-
خواب فروش
یکشنبه 6 مهر 1399 13:32
می گه: چندماهه نه رویا می بینم نه کابوس. بعد می گه: پری... تو هنوز رویاهاتو داری؟ دارم. همچنان. متصل. لاینقطع. طوری که تا چشمام می ره روی هم، هنوز سرم زنده ست، هنوز مغزم فعاله، آدمها صف کشیدن پشت پلکم که به محض روی هم افتادن بریزن توی خواب و رویام. گاهی کلافه می شم و فورا چشمهام رو باز می کنم و می گم: خیله خب...چه...
-
کار از کار گذشت
یکشنبه 6 مهر 1399 08:46
اِو شارلیه و پیر دومن هرکدام در اثر اتفاقی مرده اند. در دنیای مردگان یکدیگر را یافته و کشش میان آن دو ، آنها را مشمول اصل صد و چهل و یکم می کند و به دنیای زندگان برمی گردند تا با عشقی حقیقی از مرگ نجات پیدا کنند. این اصل می گوید: اگر زوجی به عشق دست یافت مستحق زندگی دنیایی است. او و پیر به دنیای زندگان برمی گردند و از...
-
ام البنین با دید کلی
یکشنبه 6 مهر 1399 08:41
اگه فرصتی دست بده که من قهر نباشم، او قهر نباشه، ناهار باب میل باشه، با کس دیگری در تنش نباشه و و و و ... چیزی بهانه میشه تا حرف بزنیم. جمله ی همیشگیم در آغاز سخن اینه: -لطفا جلوی در تراس با صدای بلند حرف نزن. در و پنجره ها بازن. مردم خوابن. مردم بیدارن و ... و بعد با دویدن در حرف هم می ریم برای حل یکی از پیچیدگی های...
-
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
پنجشنبه 3 مهر 1399 08:12
خواب دیده من مردم. غروب که از خواب بیدار شدم گفت. -خیلی خوب مردی. خیلی قشنگ مردی. -چطوری مردم مگه؟ با بیماری؟ تصادف؟ یا چی؟ -اینا رو نمی دونم. ولی خیلی قشنک مردی. -خب چی قشنگ بود. مردنم قشنگ بود؟ چطوری خب؟ -نمیدونم. نزدیکم می آید. -خیلی گریه کردم. حتی توی واقعیت هم فکر نمی کردم اگه تو بمیری من بتونم برات گریه کنم.اما...
-
والس با آب های تاریک
پنجشنبه 3 مهر 1399 08:02
کتاب (والس با آب های تاریک) را در چهار فایل صوتی شنیدم. نویسنده ساکن استرالیاست و موضوع کتاب نیز در مورد مهاجرت به همانجاست. روی بی سانسور بودن کتاب در ذیل فایل ها تاکید شده. قصه مربوط به ایرانی مهاجری ست که بعنوان مترجم داوطلب به کمپ جزیره ی کریسمس می رود و حرفهای ایرانیان مستقر در کمپ را برای مددکارها ترجمه می کند....
-
پشمک شناس
سهشنبه 1 مهر 1399 10:02
قرار بود از امروز کلاس هاش سرساعت برگزار شه. ساعت اول عربی داشت. چندبار در اتاق رو باز کردم ببینم کانکت شده یا نه. تشکیل شده یا نه. اصلا دلم خواست نگاه کنم!!!! بار آخر برگشت و نگاه کرد و گفت: تماشای شو اومدی؟ * درس ساعت اول تموم شد. گفتم از پشت صندلی بلند شو بیا بیروم از اتاق یه هوایی تازه کن. گفت: نمی خوام.پرسیدم درس...
-
پدر دختر
دوشنبه 31 شهریور 1399 22:45
وقتی یه پدری میگه : ( دخترم عمرمه. زندگیمه. تنها دلیل زندگی مه) ، فارغ از اینکه چقدر حرف و عملش یکیه یا چقدر تونسته یا می تونه این مهر و عشق رو به دخترش منتقل کنه و امنیت و اعتماد رو توی روح و جان دخترش نهادینه کنه، دلم زیر و رو میشه. ما نسلی نبودیم که مهر و عاطفه رو علنی و صریح بهمون بگن. باید از زحمت های مادر و پدر...
