میگه: چرا دیگه آخر شبا توی وبلاگت نمی نویسی؟ آخه من عادت کردم که با بابا فیلم ببینم تو هم نباشی و برگردم توی پذیرایی رو نگاه کنم ببینم داری توی لپ تاپت تایپ می کنی.بعد فردا برم بخونم! پس الکی نگو بچه ها نمیذارن من تمرکز کنم بویسم. چون شبها بیدارن. ببین...این خودتی که شبها نمی ری بنویسی!!! ما و بهونه نکن!
یعنی قشنگ دلش برای ( برو بذار دو خط بنویسم و تمرکزمو به هم نزن و وقتی می بینی من اینجا نشستم سراغم نیا و ..) تنگ شده. چه روح لطیفی داره پسرم!
کلا بدون اذیت و آزار من زندگی بهش نمی چسبه.