پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خواب

با رویا و پسرک ها رفته بودیم روی کوه. چی شد که من پسرکها رو رها کردم که برگردم خونه ای که ده سال کنار بهترین صاحبخونه ی دنیا، توش زندگی کردم. بین راه بابا زنگ‌زد: کجایی؟ اگه بدونی چه آبی افتاده توی رودخونه ی پشت خونه. بدو بیا که نگاهش کنی.خیلی قشنگه.

توی مسیر با رویا بودم. رفتیم نخ سبز بخریم برای لباسی که من قراربود براش بدوزم. چندتا طیف سبز روی میز فروشنده بود. مامان زنگ زد: چندمتر نخ سبز می گیری برام؟ نخم کم اومده. زود هم برگرد که رودخونه سیلاب کرده. گیر نکنی توی سیل.

سریع بیرون اومدم.حیرون بین برگشتن و برداشتن پسرک و رفتن به خونه و بستن پنجره های بلند رو به رودخونه( چه خونه ی قشنگی داشتم. ویلایی بزرگ.پنجره های بلند سکودار رو به جنگل و رودخونه،.آه آه )، هروله می کردم.

شتک زدن آب رودخونه از درز پنجره رو دیدم. پسرکها رو در امان دیدم. مامان و بابا رو آروم دیدم. آب خروشان رودخونه رو دیدم. از اون مهابت خروشنده ی آب چقدر کیف کردم.نترسیدم.


خواب های غریب

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.