-
کجایین
جمعه 16 آبان 1399 23:18
طوری شده که اگه از کسی توی فضای مجازی بیشتر از سه چهار روز بی خبر بمونم یا مطمئنم کرونا گرفته یا دور از جونش مرده. همینقدر سوررئال و گوتیک و ترسناک!
-
نخند... سر خودت هم میاد
جمعه 16 آبان 1399 23:15
دیشب پسرها اومدن سراغم.که اگه نیومده بودن قلبم می ایستاد از این فشار و سنگینی و تیر کشیدن. بزرگه چیزایی گفت و چیزایی شنید و حواسم پرت شد از غصه ای که وجودمو پر کرده بود. او که رفت نوبت کوچیکه شد. طبق معمول حرف زدن های این چند وقته ش، کلماتی توی حرفهاش و خطاب به من گفت که باز تذکر دادم و اخم و تخم کردم. گفت: قوانین...
-
صیاد رفته باشد
جمعه 16 آبان 1399 23:07
خدایا چه صدای گرفته ی درمانده ی خراشیده گلوی دردناکی. خدایا چه حسرتی .چه اندوهی. چه غمی. خودت بغلش کن. خودت ارومش کن. خودن سخت و محکمش کن. خودت صبوری یادش بده. آمین
-
دور قمری
پنجشنبه 15 آبان 1399 18:37
قلبم داره پاره پاره میشه. تحمل سنگینی و دردش رو ندارم. چیه این آدم که به یک آه و دم بنده؟ دوست طفلک من... چطوری تاب میاری؟ چطوری ؟
-
محبوس
پنجشنبه 15 آبان 1399 12:31
با خودم حرف می زنم. میگم کاش کرونا نبود. می شد برم تشییع جنازه. تدفین. می شد بغلش کنم و دلداریش بدم. می شد هر روز بهش سربزنم. بعد یادم می افته اگه کرونای لعنتی نبود که الان تشییع و تدفینی در کار نبود.
-
سفری
پنجشنبه 15 آبان 1399 12:29
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود حافظ
-
باز نیامد
پنجشنبه 15 آبان 1399 10:14
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح ور نه گر بشنود آه سحرم بازآید گفت این دو بیت رو مدام پشت در آی سی یو زمزمه می کنم. هزار بار بیشتر از دعا و امن یجیب آرومم می کنه.باید برگرده. باید برگرده. بهش گفتم معلومه که برمی گرده. شک نداشته باش. برمی گرده و باز شبها که...
-
واصل
چهارشنبه 14 آبان 1399 16:12
استاد میکروفون دانشجوها رو باز گذاشته. در این حالت صدا برای هر دو طرف، هم استاد هم دانشجوها قابل شنیدنه. استاد درس میده و می رسه به این مطلب که رژیم پهلوی سرنگون شد. و با این جمله حرفهاش رو می بنده: و شاه به درک واصل شد. از یکی از میکروفون ها این صدا میاد: عمه ت به درک واصل شد .پدرس... مامان یکی از دانشجوها بود!
-
کشتن عمه خانم
سهشنبه 13 آبان 1399 12:04
پسر جوان که تمام عمر نزد عمه خانمش بزرگ شده در حرکتی ناگهانی او را می کشد .ظهر سراغ کشیش می رود و به قتل اعتراف می کند و در هر فرصتی با صدای بلند در مهمانی و خیابان و معاشقه و ... اعلام می کند که قاتل است. روایت خونسرد و بی تفاوت تکه تکه کردن پیرزن چنان دهشتناک است که عرق سرد بر تیره ی پشت خواننده می نشاند. راه های از...
-
ترمیم بشه انشالله
شنبه 10 آبان 1399 22:42
داروهای آرامبخشی که به بیماران کرونایی میدن، توهم زاست. بیمار بیقراری می کنه. همه چی رو به هم می ریزه. میز و تخت و دستگاه مانیتورینگ رو میندازه. بهش خواب آور میدن تا توی خواب مصنوعی ، روند درمان رو ادامه بده. توی این مدت که از ده تا شصت روز بستری در آی سی یو طول می کشه، دیواره ی بیرونی ریه که تخریب شده ، با کمک دارو و...
-
نجات
شنبه 10 آبان 1399 16:20
من صدای درماندگی رو می شناسم. صدای بی چارگی رو می شناسم. صدای خدایا حالا چی میشه رو می شناسم. صدای فقط تموم بشه...هرچی که شد رو می شناسم. صدات ته گلوی خشک شده ت گیر کرده و درنمیاد. یه عالمه حرف داری و نمی تونی لب از لب بجنبونی. یه عالم بغض داری و وقتی برای گریه نداری. فقط دلت می خواد این روزهای سردرگمی و پریشونی تموم...
