شماره ی پنج را یادتان هست؟
نه؟ بگردید پیدایش کنید تا یادتان بیاید.
پسرک و یازده نفر از همکلاسی هایش در کلاس تابستانی محاسبات ذهنی ریاضی شرکت می کنند.مدرس اش همان معلم جان باحال خودشان است.
به فرموده ی خانمی که برایم پیام فرستاد ، برای هماهنگی مسایل کلاس یک گروه تشکیل دادند. نشان به آن نشان که توی این یکماه فقط یک بار آقای معلم پیامی گذاشت با مضمون ( سلام و عرض ادب. فردا کلاس تشکیل نمی شود) و خلاص!
حالا شماره ی پنج...
روزی پنجاه تا پیام فوروارد می کند توی گروه. مضمونش چی باشد خوب است؟
( من ضعیفه نیستم..من زن ام. من عاشقم)
(نگذار ترا ضعیف ببینند، تو زنی قدرتمند تر از ...)
(من عاشقم. فقط عشق می خواهم)
(آنهایی که پشت سرت حرف می زنند دقیقا جای مناسبی ایستاده اند..پشت سرت)
(بیشعوری فقط فلان کار نیست. فلان کار هم هست)
( رک بودن با بیشعوری فرق دارد)
و هزاران پیام با محتوای فلاکت و در محاق بودن زنان .
اسم گروه مان هم (پسران ) است.
آقا...من یک پیشنهاد دارم.
اسم گروه را عوض کنیم و بگذاریم ( زنان رنج کشیده ی مظلومِ تحت ستم ِ بدبخت غرب تهران)!
والله بخدا!
آی من چقد از این پیاما بدم میاد خوب چرا هی میخوایم توضیح بدیم همین که خودمونو قبول داشته باشیمکافیه دیگه این کارا چیه .منم با این مشکل تو گروه مدرسه دخترا دیرگیر بودم
آفرین. من همینی ام که هستم. معرفی و زنجموره و عجز و لابه یعنی چی آخه؟
زن ام. افتخار می کنم که زن ام.
اما چرا چماقش کنم بکوبم توی سر همه ی عالم؟
خدایی اسم گروه عوض کنید و اینی که گفتن بزارین باشد که هدایت شود
نمیشه آخه. زشته
خوب اگه اونم نباشه پیام بذاره که دیگه سوژه ندارید
خب گروه اصلا برای سوژه تشکیل نشده. برای مدت کوتاهی و برای اطلاع رسانی.
مثل اینه که دفترچه ی بیمه درمانی داری، فقط برای مواقعی که بیمار میشی و بهش نیاز داری؛ بعد برداری توش نقاشی بکشی یا شعر عاشقانه بنویسی چون حوصله ت سررفته!
نمیشه که. میشه؟