-
تق تق
سهشنبه 5 مرداد 1400 07:47
از آبان ۹۸ که با صدای گلوله توی خیابون مون آشنا شدم و متوجه شدم صداش مثل صدای آتیش بازی های جشنه، هربار صداهای تق تق پشت سر هم می شنوم اول توی ذهنم میاد که : باز کجا،چرا، کیا رو دارن با گلوله می زنن؟ بعد تازه به این فکر می کنم که مناسبتی چیزیه؟ جشنه؟ عروسیه؟ سلسله مراتب تشخیص محیطی مون تغییر اساسی کرده. غروب و تا...
-
تازه برق هم نداریم شب و روزها
سهشنبه 5 مرداد 1400 07:44
مگه نمیگن کرونامون دیگه کرونا نمی گیره پس این علایم ادامه دار بعد از یکماه چیه آقای بهداشت جهانی؟ یعنی توی دل دلتا پیوند کولانسی دادیم به لاندا؟ رها کن ویروس. رها کن ما رو. دو روز در اورژانس بیمارستان بین کلی آدم وول خوردیم. از پرستار پرسیدم اون آقایی که پتو پیجیده دورش و روی زمین نشسته و از درد فریاد می زنه کرونا...
-
تمساح
سهشنبه 5 مرداد 1400 07:41
پسرک خواب دیده تمساح توی خیابون پاش رو از زانو بلعیده. اومده اون یکی پا رو هم بخوره ،با پا زده توی سر تمساح. میگه وقتی پام رو خورد قلبم ایستاد. روح در بدن نداشتم. دردش رو کاملا حس کردم .ولی بازممقاومت کردم که این پام رو نتونه بخوره. تحت تاثیر اتفاق های این دو روزه یا چیزی دیگه. نمیدونم. امروز شش ساعت پشت سرهم ریاضی...
-
رضا
سهشنبه 5 مرداد 1400 07:38
شاید اولین باریه که معنی تسلیم و رضایت رو در مواجهه با مرگ تجربه می کنم از طرفی پر از غصه ام که اینقدر سختی کشید و زندگیش سخت شد از طرفی انگار الان دیگه خیالم راحته که دیگه کسی نمی تونه اذیتش کنه. الان دیگه راحت راحت راحت خوابیده تا ابد. و جالبه که پسرک از وقتی از تدفین اومدیم بارها گفت هم حس می کنم خوشحالین هم خیلی...
-
ص رفت
یکشنبه 3 مرداد 1400 17:02
رفت مثل برگ با باد
-
آخر ماجرا
یکشنبه 3 مرداد 1400 08:16
جمعه برای ص خونه جدید گرفتیم. آقای مبلی بشدت مخالف بود. از پارسال مخالف بود. می گفت همینجا خوبه. خونه بشدت نم داشت. دستشویی بیرون بود. حمام تمیز نبود. یک خونه ویلایی فرسوده که گرما و سرماش بخاطر ساخت قدیمی و نامناسبش به سختی تامین می شد. مبلی در آخرین مقاومتها گفت: پس من خودم یه خونه می خرم. صد تومن کم دارم. تو بهم...
-
شناس
یکشنبه 3 مرداد 1400 08:04
من صورت مرگ را می شناسم. مثل برگ درخت که بادبرگریز پاییز را. من صدای مرگ را می شنوم. مثل تن درخت که انجماد شیره ی آوندهای چوبی در زمستان را. من بوی مرگ را حس می کنم. مثل تجمع برگهای افتاده ی پوسیده ، کف نمناک خیابان را. شناسای مرگ شده ام. از روی تجربه؟ از روی حس ششم؟ معلومم نیست. اما می شناسمش. ص داره می ره.
-
رقصیدن نهنگ ها در مینی بوس
چهارشنبه 30 تیر 1400 11:40
مرد صاحبِ خانه قیمت را بالا گفته بود. نمی فهمیدم چقدر، اما متوجه شده بودم آنقدر هست که بابا را کفری کند. -ایمون ندارن اینا. نمی گن ما هم آدمیم. همنوعیم. بشر نیستن به والله. من اینقدر بدم پای کرایه خونه، شکم زن و بچه رو با چی سیر کنم؟ -منصوره گفت اگه خونه جور نشد بریم دهکده المپیک.بیا بریم.اصلا از اولش هم وقت تلف کردن...
