15
توی مرکز درمان حرف زدن با تلفن را ممنوع کرده اند. روی دیوار زده اند( برای رعایت حال بیماران)، اما هر نیمساعت یکبار زبانی تذکر می دهند: ( لطفا داخل ساختمان با تلفن همراه حرف نزنید. امواج تلفنی روی دستگاه ها اثر می گذارد و ممکن است بیماران دچار سوختگی یا اختلال در درمان شوند. و از آن بدتر ممکن است گوشی ها تان بسوزد)....
-
مصّبت رو شکر!
پنجشنبه 3 مرداد 1398 00:09
باز افتاده ایم روی دور انتظارهای تلخ. اتفاقات بد. پیش بینی های ترسناک. چیزهای وخیم و درمان های طولانی و دردناک. آقای خدا! خانم خدا! ای ندانم چه خدایی موهوم! سهمیه ی ما از مصیبت هات تمام نشده؟ هنوز چیزی ازش باقی ست؟ تسویه کن یکجا، خلاص! این زندگی ات که کشت ما را. جهد کرده ای به هارمونی غصه در مردادهای هرسال مان؟ هرسال...
-
بوی زلف یار
دوشنبه 31 تیر 1398 07:43
دیشب گفت: -مامان... امروز روی پل هوایی بوی زلف یار می اومد. -چی؟ -یک بوی بدی بود که نگو.دقیقا خودِ بوی زلف یار. -عجب! قاه قاه می خندم. جلسه ی قبلِ کلاس حافظ خوانی پسرک بخاطر دیدن محبوبش سرکلاسم حاضر شد. محبوبش نیامد و پسرک و یکی از پسرکهای کلاسم که هم سن و سال هستند، تازه واردهای حافظ بودند. هروقت هنرجوی تازه وارد...
-
پیچ
یکشنبه 30 تیر 1398 00:17
روابط میان شخصیت اصلی کتاب با آدمهای زندگی اش با کلمات و جملاتی که به ظاهر طنزند اما به شدت گزنده ، روایت شده اند. شخصیت اصلی با نقش های متنوعی که در زندگی دارد، دختر، خواهر، مادر و همسر است و پس از عمری زندگی منفعلانه در هرکدام از موقعیت های زیستی اش ، عصیان می کند و در تمام ابعاد زندگی اش چالشی ایجاد می کند که در...
-
پسران
جمعه 28 تیر 1398 18:56
شماره ی پنج را یادتان هست؟ نه؟ بگردید پیدایش کنید تا یادتان بیاید. پسرک و یازده نفر از همکلاسی هایش در کلاس تابستانی محاسبات ذهنی ریاضی شرکت می کنند.مدرس اش همان معلم جان باحال خودشان است. به فرموده ی خانمی که برایم پیام فرستاد ، برای هماهنگی مسایل کلاس یک گروه تشکیل دادند. نشان به آن نشان که توی این یکماه فقط یک بار...
-
مهربانی ات چه رنگی ست دختر؟
پنجشنبه 27 تیر 1398 14:09
ظاهرا بلاگ اسکای رها شده به حال خودش در فضای بی سر و صاحاب دامنه های مجازی و تغییراتی روی متن و ... اعمال نمیشه دیگه. تقریبا همه ی ابزارهای وبلاگ از کار افتادن. قرار نیست دیگه متن رو فونت محبوبtahoma ببینم. با همین فونت تپلی بی روح باید سر کنیم. مریم نازنین ( نازنینِ مریم) چند روزه که روی هیدر کار می کنه تا بالاخره...
-
چاقالو
چهارشنبه 26 تیر 1398 20:56
برای سومین بار در طول این ماه ها شنیدم: -خانووووم...این سایز رو چاق ها هم بردن راضی بودن. شما که دیگه...! حتما اندازه تونه. ببرید! آقا...چاق ها زیاد شدن؟ سایزشون تغییر کرده؟ معیارهای جامعه در مورد چاقی متحول شده؟ چیه؟ هان؟
-
سه تا ، تا سی
چهارشنبه 26 تیر 1398 20:54
امروز بیست و هفتمین جلسه ی درمان بود. سه جله ی دیگر پک سی تایی ام تمام می شود. خوب شده ام؟ نه! دردم بهتر است. آن درد کشنده ی فلج کننده رفته. اما با این پله هایی که هرروز هفته ازشان پایین و بالا می روم، درد حالاحالاها با من است. گاهی خسته می شوم از این همه رفتن و آمدن تا مرکز درمان. از راه طولانی اش. از ساعتهای...
