پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

چشم های سبز فهیمه

سال سوم تجربی، گنبد بودم. یک انشا نوشتم با عنوان ( چشم های سبز فهیمه). انشا مال فهیمه بود. سرکلاس نخواندمش. فکر کنم رونویسی اش کردم توی دفتر عقاید فهیمه، برای یادگاری.

یکسال قبل تر از اهواز چیزی فرستاده بودم برای مجله و چاپ شده بود. عنوان مطلبم این بود( شهر من گنبد کاووس). بین فهمیه و یکی از اقوامش برسر اینکه یکی از اهواز در مورد شهر آنها (گنبد) چیزی نوشته ، حرفهایی رد و بدل شده بود.سال بعد من گنبد بودم. توی مدرسه ای که فهیمه در آن درس می خواند. تا قبل از آن زمان هرگز فهیمه را ندیده بودم و نمی شناختم. همان مطلب سبب آشنایی مان شد. فهیمه به من گفت( چه دنیای کوچکی. من پارسال در موردت حرف زدم و امسال از نزدیک دیدمت). فهیمه به فامیلش گفته بود ( اون دختره رو پیدا کردم. اومده توی مدرسه ی ما) این اتفاق برای آن سالهایی که راه های ارتباطی آدمها محدود بود ، واقعا جالب و هیجان انگیز بود.

امشب تلفنم زنگ خورد. پیش شماره ی 911 نشان می داد که از دیار آشناست، اما شماره ناشناس بود. توی دومین یا سومین جمله، بعد از اینکه مطمئن شد من خود خودم هستم، گفت: فهیمه ام.

گذر این همه سال باعث نشد که یگدیگر را (شما) خطاب کنیم . فهمیه پای ثابت کانون پرورشی بود. فهیمه خوش قلم بود. فهیمه چشم های سبز درخشانی داشت. فهیمه خنده های زیبایی داشت. تمام اینها در یک آن پیش چشمم زنده شد .به فهیمه گفتم جمله ی آن سالهات دوباره جان گرفت.( چه دنیای کوچکی! )

خواهرهامان ظاهرا با هم دوست هستند و آشنایی داده اند از خواهرهای بزرگترشان و معلوم نیست که کائنات چرا قبل تر برنامه نچیده برای شناسایی خواهرهای بزرگترِ خواهرهای ما.

باید بگردم آن دفتر انشای سال هفتاد و دو را پیدا کنم. شاید هنوز داشته باشمش. بگردم و برسم به آنجا که تیتر زده ام( برای چشم های سبز فهیمه) و از جنگل سبز چشمهاش عاشقانه گفته ام و نوشته ام.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.