-
کسی خانه نیست
دوشنبه 31 شهریور 1399 13:36
چهارده داستان کوتاه از چهارده نویسنده ی معاصر زن ایرانی. هر قصه به بخشی از تاریکی های دنیای زنانه نور می تاباند و آن دنیای شخصی و خصوصی را برای خواننده عیان و شفاف روایت می کند. دنیای بعضی قصه ها به هم شبیه است. دغدغه های زن خانه دار و خانه نشین و زن کارمند و شاغل یکی می شود ، بازار طلافروش ها و همسر دوم شدن و ارتقای...
-
درخت خربزه الله اکبر
دوشنبه 31 شهریور 1399 11:31
دیروز با همین مامان قشنگی که یکسالی هست با هم دوست شدیم، رفتیم بلوط چینی. توی این همه سال نمی دونستم چند خیابون بالاتر از ما، درختهای بلوطی هست که هرسال کلی بلوط خوشگل داره. از همین الان بگم که صرفا برای استفاده ی دکوری و تزیینی چیدیم. حالا... عکس بلوط رو گذاشتم و روی عکس هم نوشتم بلوط. این بازخوردهاش: -اینا چی ان؟...
-
مسئولیت پذیر
دوشنبه 31 شهریور 1399 11:20
به آقاشون گفتم: این دوتا چپ میرن راست میرن هی میگن: من تیزهوشم...من تیزهوشم. خفه کردن ما رو با این همه ادعا. این دوتا ، پسرک و دوستش بودن که دوتایی ما مامانها و پسرها رفته بودیم از معلم ششم شون تشکر کنیم. آقای معلم گفت: توی تمام سالهای تدریسم بین این همه شاگردی که از کلاس های من قبول شدن بین پنجاه تا شاگرد قبول شده...
-
ابلق مامان
یکشنبه 30 شهریور 1399 16:21
از گاری گلفروشی توی مسیر کلاس زبان ( چند سال قبل بارها در موردش نوشتم) معجزه خریدم. سانسوریای ابلق. دوبرگی .پنجاه تومن. البته که برای گل زیاده.اما در مقایسه با سه برگی نود تومنی و چهاربرگی صد و پنجاه تومنی ، دویست تومنی ، خوبه. خودم بزرگش می کنم دخترمو. اگه الان کسی ازم بپرسه: خب بالاخره خریدیش.الان چه حسی داری؟ به...
-
سوسول
شنبه 29 شهریور 1399 23:03
خانومه چند وقت قبل پیام داده بود: همسرت خییلی بزرگتر از خودته. شما جوون تری. گفتم عکسه. تقاوت سنی مون خیلی هم زیاد نیست. پیله کرد که نه. هست. کاملا مشخصه. حالا نمی خوای بگی یه مساله دیگه ست! گفتم من 44 ساله ام. این هم زیاده. گفت: تو به سن و سالت می خوری ولی بازم میگم همسرت خیلیییییی بزرگتره!!!! شاید باید همینجا دهانش...
-
معلم ادبیات
جمعه 28 شهریور 1399 13:53
چند روز قبل داشتم فکر می کردم حداقل در ده سال اخیر کمتر پیش اومده که تمام روز خونه باشم و مطلقا هیچ کاری نکنم. هیچ کاری یعنی کارهایی که در خودم حس مفید بودن و رضایت داشته باشم . هفت ماهه که فقط خونه ام و به معنی واقعی کلمه هیچ کاری نکردم. گرچه که در طی این همه سال هم هیچ وقت سرم خلوت نبوده و به طور متصل ، کتاب و دفتر...
-
پلنگه
جمعه 28 شهریور 1399 13:19
و وارد مرحله ی دوم پلنگ شدن گشتیم.
-
ماهوت
پنجشنبه 27 شهریور 1399 17:19
برس رو نشون داد و گفت:مامان این برای چه کاریه؟ گفتم: ماهوت پاک کنه مامان . گفت: ماهوت چیه ؟ دقیقا چی رو باهاش پاک می کنن؟ تا بیام جواب بدم پسربزرگه پرید وسط و خیلی عادی و با اعتماد به نفس جواب داد: ماهوت شونو! بچه م گفت: ماهوت کجامونه؟ شیطان رجیم درونم شروع کد به قل قل کردن. گفتم: خودت حدس بزن. و با پسربزرگه حالا...