-
گاورس ریزه های منقا
شنبه 10 آبان 1399 00:25
متوجه شدم توی گلبرگ رزهای سفید پارک از نیمه های مهر که هوا خنکترشده، رگه های صورتی دویده و هرچه جلوتر میریم، این رگه ها بیشتر می شن .طوری که رزهای سفید از دور صورتی به نظرمی رسه.نزدیک که میشی می بینی یه جور حالت مرمری پیدا کرده با این رگه های صورتی.روزهایی که تعطیله دیرتر می ریم پیاده روی، که هوا روشن باشه. دوست ندرام...
-
خبرخبرخبرخبر
پنجشنبه 8 آبان 1399 10:31
چند وقته به بهانه ی مطلع شدن از روزهای دورکاری و حضور در ادارات تهران و استان تهران، باز دوباره خونه ی ما شده مرکز رسانه ای. و مجبورم صدا و تصویر موجوداتی که مدتهاست پرهیز می کنم ازشون رو بشنوم و ببینم. حالم بده. به هم ریخته ام. با شنیدن مزخرفات و چرندیاتی که هنوز که هنوزه وقیحانه گفته میشه و هشتاد میلیون آدم بی پول و...
-
فلفل نبین چه ریزه!
سهشنبه 6 آبان 1399 21:15
فلفل دلمه ای کیلویی 35 هزار تومن!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عزیزم با چی ساختینش مگه؟ کود طلا دادین بهش؟؟؟؟؟
-
من شماره سه
سهشنبه 6 آبان 1399 21:11
پسر چشم آبی مو بور نوزده ساله ی بی نام که به انتخاب دکتر تیمارستان او را شماره سه می نامند، بی آنکه بتواند حرف بزند، هرچه می خواهد بگوید را نقاشی می کشد. سرکلاس جوجه خروس های دانشجو می نشیند و پای درس استاد از مکانیزم مغز و چگونگی اختلالات مغزی و ایجاد بیماری های روان تنی مطلع می شود و می خواهد بهترین روانپزشک شود....
-
سالامانکا
سهشنبه 6 آبان 1399 07:52
ادواردو داره با اسپانیولی سر و کله می زنه. چندتا کلمه به من هم میگه و می ره. توی سینک ظرف جمع شده و سرم قیلی ویلی می ره برای خودش. ادواردو نشسته پشت میز ناهارخوری و داره ماکارونی می خوره. چشم میندازم به بشقابش. با چهار قاشق ، ته بشقاب جمع خواهد شد. میگم: -خیلی هم عجله نکن برای تموم کردنش. با آرامش بخور . می خنده.میگه:...
-
شما نشنیده بگیرین. دلم خیلی پره.
دوشنبه 5 آبان 1399 15:59
خوبه اینجا هست که بتونم دو کلام برای خودم بنویسم و هزار تا چشم توش نباشه. این که هرکسی دوسه تا کتاب چاپ کنه و با رانت حکومتی و هرچی که خودش می دونه نویسنده ی فیلمنامه سریال تلویزیونی بشه و کتاباش با تیراژ بالا و چاپهای متعدد بیرون بیاد باعث نمیشه که اون احمق بیشعور به خودش اجازه بده و بیاد با آدم خودمونی و صمیمی حرف...
-
مسالمت آمیز کی بودی مادر؟
یکشنبه 4 آبان 1399 10:34
پسر بزرگه مدتیه بخاطر نزدیکی به مودم میاد روی مبل پذیرایی منبسط میشه و در دنیای صفر و یک ها سیر می کنه. یعنی دقیقا در محل سکونت من برای نوشتن.چندبار بهش گفتم مکان منو پس بده و جاش رو عوض کنه و گوش نکرده. یه بار هم قهر کرد که درون دلم دستهامو به هم مالیدم و گفتم: آخ جون!! قهر کرد. دیگه نمیاد! اما باز هم میاد! دیروز یکی...
-
مامان ننویسنده!
یکشنبه 4 آبان 1399 10:25
میگه: چرا دیگه آخر شبا توی وبلاگت نمی نویسی؟ آخه من عادت کردم که با بابا فیلم ببینم تو هم نباشی و برگردم توی پذیرایی رو نگاه کنم ببینم داری توی لپ تاپت تایپ می کنی.بعد فردا برم بخونم! پس الکی نگو بچه ها نمیذارن من تمرکز کنم بویسم. چون شبها بیدارن. ببین...این خودتی که شبها نمی ری بنویسی!!! ما و بهونه نکن! یعنی قشنگ دلش...
-
بچه پررو
یکشنبه 4 آبان 1399 10:21
در مورد انجام یک کاری هی برام کنفرانس میذاره و تحقیقاتش رو با رسم شکل روی وایت برد و صفحه های سایتهای مختلف توی مانیتور کامپیوتر نشونم میدم که وبینار رو امتحان کنم. در نهایت بهش میگم : هروقت خواستم جدی بهش فکر کنم، حتما ازت کمک می گیرم، چون خیلی خوب می تونی انجامش بدی. اما تصمیمم فعلا اینه که اگه خواستم شروع کنم از...