-
سال
سهشنبه 25 تیر 1398 15:15
دارم تیرماه پارسال را شخم می زنم. روز به روزش را. شب به شبش را. خودآزارم. می دانم. امروز نوبت چک کردن تیرماه پارسالِ وبلاگ بود. چطور قبول کنم که نیستی؟ چطور؟
-
صدای مادر
سهشنبه 25 تیر 1398 15:00
توی یک کانالی که تازگی واردش شده ام، سوالی مطرح شد و جواب های متعدد را هم آپلود کردند. ( صدای مادرتان را به چه تشبیه می کنید) یک سری از جواب ها بقدری تند و تیز بود که یکه خوردم. فکر کردم این همه گستاخی مال نسل جوان است؟ مال نپختگی ست؟ مال بی وجدانی و بی رحمی ست؟ مال تربیت غلط است؟ چند روزی فکرم مشغول بود. بعضی جوابها...
-
جشنواره ی داستان ایرانی ققنوس / خواب عمیق گلستان
یکشنبه 23 تیر 1398 16:02
دوستان عزیزی که علاقمند به شرکت در جشنواره ی داستان ایرانی ققنوس هستین، وارد کتاب پلاس شده، ثبت نام کنید و کتاب ایرانی مورد علاقه تون در انتشارات ققنوس رو در فضای کتاب پلاس سرچ کنید و وارد پیج مربوط به اون کتاب بشین و در مورد کتاب حرف بزنین. اگر خواننده ی #خوتب_عمیق_گلستان بودین و دوست دارین در موردش با من حرف بزنین....
-
دیوانه
جمعه 21 تیر 1398 16:38
اینقدر اینجا زشت شده که دلم نمی خواد دیگه چیزی بنویسم.
-
ور ایز مای قالب؟
پنجشنبه 20 تیر 1398 14:11
آقو..قالب وبلاگم چه ش شده؟ چرا سر خود عوض شده؟ چه خبرتونه؟ چه خبرتونه؟ چه خبرتوووونه؟
-
آب درمانی
پنجشنبه 20 تیر 1398 14:09
-اصلا عقده شده بود براش که همین یه جمله رو از من بشنوه. منم نگفتم. گذاشتم عقده بمونه سر دلش -نسیم مثل بچه گربه هی بهش آویزون بود. اونم محل سگ نمی داد به نسیم -از ارمنستان برگشت دیگه دلشو زد. دیگه دختره رو محل نمی داد -فیروزه و طلا دوباره مد شده. نقره چیه؟ فقط طلا! -نمی ذاره یک قدم بدون اجازه ش برداره. همه جا مراقبشه....
-
چقدر شکمو بودی تو...رو نمی کردی!
پنجشنبه 20 تیر 1398 13:59
اینکه بوی میرزا قاسمی می پیچه توی راه پله... حس می کنی از بوفه ی فست فودی بوی بادمجون سرخ کرده میاد... تحملش سخته ، اما نه اونقدر که خودت کتلت بپزی و نخوری. آبگوشت بذاری و خودت نخوری. اصلا کتلت و مامان با هم معنی میشن. بعد مامان باشی و کتلت بپزی و خودت نخوری... سخته...سخته...سخته...! از همین تریبون اعلام می کنم بین...
-
خواب به خواب
چهارشنبه 19 تیر 1398 00:17
آخه چرا من باید خواب تو رو ببینم. اونم چنین... بعد وسط آب یهو یادم بیاد که خواب دیدم بعد بیام ببینم توی همون دقایق اومدی رد و نشون گذاشتی از خودت؟ هان؟ هان؟ هان؟ هان؟ هان؟
-
ترانه ی شیرین
سهشنبه 18 تیر 1398 15:26
با بوی خون شروع می شود. نه... با خبر مردن پسرک . کیسه ی براق جنازه در سطرهای اولیه خبر از ماجرایی غیرقابل تحمل دارد. لوییز به عنوان پرستار کودک وارد خانواده شده و در همان روز اول طوری کار و رفتار می کند که نیازش را ضروری و لازم می بینند. بدون درخواست حقوق بیشتر، تمام کارهای خانه را اعم از نظافت و شستشو و گردگیری انجام...
-
چشم های سبز فهیمه
یکشنبه 16 تیر 1398 00:35
سال سوم تجربی، گنبد بودم. یک انشا نوشتم با عنوان ( چشم های سبز فهیمه). انشا مال فهیمه بود. سرکلاس نخواندمش. فکر کنم رونویسی اش کردم توی دفتر عقاید فهیمه، برای یادگاری. یکسال قبل تر از اهواز چیزی فرستاده بودم برای مجله و چاپ شده بود. عنوان مطلبم این بود( شهر من گنبد کاووس). بین فهمیه و یکی از اقوامش برسر اینکه یکی از...