-
البرتقال الاحمر / پروانه سراوانی
چهارشنبه 26 شهریور 1399 21:59
لینـــــــــــــــــــــــک خبر قامت د.أمانی حسن المدرس بقسم اللغات الشرقیة الإسلامیة شعبة اللغة الفارسیة ، بکلیة الألسن جامعة عین شمس بترجمة روایة اجتماعیة إیرانیة بعنوان “البرتقال الأحمر”، خلال فعالیات معرض الکتاب ٢٠٢٠، وهی روایة باللغة الفارسیة، تدور بین الحب والحرمان ، دراما اجتماعیة تصور شریحة من المجتمع الإیرانی...
-
خلاص
چهارشنبه 26 شهریور 1399 17:14
و از نشانه های ایستادن لب مرز عقل و جنون پاپس کشیدن در نیمه ی جلد ششم مجموعه کتابیه که دوره ی هفت جلدی داره. نیمه جلد شش و جلد هفت رو نخواهم خوند. به همین سادگی. میزان تحمیق خواننده و تحریف و وانمایی تا همین جا برای من کافیه. و مومن تر میشم به این که: اسمها و رسمها بیخود و بی جهت بزرگ نمیشن. قدرتی بزرگ پشت شون ایستاده...
-
ندیمه ی از هفت دولت آزاد
سهشنبه 25 شهریور 1399 22:31
فصل سوم ندیمه خیلی فانتزیه .( یک واژه ی شرم آور هست که قشنگ می تونه توصیفش کنه.اما از گفتنش معذورم. توی دلم میگمش). ندیمه جان،مارتاها و همسران به طرز عشقولانه و رویاگونه ای با هم در ارتباطند و همو دوست دارن و برای هم تلاش می کنن. توطئه می کنن ، آدم از مرز رد می کنن. پیشنهاد قانون جدید میدن، صدا ضبط می کنن و می فرستن...
-
چوب نروژی
سهشنبه 25 شهریور 1399 22:23
خیلی وقت پیش گشتم و گشتم و گشتم تا نسخه ی زبان اصلی جنگل نروژی موراکامی رو پیدا کردم. چرا ؟ بماند. اما سایتهای زیادی رو بالا پایین کردم تا بالاخره از یک سایت خارجی تونستم دانلودش کنم. جونم براتون بگه که از آمازون هم اقدام کردم. یعنی تا این حد مشتاق. ( لازم نیست که بگم در حد باز کردن سایت و سرچ اولیه موفق بودم؟)...
-
هدف
یکشنبه 23 شهریور 1399 21:58
تماشای بازی کردن آنلاین گیمرها رو از اسفند 99 شناخت. آلوده ش شد و نت خونه رو قربونی کرد تا شاهد قدرت نمایی و کل کل گیمرها بشه. مدتی پیله کرد که پول بدین می خوام توی یک کار شرکت کنم. پرس و جو که کردم گفت می خوام دونیت کنم. می فهمی دونیت یعنی چه؟ گفتم: بله! شرکت در خیریه. نیکوکاری. دادن پول یا چیزی به نیازمند. حق به...
-
قهروک ننر
شنبه 22 شهریور 1399 14:04
یه نفر هم هست که هفته ای یکبار اینستای منو آنفالو می کنه و از کانالم لفت میده. دوباره چند روز بعد فالو می کنه و جوین میشه. اسم نمی برم اما از اینجا تا اتاقش ده قدمه!
-
آیلین
جمعه 21 شهریور 1399 11:58
افسردگی نمودهای ظاهری و درونی زیادی دارد. شرایط محیطی زندگی ، فرد را به غوطه ور شدن در این ورطه سوق داده و امکان بالا آمدن و نجات را روز به روز کمتر می کند. آیلین نزد پدر و مادری که دو دختر دارند، یکی از دخترها رو بیشتر دوست دارند( که البته آیلین نیست) و تن و بدن دخترک را دوتایی در آشپزخانه می کاوند تا میزان رشد غدد...
-
والله
پنجشنبه 20 شهریور 1399 07:40
اون وقتها هست که به آدم محل نمیدن و انگار نه انگار که وجود داری و اصولا موجودیتت زیر سوال میره، بعدش که یهو فرشته ای میشن و یه چشمه میان که انگار دیدنی تر و شگفت انگیز تر از تو در دنیای پیرامون شون وجود نداره، دلم می خواد بتونم بگم: -برو در خونه خودتون بازی کن .اینجا تعطیله. یه چیز دیگه می خواستم بگم. اما نشد. این...