-
اسفند دونه دونه
چهارشنبه 23 تیر 1400 12:01
توی اون روزایی که می گفت از شوهرش براش خبر بیارم و مطمئنش کنم که سلامته، برای این که ذهنش از اون استرس و نگرانی منحرف بشه، به حرف گرفته بودمش. گفته بودم اسفند تازه دیدی؟ چیدی؟ خشک کردی؟ گفته بود آره. گفته بودم از توی زمین های بیابونی نزدیک شاهرود دونه های اسفند چیدیم و خشک کردم. گفته بود باید چوب ها رو هم جمع می کردی....
-
ردِ گم
چهارشنبه 23 تیر 1400 11:53
آهنگساز، محقق موسیقی و سازشناس نیویورکی ی که سازهای بومی بدوی را استادانه می شناسد و گاه به شیطنت سازهای جعلی می سازد و کسی برایش آن را به شکل و رنگ زیرخاکی و عتیقه درمی آورد و می فروشد، به درخواست موزه داری در پی یافتن سازهای بومی وارد جهان دور از هیاهوی مدرنتیه ی سرخپوستان امریکای جنوبی می شود و در سفری پرهیجان نگاه...
-
پنجه در پنج
جمعه 18 تیر 1400 13:12
مامان شماره5 رو کی یادشه؟؟؟( برای یادآوریش برید به آرشیو سال 97و 98.مخصوصا اردیبهشت 98) امان امان امان.... یکی از عذاب های الهی اینه که من باید تا دانشگاه رفتن پسرک هم این شماره 5 رو تحمل کنم. دبیر ریاضی امسال خوب با بچه ها تا نکرد.تعداد اعتراض های اولیا و دانش آموزها در ترم اول و دوم نشون داد که برخوردش رو...
-
چه خبر؟
یکشنبه 13 تیر 1400 19:52
توی راه به آقای همسر گفتم( یعنی یادش مونده؟ بعید می دونم.یادش نیست). ص رو که دیدم گفت( چه خبر؟).چندبار لابلای حرفها همین رو پرسید و من هی گفتم( هیچی..هوا گرمه. برق قطع میشه. آب قطع میشه).باز گفت چه خبر؟ فهمیدم ته نگاهش خبراییه.خودم رو زدم به ندیدن. گفت( از فلانی خبر گرفتی برام؟) چندروز قبل بهش قول دادم براش خبر می...
-
رقصیدن نهنگ ها در مینی بوس
یکشنبه 13 تیر 1400 19:46
خب این هم از کتاب جدید رقصیدن نهنگ ها در مینی بوس پروانه سراوانی انتشارات هیلا گروه انتشاراتی ققنوس امیدوارم بخونید و دوست داشته باشین و در موردش با من حرف بزنین.
-
ایششش
یکشنبه 13 تیر 1400 19:36
خبر اول اینکه پیکوفایل ما رو انداخته دور و برای آپلود عکس باید دوباره عضوش بشم. بلاگ اسکای خادن بی کیفیت..این بود آرمان های ما؟ دیروز خواستم خبر دراومدن کتاب جدید رو بذارم که دیدم پیکوفایل رد داده. کار داشتم دیگه رفتم بیرون از وبلاگ.
-
مانتوی رنگی
شنبه 12 تیر 1400 20:00
وقنی رنگهای زنده و شاداب پلاسکویی ها و پارچه فروشی ها را می بینم، خیلی زور و قدرت لازم است که مرا نگه داری و نگذاری سرکی نکشمو خرید نکنم. موقع رد شدن از جلوی لباس فروشی ها هم همین وضع است با این تفاوت که لباسهای رنگی رنگی و باب میلم سایز من نیستند و فروشنده های سمج با آن تعریفهای کلیشه ای و گاه کفردرآور( مامان منم مثل...
