پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

صدای مادر

توی یک کانالی که تازگی واردش شده ام، سوالی مطرح شد و جواب های متعدد را هم آپلود کردند.

( صدای مادرتان را به چه تشبیه می کنید)


یک سری از جواب ها بقدری تند و تیز بود که یکه خوردم. فکر کردم این همه گستاخی مال نسل جوان است؟ مال نپختگی ست؟ مال بی وجدانی و بی رحمی ست؟ مال تربیت غلط است؟

چند روزی فکرم مشغول بود. بعضی جوابها به  گریه انداخت مرا . همین الان هم که بهش فکر می کنم بغض کرده ام.

(صدای دریل. صدای اره برقی. نفرت . غر غر ) ... اینها بعضی تشبیهات از صدای مادر بود.

*

مثل همیشه اول رفتم سراغ خودم. بچه ها در مورد من چی فکر می کنند؟ وقتهایی که غر می زنم. وقتهایی که دعوایشان می کنم. وقتهایی که جیغ جیغ می کنم. وقتهایی که کنترلم را از دست می دهم و به حال مرگ می افتم. وقتهایی که ...

به خودم لرزیدم. اگر بچه ها هم یکی از این جوابها را داشته باشند...اگر حس شان نسبت به من این باشد...

فکر کردم، تمام جوانی ام گذاشته ام پای بزرگ کردن شان. تا از آب و گل در بیایند توی سرما و گرما بیرون نرفته ام که بهشان آسیبی نرسد. توی برف زمستان و ظل گرمای تابستان این کلاس و آن کلاس بردم شان. با تب و بیماری شان مردم و زنده شدم. گریه کردم. از خدا خواستم دردشان را تا ابد توی تن من بریزد و آنها درد نکشند. میانسالی ام آغشته به جفتک پرانی های بلوغ و  جوانی شان است . با صدای بلند آهنگ گوش نمی کنم. فیلم نمی بینم. سریال نمی بینم. سفر نمی روم که به امتحان و آزمون و کلاس و تربیت شان اشکالی وارد نشود.

کمابیش همه ی مادرها همین کارها را می کنند. اما با همه ی اینها جواب بچه ها اینها بود که توی کانال دیدم.

*

تکان خوردم نه از این بابت که بچه ی آدم چقدرها می تواند بی رحم و  قدر ناشناس باشد. از این مدل فرزند ها  زیاد دیده ام. آدمهایی که خودشان پدر و مادر هستند اما فرزندی شان وابسته به میزان ارث و میراث و هزار امتیاز و امکاناتی است که از پدر و مادر دارند.

تکان خوردنم از این بابت بود که رفتارهای از کنترل خارج شده ی من وقت عصبانیت و خشم و ناراحتی و رنجیدگی ، چقدر روی دید بچه ها  نسبت به منِ مادر تاثیر می گذارد و تا کجا روح و روان شان را می آزارد.

*

تصمیم گرفتن برای همیشه مادری مهربان و لبخند زن و آرام بودن کشک است. از من که بر نمی آید. اما این ترس ول کنم نیست.


*


پسر بزرگه گفت:

(پروانه جون...من همین پروانه ی بداخلاق عصبانی رو دوست دارم)


امان از درون دلت مادر...امان

نظرات 2 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 22:42

دقیقا هیچکدوم تضمین نمیکنه دردناک همینه مادرم همیشه میگه تو شش تا بچم تو از همه حرف گوش کن تر بودی الهی بچه هات مث خودت بشن ولی اونروز از خواهر کوچکی دلخور بود گفت خدا کنه بچش مث خودش بشه بعد گفت نه ربطی نداره خدا اگه به این چیزا نگاه میکرد بچه ی من نباید اونجوری میشد.پس چیه اون که میگن خوبی کن بر میگرده.

زندگی پُره از این تناقض ها.
گاهی شک می کنیم به همه چی. که خوب باشیم که چی؟ بد باشیم که چی؟

زهرا چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 13:23

خداییش خیلی حس بدیه همین که نمیدونی چی درسته هر کار کنی اخرش بچه ها شاکی ان اخرش حس رضایتو نداری اگه بزنی به در بی خیالی دوروز دیگه بچه ها به جایی نرسن همش عذاب وجدان اگرم سخت بگیری و هم اونارو اذیت کنی هم خودتو اخرش بچه ها دلخورن از غرغر تازه بازم معلوم نیس به جایی برسن یا نه من که واقعا خسته شدم از بس به این چیزا فکر کردم

موضوع وقتی بغرنج و ظالمانه میشه که خودت از اون بچه هایی باشی که هرگز به چیزی اعتراض نکردی، بی احترامی نکردی و در هر شرایطی حرمت پدر و مادرت رو نگه داشتی. ولی مطمئنی که هیچ کدوم اینها تضمین نمی کنه که بچه ی خودت هم همینطوری بشه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.