-
المپیاد چای ریختن
پنجشنبه 20 شهریور 1399 07:36
در حال چای ریختن از قوری به لیوان ها بودم. دیدمش که اومد طرفم. گفت: -اینو بخون... نیم نگاه سریعی کردم و دوباره چشمم به قوری و لیوان بود: -الان؟ دارم چای می ریزم. -خب بریزی. اینم بخون. -آخه توی این موقعیت؟ در حال چای ریختن؟یه دقیقه مجال بده مادر. -نه بخونش. وگرنه می رم. چای ریختن تموم میشه . چند تا کلمه ی شوخی جدی میگم...
-
گیوتین
پنجشنبه 20 شهریور 1399 07:28
زیر پست خانه ادریسی ها طوری در مورد فضاسازی عالی و شخصیت پردازی محشرش نوشتن که گویی من قصد کردم ساحت مقدس غزاله علیزاده رو کلا از چیزی به نام قدرت فضاسازی و شخصیت پردازی عاری نشون بدم. عزیز من! اگه بنا باشه چیزهایی که توی مقاله ها و نقد و بررسی هایی که در نت موجوده رو تکرار کنم که می رم کپی پیست می کنم خلاص! دوست دارم...
-
خانه ادریسی ها
سهشنبه 18 شهریور 1399 14:16
بعد از وقوع انقلاب، بلشویک ها به خانه ی اشرافی ادریسی ها در عشق آباد هجوم آورده و آن را از قصری که ساکنانش کمتر از تعداد انگشتان دست هستند، تبدیل به خانه ی اشتراکی می کنند که گروه پرجمعیتی از آدمهای مختلف وارد آن می شوند و نظم و سیاق اداره ی خانه را به هم می زنند. تقابل رفتاری و شخصیتی آدمها، قصه را پیش می برد و این...
-
مقابله به مثل
سهشنبه 18 شهریور 1399 00:17
خدایا ملنگ ها و مغرور ها و حرف نزن ها و غُد ها و از خود متشکرها و دُرّه ی نادره ها و یکی یکدانه ی عالم و دنیا به یک ورش حساب نکن هات را می فرستی سراغ من که چه آخه؟؟؟؟ خیلی اعصاب دارم من؟؟؟؟ نمیشه از این ملوس هاس خوش سر و زبون و فدایی و قربان صدقه گوی : چه سری، چه دمی ،عجب پایی هات را می فرستادی برام؟ یکی لااقل. فقط...
-
نکشی مون رییس
سهشنبه 18 شهریور 1399 00:06
شماره پنج یادتونه؟ ایـــــــــــــــــــنجا رو ببینید و پستهای بعدیش رو. کاس ششم های مدرسه مون امسال سیزده تا قبولی استعدادها درخشان داد. چهارتا دانش آموز از مدارس دیگه بودن که البته همین معلم خودمون باهاشون کار می کرد. نه تا شون مال مدرسه خودمون بودن.یکی از این نه تا پسر مامان شماره ی پنجه. فقط تصور کنین برای چاپ و...
-
شیب خراب
شنبه 15 شهریور 1399 22:45
امروز بعد از شش هفت ماه، بردمش بیرون تا براش پیراهن مردونه و ساعتی که بهش قول داده بودم رو بخرم. نهایتِ راه رفتن در این هفت ماه ، دو سه بار پیاده تا پارک با دوست همکلاسیش و ما مامانا و چند روزی پیاده روی صبح خیلی زود در پارک دیگری بوده که سرهم ده روز هم نمیشه. پیاده روی محبوب منه. و در این شرایط هم دوستش دارم. هم برای...
-
قول محضری که میگن همینه
جمعه 14 شهریور 1399 19:29
می بینه. جواب نمیده. عصبانی میشم. کلا بیخیال هرچی گفتم میشم. به خودم محکم و جدی میگم( من و یکبار دیگه حرف زدن؟ عمرا! ابدا! هرگز! ) دوباره تا یه چیزی می بینم که بدونم ممکنه جالب باشه یا دوست داشته باشه، یادم میره چه قولی به خودم داده بودم. خداااااااااااااااااااااااااااااااااا