-
ص
شنبه 12 تیر 1400 00:24
دیشب گفته بود( چرا نمیاد پس؟ من خیلی چشم به راهشم. چرا نمیاد؟ ) امروز که دیدمش چشماش پرآب بود. مضطرب بود. تنش می لرزید. بغلش کردم. گفتم( چیه؟ چرا نگرانی؟ چرا غمگینی؟) گفت( فلانی قرار بوده بیاد. نیومده هنوز. فکر کنم یه کاری شده ش. فکر کنم طوریش شده). یاد شنیده های دیشب افتادم. گفتم( خوبه. نگرانش نباش) گفت( رفته بود قم....
-
جیغ ترسیده
دوشنبه 7 تیر 1400 09:31
دیروز شش عصر صدای شیون و فریاد بلند شد. از ساختمان کوچه پشتی بود که حیاط مشرف دارند به تراس های ما.فهمیدم کسی مرده. فهمیدم مرد سن و سال داری بوده. فهمیدم دخترهای نازک و شکننده ای دارد. همه ی اینها را از حرفهایی که با صدای خراش برداشته و صدای کوبیدن توی صورت و جیغ های ناامیدانه ای که می شنوم فهمیدم. یک زن است یا چند...
-
ژاک قضا و قدری و اربابش
دوشنبه 31 خرداد 1400 09:45
ژاک نوکری است که با اربابش سفر می کند( شباهت ساختاری با دن کیشوت) و در طول سفر حکایات پشت سرهم تعریف می کند و گاه دچار دردسرهایی می شوند که بهانه ی نقل حکایتهای جدید است. تم حکایتها اغلب طنز است و گوینده در خلال آنها به آثار ادبی مهم زمانه ی خود خرده گرفته و سبک و سیاق منطق و نوشتار آنها را ریشخند می کند. پررنگ ترین...
-
ماهی ها
شنبه 29 خرداد 1400 11:08
انگار کن دو تا ماهی که از آب بیرون افتاده باشند و هی دُم بزنند و از بی آبی به حال مرگ افتاده باشند. دسته ای زنبور را تصور کن که افتاده باشندبه جان این دوتا ماهی که دارند جان می دهند. هی نیش می زنند به جان بی جان آن دو موجودی که هی بالا و پایین می پرند و دنبال آب می گردند که بتوانند آرام بگیرند. دوتا پاهام بیقرارند....
-
رودین
شنبه 29 خرداد 1400 11:00
رودین جوان سخنور و جذابی ست که با حرف زدن از فلسفه و چیستی پدیده هاتوجه دیگران را جلب می کند. زنان او را تحسین کرده و مردانی که رو را می شناسند زبان به انتقادش می گشایند. رودین با پول و سرمایه ی دیگران زندگی می کند و علیرغم ظاهر اجتماعی مقبولی که در برخورد اولیه برای مخاطب جلوه می کند، آدمی است عاطل و باطل و منفعل در...
-
ینصرنی
چهارشنبه 26 خرداد 1400 10:50
مدرسه تموم شد. چلنج و چالش و تنش و تپش و همه ی امور ِ ِش دار من با این نوجوان نوشکفته، در حال اوج گرفتن و جهنمی شدن می باشد.
-
یادش رفت
چهارشنبه 26 خرداد 1400 10:48
یه مصاحبه ی رادیویی برای شبکه استانی ازم گرفتن. بعد چندروز قبل تهیه کننده ی برنامه پیام داد: ای وای..برنامه جمعه پخش شده. یادم رفت بهت بگم. یعنی نمیدونه من پرپر می زنم برای شنیدنش.نمیدونه من خودشیفته ام و می خوام صدمو بشنوم. اصلا نمیدونه من می خواستم به همه بگم که بشنون و پز بدم؟ چه مملکتیه آخه؟ بعد باز میگن بیا رای...
-
حرفه ای کی بودی تو
چهارشنبه 26 خرداد 1400 10:45
خدای من... طرف میگه روی جلد عکس فلان جانور باشه اه اه و پیف پیف به اون کتاب. اگه قتل فجیع با ریختن دل و روده کف کتاب نباشه اه اه و پیف پیف به اون کتاب . اگه همه آدمهای کتاب توی همون صفحه ی اول نیان اه اه و پیف پیف به اون کتاب . اگه نشرفلان چاپ کرده باشه اه اه و پیف پیف به اون کتاب. اگه تعداد صفحاتش از فلان قدر کمتر...