-
هیشکی از هندونه نمرده !
شنبه 15 تیر 1398 00:25
هندونه های امسال بسی سرخ و آبدار و شیرین اند. هندونه و خربزه هم برام ممنوع است. شبها قاچ یا تکه تکه می کنم و برای سلیقه های مختلف می آرم براشون. -مامان... واقعا سختت نیست هندونه های به این شیرینی رو نمی خوری؟ -نه -یعنی دوست نداری بخوری؟ -دوست دارم. ولی می خوام دستور دکتر رو رعایت کنم. مجبورم رعایت کنم. اگه بخوام نتیجه...
-
قال پروانه
شنبه 15 تیر 1398 00:18
1-جواب بیشعور ها را ندهید 2-جواب بیشعور ها را ندهید 3-جواب بیشعور ها را ندهید 4-جواب بیشعور ها را ندهید 5-جواب بیشعور ها را ندهید 6-جواب بیشعور ها را ندهید 7-جواب بیشعور ها را ندهید 8-جواب بیشعور ها را ندهید 9-جواب بیشعور ها را ندهید 10-جواب بیشعور ها را ندهید . . . . که خود را در همان حد نزول خواهی داد. والسلام!
-
با نمک
چهارشنبه 12 تیر 1398 19:59
میگه: -مامان... بچه ی آدم نباید نمک نشناس باشه... آره؟ درسته ؟ -بله. اما تو نمک نشناس رو از کجا شنیدی؟ -شنیدم دیگه. -معنی شو هم می دونی؟ -بله. -یعنی بلد نباشه نمک طعام رو از سدیم و کلر تشخیص بده. شیطانی خندید و دور شد!
-
تصادفی
دوشنبه 10 تیر 1398 23:49
پشت چراغ قرمز چهارراه گیر کردیم. این چراغ قرمز را بشدت عاشقم و هرگز از گرفتار شدن در ازدحام ماشین هایش خسته نمی شوم. . تمام بلوار وسط خیابانش پر است از رنگهای تند و زنده ی گلهایی به غایت زیبا و فریبا. فاصله ام تا گلها به اندازه ی یک دست دراز کردن است . بوته های رودبکیا، آنقدر می تابند که فراموش می کنی خورشید، زرد...
-
کروکودیل دارن
یکشنبه 9 تیر 1398 19:50
میگم: -مه نیا! توی حیاط تون مورچه هم دارین؟ میگه: -نه مورچه نداریم. فقط سوکس و پروانه و تمساح داریم! -تمساااااح؟ -آره تمساح! به مارمولک می گفت تمساح!
-
کصافطا! ماماناتونو دوست بدارین!
یکشنبه 9 تیر 1398 19:48
از دم غروب پریشون بود. از همه کناره می گرفت. جوابی اگه می داد تهش خشم و بغض حس می کردم. با هر سوال ( چی شده؟) ، می گفت:( چی شده؟) و ته چشماش خیس می شد. می دونستم که الان وقت جواب دادنش نیست. بغضش باید بمونه، خیس بخوره، فصل چیدنش که شد، خودش میاد توی بغلم و حرف می زنه. آخر شب که وقت خاموشی شد، اومد. بغلش کردم. خودشو...
-
نام کوچک من بلقیس
جمعه 7 تیر 1398 20:45
مجموعه ای از یادداشت های منتشر شده ی بلقیس سلیمانی در جراید ، در این کتاب گردآوری شده. یادداشتهایی در مورد نوجوانی، جوانی و زمان حال نویسنده. در این یادداشتها خودِ خود نویسنده را عینا به تماشا می نشینیم. برای ما با تخیل و تکنیک ، قصه و داستان سرهم نمی کند بلکه از چیزهایی که تجربه کرده، به آن معتقد شده، از آن دلزده شده...
-
هشدار ...
جمعه 7 تیر 1398 20:35
یا ایهالمسلمات درد زانو، کشیدگی پشت پا، کشیدگی ماهیچه ی پشت پا ( زیر زانو تا مچ) ، درد مچ پا ، پیچیدن و قفل شدن ماهیچه ی پشت پا هنگام غلت زدن یا کش آوردن خودتان، علایم سیاتیک است. از اندیشیدن در مسیرهای دیگر خودداری کرده و دنبال درمان دیسک کمر و سیاتیک محترمٍ کصافط تان باشید. تا اطلاع رسانی دیگر خدافظ!