-
لایک
یکشنبه 4 آبان 1399 10:16
هنوز شجریان میاد اینستا، پستهامو لایک می کنه، کامنت و دایرکت میده! اونم با چند تا اکانت!
-
هشتگ
شنبه 3 آبان 1399 23:16
یه وقتایی اونقدر نزدیک خودم حس می کنمت که انگار داری توی خونه ی من می چرخی و همین پتوس ری کرده ی روبروم رو نگاه می کنی و نشونم میدی و میگی می بینی آفتاب چه بهش ساخته؟ ببین چطوری هم برگهاش پهن تر شده ف، هم رشدش سریع تر. اونقدر این حس واقعیه که لبخند می زنم و بلافاصله یادم می افته فقط خیال کردم ، فقط حس کردم و تو نیستی....
-
انگشتهای نا اندازه
پنجشنبه 1 آبان 1399 22:52
عضو یک خانواده اند. خانواده ای بسیار شلوغ. حرف که می زنی می بینی یکی بغایت مودب و با وقار و با شخصیت است و دیگری ...!!! دیگری توی هرکلمه انگار دارد آدم را می جود. هر جمله بار... دارد. فکر می کنم تاثیر همسرهاست روی این دوتا آدم با یک بستر تربیتی مشترک یا تلاش خودشان برای رشد کردن و بزرگ شدن؟ از آنجایی که آن دیگری شبیه...
-
سلام عجولانه
سهشنبه 29 مهر 1399 14:59
از اینجایی که می نشینم و چندسالی ست که محل کارم برای نوشتن شده ( و این چندماه برای فیلم دیدن، چون دقیقا موقعی که تمرکز می خواهی برای دیدن چیزی، تلویزیون محل تردد و ایستگاه تعریف خاطره و یادمان و یادبود بچه ها می شود) ، نو رآفتاب در فصول مختلف قابل لمس است و ملموس ترین شکلش در پاییز اتفاق می افتد.آنقدر جداب و خواستنی...
-
صوت داوودی
سهشنبه 29 مهر 1399 13:39
شنیده بودم یکی از اقوام وقتی بچه بود، بچه های محل رو جمع می کرد جلوی در خونه و خودش می رفت پشت آیفون و شروع می کرد به نوحه خوندن و به بقیه می گفت سینه بزنین! اون بچه هم سینه می زدن ! مورد داشتیم گریه هم کردن پای نوحه ی آیفونی! الان یکی بیاد بچه ها را از جلوی میکروفن های متصل به کامپیوتر جمع کنه. وقتایی که میکروفن شون...
-
به من گفته بودن پزشکه خو
یکشنبه 27 مهر 1399 13:18
به یکی گفتم دکتر جان نکن اینکا رو... یکی دیگه از اینور گفت: نگو دکتر.هوشبره. هوشبر. هوشبر.هوشبر.
-
ناز هم در دل من اندازه دارد
یکشنبه 27 مهر 1399 13:17
رحمتی کن کز غمت جان می سپارم بیش از این من طاقت هجران ندارم
-
عروسی
یکشنبه 27 مهر 1399 13:15
عروسی دعوت کردن برای دو تا پسر همزمان. یه عروسو ببرن آلمان یکی یک شهر بره نزدیک آلمان.یکی آلمان اروپایی. یکی جاده آلمان خودمون! میگه: بیایین حتما. میگم با این کرونا؟ توی جمعیت؟ عروسی؟ نه ما نمیاییم. میگه: وضع اونجا خرابه. اینجا که به اون خرابی نیست. قشنگ می خواد بگه همه بیان اینجا رو هم خراب کنن! چه کاریه خب پدر من....
-
متفق هستم!
یکشنبه 27 مهر 1399 09:28
چرا هر کتابی که انتخاب کردم و توی لیست گذاشتم مربوطه به جنگ جهانی دوم؟ چرا هر فیلمی که این چند وقته دیدم مربوط بوده به جنگ جهانی دوم؟ چرا من اینقدر بازه ی زمانی جنگ جهانی دوم رو دوست دارم و قصه هاش برام جالبه؟ آیا کائنات داره اینها رو به مرکز کشش درونیم هدایت می کنه و چون علاقمند اون دوره ی زمانی هستم ( هم از لحاظ...
-
جنون
یکشنبه 27 مهر 1399 09:14
گاه حس هایی میاد سراغ آدم که نمی تونی دلیل منطقی و واضحی براش داشته باشی اما همه چیز مثل حرکت نگاتیو فیلم سینمایی از جلوی چشمت رد میشه و عینا می بینی شون. توی رابطه هات ، توی نگاهت به آدمها، توی حست به آدمها تاثیر میذاره و ناخودآگاه کناره می گیری.بد می بینی. دلت نمی خواد دیگه پا پیش بذاری، دوست داشته باشی، مثل قبل...