-
شرق بهشت
چهارشنبه 26 خرداد 1400 10:38
داستانی ست بلند از روابط پدر-پسری میان دو نسل. داستان برمبنای کهن الگوی داستان هابیل و قابیل ( پذیرفته شدن هدیه ی یکی از برادرها توسط پدر و رد کردن هدیه ی دیگری که در دو نسل اتفاق می افتد) روایت شده و حسادت و خصومت( تلاش برای قتل و انتقام گرفتن با شناساندن مادر) و دوستی بین دو برادر در روند حوادث آن موثر است. آمریکای...
-
در دوست داره
یکشنبه 23 خرداد 1400 19:01
رفته بودیم پیش ص. خریدهاش رو گذاشتم توی آشپزخونه. پرستارش گفت دیروز بلند شده رفته در رو باز کرده.یکی از فامیل ها براش قربونی آورده. خودش گرفته و آورده توی آشپزخونه گذاشته.با چشمهای گرد شده گفتم : واقعا؟ ص گفت: نه من نرفتم. خانم پرستار از ماه دومی که باهاش آشنا شدیم، برای یکی از همسایه های ص که او هم زن سالمند از دست و...
-
سیاه و سفید
یکشنبه 23 خرداد 1400 18:49
وقتی نوجوان بودم مدل برخورد با دخترها یا رومی روم یا زنگی زنگ بود. یا باید کدبانوی تمام عیاری می بودی یا دست و پاچلفتیِ ناکارآمدی که در موردت بگن ( دخترم دست به سیاه و سفید نزده). در واقع این دست به سیاه و سفید نزدن یه جور آپشن لاکچری برای دسته ی آوانگارد نسل ما بود. طوری شد که نیمرو پختن و کوک زدن خشتک شلوار ننگ و...
-
بال بهرام
سهشنبه 18 خرداد 1400 13:43
پروانه گفته بود جوجه تیغی دخترک را توی تراس تنها نمی گذارد، از ترس کلاغ ها. معصوم تایید کرد و گفت کلاغها جوجه تیغی دخترک قشنگش را با نوک گنده شان سوراخ سوراخ کرده و کشته اند. توی کتابی که همان وقتها توی دستم بود خواندم کلاغ ها به خرگوش هم رحم ندارند و خدمتش می رسند. چندروز قبل لاک خالی لاک پشت بزرگی کنار سطح چمنی پارک...
-
نیوتن زیر درخت گردو
سهشنبه 18 خرداد 1400 13:33
چیستی مرگ و چگونگی رخ دادنش پرسشی فراگیر است بین آدمها. هر کس از دریچه ی جهان خودش درگیر این سوال خواهد بود. (مردن چه جوری است؟). جهان صبا و صنم (دوقلوهای قصه) با هم متفاوت است. یعنی در عین یکی بودن سیستم خلقت، در عین نزدیکترین شباهت فیزیولوژیکی، جِرم روانی این دوخواهر با هم فرق دارد. بعد سوم و چهارم زندگی شان با هم...
-
خاکستری-سفید
پنجشنبه 13 خرداد 1400 11:28
پرنده های پارک را وقتی نشناسم می آیم به همان روش بدوی خودم سرچ می کنم تا پیداشان کنم. می نویسم پرنده ی کوچک شهری خاکستری سفید. می رسم به چرخ ریسک و دم جنبانک. هردو را دیده ام. نزدیک آدمیزاد پرواز می کنند. مثل گنجشکها ترس از آدم را کم بلدند. گاهی می ایستیم به تماشاشان. آنقدر نزدیک که هوس می کنیم انگشت ببریم سمت شان...
-
باغ تلو
چهارشنبه 12 خرداد 1400 10:17
یکی از واکنش های رفتاری نسبت به وقایع و اتفاقات، پاک کردن صورت مساله و انکار ماجراست. پدر برای خلاص شدن از حرف و حدیث مردم، یکبار خانه عوض می کند و بار دوم خانواده را به مکانی دوردست و دور از آدمیزاد برده و رها می کند و با خانواده ی جدیدش مشغول می شود. پدر و مادر توان اعمال قدرت بر تمایلات انقلابی دختر جوان خانواده در...